مادرانه های سخت

 مادر بودن گاهی سخت می شه. مثل این روزا که گل پسر دور جدید لج بازی ها و حرف گوش نکردن هاشو شروع کرده و برای انجام کوچکترین کاری روان منو به باد می ده, که مدتیه برای مهد کودک رفتن مقاومت می کنه و نمی ره و می گه دوست ندارم و دلم نمی خواد و من موندم مردد بین دو شیوه تربیتی _این که بچه تا هفت سالگی باید آزاد باشه, فعلا باید بچگی کنه و بعدا سال ها وقت هست برای رفتن به مدرسه و کلاس های مختلف... و این که بچه باید منضبط بار بیاد و توی سن کم ذهنش بازه برای یادگیری و ... و واقعا موندم کدومش درسته؟!_ این روزا که نمی تونم در برابر اداهای گل پسر خونسرد و ریلکس باشم و حداقل روزی یه بار آمپر می چسبونم و بعد عذاب وجدانش می مونه که چرا در برابر یه بچه چهار ساله این قدر سخت گیر و کم طاقتم, به علاوه یه عذاب وجدان مضاعف که چرا به فکر آرامش خانم کوچولو نیستم و با حرص خوردنای الکیم آزارش می دم؟! این روزا که هر چی کتاب تربیتی می خونم شیوه هاش روی کاغذ راحته ولی عمل کردن بهش سخت و اصلا به کار گیریشون جواب نمی ده انگار! این روزا که نمی دونم این همه کلافگی مال تغییرات هورمونی منه یا تغییرات خلقی گل پسر یا اثرات درگیری های کاری و ذهنی شازده یا...

این روزا چه قدر دلم آرامش و سکوت می خواد...




+ از کامنت گذاران پست قبل بابت کامنت های پرمهرشون بسیار ممنونم. ببخشید که بهشون جواب ندادم, جوابی نداشتم برای این همه ابراز لطف و محبتتون!


نظرات 31 + ارسال نظر
شیما دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 01:38 ق.ظ http://greelife21.blogfa.com

زیادی بهش سخت نگیر...انقدر قراره بره مهد ومدرسه///نظر من اینه که فعلا هم زیادی دیر نیست بزار استراحت کنه...شایدم نظرش عوض شد و رفت...

تابستون رو که کلا گذاشتم به حال خودش باشه ولی فرقی نکرد!
راستی وبت چی شده؟!

برای تو دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 01:48 ق.ظ http://www.dearlover.blogfa.com

سلام خانومی مبارک باشه تازه فهمیدم که نی نیتون دختره
انشالله که سالم و صالح به دنیا میاد
خوب می دونم خیلی سخته اما سعی کن با پسرت راه بیایی چون بعد از به دنیا امدن دخترت باز یک دور شدید تر از لجبازی هاش رو احتمالا رو می کنه

سلام.ممنونم
آره غصه اینم دارم!

ققنوس روی کاناپه دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 01:53 ق.ظ http://ghooghi.blogspot.com

خب اگه نظر من که مامان دو تا بچه با اختلاف سنی دو سال هستم رو بخوای:

اگه قراره آمپر بچسبونی و هم خودت هم دخترک و هم پسرک رو با هم عذاب بدی مهد کودک رفتن خیلی هم خوبه.
هم اون یه نفس از دست تو میکشه هم تو یه نفس از دست اون. و وقتهایی که خونه ست بیشتر بهتون خوش میگذره.

اما یه شرط داره.
هی کوتاه نیای... یا بره یا نره... نمیشه هی دلش بخواد نره و شما قبول کنی وبعد هی زورش کنی بره...
انضباط یعنی یک قانون ثابت... نه یک قانون شل کن سفت کن!
اگه زیادشه یه روز درمیونش کن.. یا ساعتهاش رو کم کن....

راستش مهد رفتنش که الان یه کمک بزرگه به من بعد به خودش!
تابستون رو به حرفش گوش کردم و نرفت. اما دیگه می خوام از اول مهر مرتب بره.

ممنون از توصیه هات.

جوهر دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 02:03 ق.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلام
البته ممکن هم هست برگردد به کمی ترس گل پسر برای عدم توجه و معطوف شدن صرف به گل دخترتان

سلام
نه بابا! عدم توجه کجا بود؟! خانم کوچولو که هنوز نیومده! فعلا همه توجه ها مال خود گل پسره!

باران دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 08:19 ق.ظ http://www.baran-53.blogfa.com

سلام ودرود فراوان به دوست عزیزم گلابتون جان
عزیزم واقعا درکت میکنم ویه جورایی احساس کردم خصوصیت اخلاقیت شبیه خودمه
به خدا ما خیلی حساسیم اینطوری خودمون وبچه ها اذیت میشند
بزار به حال خودش ببین چی دوست داره وبا چی سرگرم میشه
خیلی خیلی ممنونم بابت حضورت وامیدوارم یه دوستی بادوام داشته باشیم
بوووووووووووووووووووووووووووووس

سلام
اتفاقا من زیاد حساس نیستم فقط گاهی زود از کوره در میرم!
ممنون.

آفرین دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 09:20 ق.ظ http://mylivesky.blogsky.com

باهاش مدارا کنید اما مواظب باشی که یه روز بره مهد و فردا نه، ممکنه برای مدرسه اش هم همین اداها رو دربیاره. کاری که دختر خواه شوهر من می کرد. یه روز می رفت مدرسه فرداش با گریه زاری می رفت. بس که بد عادت شده بود.

آره قبول دارم. فعلا دارم روش کار می کنم تا اول مهر!!!

مامان مترجم دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 09:45 ق.ظ

گل پسر موقعیت خودشو در خطر دیده عزیزم:) بیشتر حوصله کن

چه خطری؟ هنوز که خبری نشده!

پروانه دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 10:06 ق.ظ http://margazideh.blogsky.com/

مراقبش باش دخترکمو

چشم!

بازیگوش دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 11:11 ق.ظ http://bazigooshi7.persianblog.ir/

به نظرم مهد رفتن پسرک خیلییییییییی خیلی هم برا خودش و هم برا تو بهتره!
خصوصن که دو روز دیگه خونه تون شلوغ میشه و بودن پسرک خودش میشه غوز بالا غوز!
اینجوری هم برا خودش خوبه از این جهت که انرژیش تخلیه میشه و دو تا ادم جدید میبینه و بازی میکنه و وختی میات خونه خسته اس...و هم اینکه تو کمتر حرص میخوری

بله همین طوره!

آرزو (همه اطرافیان من) دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 11:47 ق.ظ http://ghezavathayam.blogfa.com

آخی چقدر وبلاگت خوب شد.
حالا میرم میخونم برمی گردم

چی شده که خوب شده؟!

آنی دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 11:54 ق.ظ http://ansherly.persianblog.ir/

من دیروز به عنوان نفر اول یه کامنت بلند بالا اینجا گذاشتم ولی نتونستم با این کد کامنت دونی ثبتش کنم
این از این!
بنده جزو طرفداران آزادی تا 7 سال هستم

چه حیف!

روناک دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 12:43 ب.ظ

من خیلی خاطرات بدی از مهدکودک رفتن تو بچگیام دارم...! اونجا کسی اذیتم نمی کردا ولی همین رنج دور بودن از خانه اونم تو سن سه و چهارسالگی برام خیلی زیاد بود...

قسم خوردم حتی اگه به قیمت از دست دادن شغلم تموم بشه بچمو نفرستم مهد کودک (مگر پیش دبستانی، اونم اگه خودش واقعا دوست داشت!) چون واقعا 1-6 سالگی سن طلایی بچه هاست و همه روانشناسا می گن اگه آدم کودکی خوبی داشته باشه در بزرگسالی روان سالمتری خواهد داشت!

اما من از 4 سالگی می رفتم و خیلی هم دوست داشتم! الان هم فقط می خوام در حد چند ساعت تو روز بره.

آزاده(سوته دلان) دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 12:46 ب.ظ

عزیزم به نظم بزار نره و حالا تا خانوم خانوما نیومده بیشتر خودت باهاش وقت بگذرون... چون بعدا ابدا وقت نداری و ممکنه بچه حسودیش بشه یا منزوی بشه....

به نظرم الان که خانم کوچولو به دنیا نیومده بره خیلی بهتره. نمی خوام بعدا فکر کنه به خاطر اومدن خواهرش گذاشتمش مهد!

یلدا دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 01:00 ب.ظ http://mshabeyalda.blogfa.com

سلام خانمی
دختر دارشدنتون رو تبریک میگم... انشالله سالم و صالح و قدمش براتون مبارک باشه
برات دنیا دنیا آرامش آرزو دارم گلم

خانم اردیبهشتی دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 02:59 ب.ظ http://mayfamily.blogfa.com

سلام
مادر بودن همیشه سختی ها و فراز و نشیب های خودش را داره! ولی در عین حال هم بسیار شیرینه!
راستی دخمل دار شدنت را هم تبریک میگم
راستش وقتی عکس پست قبل را دیدم یک لحظه دلم دختر خواست! ولی خدا شاهده فقط همون یک لحظه بودها! همون یک صدم ثانیه!

سلام
ممنونم. چرا فقط یه لحظه؟!

پخموله بانو دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 03:59 ب.ظ http://sun-girl.ir

از انجاییکه تجربه ای درباره مادر بودن ندارم، پس پیشنهادی هم ندارم اما خوشحالم که هردومون دختر تو راه داریم... مادرِ یه دختر بودن یعنی مادرِ یه دنیا مهربونی بودن. خیلی خوبه. خدا رو شکرررررررررررررررر

امیدوارم هر دوشون به سلامتی به دنیا بیان و بچه های خوبی باشن!

مهدیس دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 04:30 ب.ظ http://meslemaah.persianblog.ir

درسته بعضی از شیوه های تربیتی کتابها رو کاغذ راحتن ولی انجامش سخته.

انار دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 05:20 ب.ظ http://ladypomegranate.persianblog.ir/

آخ آخ ! امان از این دوراهی ! من که کلا از روزی که مامان شده ام همش سر دوراهیم !!!

ابان دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 06:20 ب.ظ http://abanam.blogfa.com

سلام
گل پسر از بودن کنار شما لذتی می برد
که هیچ کجای دنیا تجربه اش نمی کند ..
روز های زیادی مجبور است که به مدرسه برود ..
اما کودکی هایش هرگز برنمی گردد ..
روز هایت پر از ارامش

امروز چه خبر؟(مهربون خانوم) دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 09:13 ب.ظ http://emruzchekhabar.blogfa.com/

مراعات گل پسر رو بکن و زیادی باهاش کل کل نکن.
دخترمون رو هم اذیت نکن.

چشم!

گندم سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 08:15 ق.ظ http://www.khateratetoori.blogfa.com

گلابتون جان بچه ها همیشه با ورود یه موجود کوچولو واکنش های عجیب غریبی نشون میدن مخصوصا وقتی می فهمن که دیگه همه توجه ها فقط به اون نیست یه کوچولوی دیگ هم اومده . رو همین حساب از الان توجهت رو بهش نصف کن تا یواش یواش عادت کنه . من در مورد برادرم و خواهرم این تجربه رو داشتم که با ورود بچه دوم رفتارهای عجیب غریب بچه اول شروع میشه اما با صبوری می گذره . راستی عید ت هم مبارک .

بله این که طبیعیه. یکی از دلایلی هم که می خوام به طور مرتب مهد بره همینه.
ممنون.

نازنین سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 08:49 ق.ظ http://ta-be-ta.persianblog.ir/

من تجربه بچه داری ندارم ولی فکر می کنم اگه بهش سخت نگیری و چند وقتی یه بار ببریش توی یه مهد که محیطش رو ببینه، با بچه ها بازی کنه و همین طوری تفریحی باهاشون سر کنه، شاید اشتیاقش برای بودن بین هم سن و سالاش غلبه کنه بر حس وابستگیش به تو و محیط خونه.

تمام تابستون وضع همین بود ولی فرقی نکرد!

فانوس سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 03:34 ب.ظ http://mimfanoos.blogfa.com

من هم از الان ذهنم مشغول انواع و اقسام نظریات مختلف در مورد تربیت بچه میشه.
و اینو کاملا درک میکنم که اون چیزی که تو کتاب میخونی رو خیلی وقت ها اصلا نمیشه اجرا کرد و از زمین تا اسمون تفاوت هست بینشون.
من سه سال با بچه ها کار کردم. راستش اول که رفتم و از نزدیک محیط مهد کودک رو دیدم با خودم عهد کردم که به هیچ وجه بچمو مهد نذارم. اما الان فکر میکنم تو سن سه چهار سالگی شاید لازم باشه که مثلا سه روز تو هفته از صبح تا ظهر بچه بره مهد. آخه بچه های این دوره زمونه زیاد همبازی ندارند دور و بروشون و واقعا احتیاج دارند که برن مهد تا آداب اجتماعی رو یاد بگیرند و واقعا بچه نیاز داره به یه هم بازی
ولی باز مطمئن نیستم کدوم روش درسته
امیدوارم هر چی خیره برات همون پیش بیاد

کلا تو این دوره زمونه انتخاب درست ترین روش کار سختیه!
ممنون.

نبات سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 11:18 ب.ظ http://unman.persianblog.ir/

ای جان پس دختر شد...مباااااااارکه

بعد که نی نی بیاد گل پسر هم درست میشه :)

مینا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 06:44 ق.ظ http://marriedwoman.blogfa.com

گلابتون خانم جان، خوب چرا با یه مشاور کودکان در این خصوص مشورت نمی کنی؟
نسل ما بعنوان مادرهای این دوره زمونه با نسل مادرهامون خیلی متفاوته و برای بچه هامون هم باید شیوه های تربیتی متفاوتی بکار ببندیم، برای همین به نظر من به مشاوره احتیاج داریم

اگه این وضعیت ادامه داشته باشه حتما این کارو می کنم.

زهره خاموش چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 02:44 ب.ظ

مبارکه که بچه ات دختره رحمت خدا کم چیزی نیس منم دوتاشا دارم ....مهد خیلی خوبه و بانظرخودت که از مهد بی چون و چرا بره موافقم...
چون مادر خیلی با حوصله ای نیستم پس توصیه ای ندارم تونستی منم راهنمایی کن تا بچه ها پایبندیشون به انظباط بیشتر بشه و لجبازی نکنن..و از این مطالب بنویس...
یه سوال شمام باید بپسری یه حرفا چند بار بگی تا انجامش بده ؟ من که مردم و کم آوردم

ممنون. خدا حفظشون کنه.

بستگی به حالش داره! خدا بهمون صبر بیشتر بده!

یک جرعه آرامش(بانوی بهار) چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 04:23 ب.ظ http://yekjoreearamesh.blogfa.com

سلام عزیزم..
درکت میکنم زن باردار احتیاج به سکوت و آرامش داره اما تو بچه دوم تقریبا این یک امر محال میشه.. برای من که خیلی سخت گذشت امیدوارم برای شما اینطور نشه.. د این شرایط هم فقط همسر گرامیتون میتونه کمک حال باشه یعنی تا حدی با گل پسر وقت بگذرونه که شما بتونی استراحت کنی.. و این رو هم بگم که بعد از به دنیا اومدن بچه شرایط سخت تر میشه.. تا حدی که ما امیر و چند جلسه مشاوره بردیم تا دست از لجبازی و اذیت برداره و بتونه بچه دوم رو قبول کنه.. ولی در هر حال برات آرزوی آرامش دارم..

سلام
البته خیلی وقتا هم آرومه و کاری به کارم نداره اما من کم طاقت شدم!
وای چه روزای سختی داشتی. امیدوارم گلپ سر راحت تر با خواهرش کنار بیاد...

باران چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 05:17 ب.ظ http://www.baran-53.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی؟
امیدوارم زندگی به کامت باشه

من و دخملی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 07:46 ب.ظ http://reihanejan.blogfa.com

البته به ما هم که دوره های تربیت مربی رو میرفتیم میگفتن سن یادگیری بچه ها سه تا شش سال هست.. اما این سه سال اصلا نباید زور و اجباری برای آموزش وجود داشته باشه که خدای نکرده زده نشه بچه از مدرسه..
بعدم دوستم یادت نره الان تو خونه شما بحث یه بچه دیگه وجود داره.. گل پسر هم مشکلات خاص خودش رو داره که شاید برای من و تو بی اهمیت باشه ولی برای اون یه دنیاست..
مشکلات و فکر هایی از قبیل این که اگر این گل دختر بیاد ممکنه دیگه هیشکی منو دوست نداشته باشه..(مخصوصا وقتایی که با لج بازی هاش دعواش کنی این فکر شدیدا تو ذهنش میچرخه.. )
یا این که تو دیگه وقتی برای اون نداری..و خلاصه کنم مسائل عاطفی که الان درگیرشه ولی مطمئنا بروز نمیده به جز این لج بازی ها..
به نظر من یه سال صبر کن.. بزار دخترت به دنیا بیاد و پسرت هم اطمینان پیدا کنه که با اومدنش قرار نیست دنیای زیبای اون ویران بشه یا قلب مادر و پدرش از دستش در بیاد.. بعد در مورد پیش دبستانی اقدام کن..
االبته این لج بازی رو خووووب میفهمما دوستم.. ریحانه هم به شدت لج باز شده. امروز دقیقا بیست هزار تومن به خاطر یه تلفن پلاستیکی به درد نخور پیاده شدم..یعنی دوساعت تمام داشتم راضیش میکردم که این تلفن به درد نمیخوره و گرونه و پول ندارم..ولی بهخرجش نرفت که نرفت.. در مورد کاراش هم همینطور..
فکر کنم اقتضای سنشون هم هست.. ولی خوب چیزی که مسلمه اینه که لج بازی بدترشون میکنه دوستم..
به نظرم با آرامش باهاش برخورد کن.. بیخیال باش که کاراش رو انجام نمیده.. از پرش استفاده کن و قاطعیت رو بسپر به پدرش.. بهش مسئولیت های بزرگونه بده.. باهم میرید خیرد بهش پول بده اونم حساب کنه و بهش بگو تو بزرگ شدی.. در مورد خواهرش باهاش حرف بزن و بهش بگو که چقدر به اون علاقه داره و بهش احتیاج داره.. بزار احساس خواستنی بودنش اشباع بشه. مطمئنا آروم تر میشه.. ببخشید دوستم پرحرفی کردم.. ولی خوب اینا تجربه هاییه که داشتم گفتم بگم شاید به دردت بخوره

ممنون از همدردی و توصیه هات.

من و دخملی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 07:51 ب.ظ http://reihanejan.blogfa.com

یه چیز دیگه بگم و برم..:دی
تو کامنتا نوشتی دخملی هنوز نیومده..
درسته هنوز نیومده ولی گل پسر که قلمبه شدن شکم شما رو میبینه.. حرف های شما در مورد اون رو میشنوه و مهم تر از همه میدونه که قراره یکی دیگه بیاد..
یادمه پسر خاله ام خانومش بچه دومش رو باردار بود ولی به دختر اولش نگفته بودن.. ولی این دختر با این که شش سالش بود از حرفای مادر و پدر متوجه شده بود و حساسیت مادر رو به شکمش متوجه شده بود و از قصد و روی لجبازی میرفت محکم به شکم مادرش مشت میزد.. یا وقتی مادرش خواب بود یه هور میپرید رو شکم مادرش!!!!! فک کن!!!
بچه ها خیلی باهوش تر و زرنگ تر از اونی هستن که ما فکر میکنیم دوستم.. مطمئن باش اون یه دغدغه اصلیش اینه که اگر دخملی بیاد اون موقعیتش رو از دست میده.. یا فکر میکنه که شما دیگه دوستش ندارید..

آره خوب راست میگی! البته تو حرفاش که نظر خیلی مثبتی نسبت به خواهرش داره و امیدوارم این نظر مثبت رو بعد به دنیا اومدنش هم داشته باشه!

ابراهیم جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 06:55 ق.ظ http://www.namebaran.blogfa.com/

من خودمم که بچه بودم اصلا از اینکه بخوام برم کلاس خوشم نمی اومد احساس زندونی بودن می کردم و دوری و اینکه دیگه نمی تونم کاریا نجام بدم

چرا؟! من که خودم خیلی مهدکودک رو دوست اشتم. بعد هم مهدهای امروزی خیلی امکانات برای بچه ها دارن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد