نتایج خوش بینانه ازیک مهمانی دوستانه!

یه وقتایی انجام یه کارایی بی خودی برای آدم سخت می شه! مثل برگزاری یه مهمونی دوستانه! مدت ها بود که می خواستم دو تا از دوستام رو دعوت کنم اما نمی شد. قبل عید که چند ماه سر خونه زندگیمون نبودیم, بعد عید فاطمه دعوتمون کرد و گفتم یه مدت فاصله بیافته. بعدش هم که دچار عوارض ماه های اولیه بارداری بودم و یه بار هم که خودشون گفتن می خوان یه روز عصر بیان گفتم که فعلا حالم خوب نیست و بذارین حالم که بهتر شد می گم یه روز از ناهار بیاین حسابی دور هم باشیم. می خواستم بعد ماه رمضون دعوتشون کنم ولی حس می کردم خیلی کار سختیه!

جمعه من دوباره افتاده بودم به جون خونه و کلی تمیز کاری کردم. چند تا کار مونده بود که دیدم دیگه توان ندارم و گذاشتم برای شنبه. شنبه که مشغول بقیه کارها بودم و تصمیم داشتم بعد از ظهرش هم برم تره بار خرید, فکر کردم خوبه حالا که خونه تمیزه و خرید هم می خوام بکنم, برای یکشنبه دعوتشون کنم و خیالم رو راحت! بهشون زنگ زدم و قرار مهمونی ناهار یکشنبه رو گذاشتیم.

این مهمونی علاوه بر دورهمی دوستانه, نتایج دیگه ای هم برای من داشت! هدی _که یه دختر یک سال و چهارماهه داره_ هم مثل من بارداره. با همیم دقیقا. ولی خیلی تفاوت بینمونه! من خودمم و خودم, اما همه خانواده هدی مثل پروانه دورش می چرخن! در حال حاضر هم مادر و مادرشوهرش یک روز در میون میان پیشش و همه کاراشو انجام می دن! هر جا هم بخواد بره پدر یا پدرشوهرش می رسوننش! تا یه چیزی هوس کنه چند نفر براش می پزن و میارن, مثل هفته پیش که هوس آبگوشت کرده بوده و هر روز یکی یه مدل براش آورده...!!!  دخترش رو هم با خودش نیاورده بود خونه ما و گذاشته بود پیش مادرشوهرش تا راحت بیاد مهمونی. باباش هم رسونده بودش! بیشتر مدت هم دراز کشیده بود و می گفت حال ندارم! هر چند که من و فاطمه اولش کلی مسخره بازی درآوردیم و خندیدیم که خدا شانس بده و چه قدر همه بهت می رسن و دست راستت زیر سر ما و ... ولی بعدش بهش توپیدیم که پاشو خودتو جمع کن! یعنی چی که همه اش خوابیدی؟! هر چی بیشتر خودتو بزنی به بی حالی بدتره و افسردگی می گیری...

بعدش یه مقایسه کردم بین بارداری خودم و هدی! من که همه کار از نظافت و آشپزی و نصف خریدای خونه و رسیدگی به گل پسر با خودمه و اون که تمام مدت در حال استراحته و همه کاراشو بقیه براش انجام می دن! اولش حسودیم شد و دلم برای خودم سوخت! ولی بعد که دقیق تر فکر کردم دیدم من اصولا آدمی نیستم که خودمو بکشم کنار و دوست داشته باشم دیگران کارامو انجام بدن! اصلا یکی از دلایلی که همیشه باعث می شده به خودم امیدوار باشم اینه که از همون اول ازدواجم که کم سن بودم و دانشجو, به مامانم دور بودم و کمکی ازش نمی گرفتم و همه کارامو در هر شرایطی از مریضی و ایام امتحانات و مهمون داری و ... خودم می کردم. البته شازده اون اوایل برخلاف حالا که زیادی درگیر کار شده, خیلی کمک حالم بود! ولی همیشه خودمون گلیم خودمونو از آب بیرون کشیدیم و به کسی وابسته نبودیم. بعدش خیلی احساس خوبی بهم دست داد که با وجود مشکلات ناشی از بارداری هنوزم می تونم خودم از پس کارام بربیام و به کسی نیاز ندارم! اصلا بی خودی حسودی کردم و درست ترش اینه که هدی به من حسودی کنه!!! 

برای همین کلا از دیروز حس بهتری دارم! امروز هم به تلافی سه روز پر کار, تصمیم گرفتم حسابی استراحت کنم و خوش بگذرونم!


یه نکته جالب این که هم اون شبی که با دو تا خانم باردار از فامیلای شازده رفته بودیم سینما, هم دیروز که هدی اومده بود خونه مون, بنده حائز رتبه اول در داشتن قلنبه ترین شکم شدم!!! کلا اونا رو نا امید کردم با این شکم گنده ام!



نظرات 33 + ارسال نظر
شیما دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت 10:02 ب.ظ http://greelife21.blogfa.com

به نظر من که انقدر استراحت و وسواس به خرج دادن لازم نیست...شاید هم ضرر هم داشته باشه...توی روحیه ادم تاثیر میزاره...شما که کلی از این ها جلوتری همه جوره...البته اگر زیاده روی نکنین توی کار کردن...

به نظر منم لازم نیست! نباید به خاطر بارداری زندگی رو تعطیل کرد!
ممنون نظر لطفته.

پری گل دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت 11:20 ب.ظ http://sangghollab.blogsky.com

کدوم قالب معمولی رو می خوای خانووووم؟
اونی که بالاش آبیه؟

بله همون.

جوهر دوشنبه 28 مرداد 1392 ساعت 11:35 ب.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلام گلابتون بانو
خوشحالم که مفید بود...
و ممنون بابت آمدنتان

سلام
واقعا نجاتم دادی! ممنون.

برای تو سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 12:11 ق.ظ http://www.dearlover.blogfa.com

سلام

برای تو سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 12:13 ق.ظ http://www.dearlover.blogfa.com

ای بابا تا کلی برات می نوشتم ثبتش نمیکرد حالا این سلام تنها رو ثبت کرده

خانومی مراقب سلامتی خودت هم باش
و خدا کنه که همیشه بتونیم خودمون از عهده کارهای خودمون بر بیایم
انوقت بچه یک ساله و 4 ماهه رو میشه از صبح تا بعد از ظهر تنها گذاشت؟
اخه من تا حالا دختر یک سال و سه ماهم رو شاید چند ساعتی اون هم درد مجبوری گذاشتم

سلام
انشاالله. خیلی بده آدم محتاج کسی باشه.
چه می دونم. گذاشته بود دیگه!

پری گل سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 12:23 ق.ظ http://sangghollab.blogsky.com

عزیزم به ایمیلت فرستادم
خودشه؟

ممنون لطف کردی اما اون کد قالب خود وبلاگه نه بخش نظرات.

دارچین سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 05:21 ق.ظ http://amish.persianblog.ir/

ای بابا آدم که همه ش بخوره و بخوابه که دیگه از حالت آدمیزاد خارج میشه که

خیلی کلافه کننده اس!

بازیگوش سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 06:57 ق.ظ /http://bazigooshi7.persianblog.ir/

وووی چی کار کرده بودی دختررر؟زدی قالبو ترکوندی:دی

در مورد پستت هم میدونی که باهات موافقم!
پس بلاخره دعوتشون کردی و خلااص:دی

من کاری نکرده بودم! نمی دونم چرا اون جوری شد!

بله!

بازیگوش سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 06:58 ق.ظ /http://bazigooshi7.persianblog.ir/

البته که من هنوز باردار نشدم ببینم ناز دارم یا نه اما مطمئنن برا منی که دور از مامانیم هستم شرایط هدی اتفاق نمیافته و خودم هستم و خودم!

قطعا همین طوره!
به قول معروف نازکش داری ناز کن, نداری پاتو دراز کن!!!!

مهتاب2 سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 08:14 ق.ظ

مبارکه کامنتدونی، میگم چرا من تو قسمت ویرایش نظرات قالبم هیچ کدی نیست!!!!!!!!!!!!!!

ممنون
نمی دونم!!!!

زیر این آسمون آبی (فاطیما) سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 08:31 ق.ظ http://zireasemoon.blogsky.com/

اصن چه معنی داره زن تنبل باشه؟
اتفاقاً هرچی تنبلی کنی و دیگران کاراتو انجام بدن، بعد از تولد بچه بیشتر عذاب میکشی چون همیشه همه پیشت نیستن و برات سخته کار کردن
انشالله یه بارداری بدون دردسر و شیرین رو پشت سر بذاری عزیزم

نی نی گولوت اسم نداره هنوز؟

اینی که من می بینم بعد به دنیا اومدن بچه هم همه هواشو دارن!!!
ممنونم. انشاالله.
چرا. اسمش که قبل بارداری معلوم بود! فقط منتظریم ببینیم دختره یا پسر.

زن متاهل سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 08:54 ق.ظ

وای چقدر دلم مهمانی دوستانه میخواهد
من هم تنبل شدم وحوصله مهمانی را ندارم
راستی شکم من هم هنوز قلمبه نشده وتو آن روز گفتی حرکاتش را حس میکنی من تا هنوز هیچی حس نکردم
خوب خوش باشی عزیزم ممنون که سر زدی

انشاالله قسمت بشه!
بقیه خانم های باردار اطرافم هم هنوز شکمشون قلنبه نشده! جیقیل عجله داره اعلام وجود کنه!
حالا حس می کنی دیر نشده. تا هفته بیستم فرصت هست برای حس کردن اولین حرکات.

یادداشت های مینا سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 09:59 ق.ظ

دلم لک زده برای یه مهمونی دوستانه مجردیییی
...
گلابتون جان من یه عکس از شیکمت میزاری؟؟؟؟؟؟؟ خعلی دلم میخواد ببینم چه جوری شدی

خوب خودت دست به کار شو!

نت و این کارا؟! خاک عالم!!!:دی
الان تو مایه های همین عکسیه که گذاشتم!

شیرین سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 10:24 ق.ظ

من سر بچه اولم محل کارم تهران بود، خونه ام کرج. هر روز ساعت 6 تا 6:30 صبح از خونه میزدم بیرون تا 6 بعد از ظهر. بدو بدو شام و نهار فردای خودم و شوهرم رو ردیف میکردم و در کنار کار بیرون مهمون داری و سایر مسائل زندگی به قوت خودش بود تا دقیقا 3 روز قبل از زایمان. سر بچه دوم محل کار و محل زندگی ام یکجا بود. تمام مسائل قبل به قوت خودش بود به اضافه یک بچه محصل. این بار سه هفته قبل از زایمان نرفتم سرکار.
حالا خواهرم. از روزی که جواب آزمایشش رو گرفته شاید سرجمع 2 هفته خونه خودش بوده باشه. البته و صد البته از حق نگذریم که بعد از 8 سال بچه دار شده. ولی من جای اون زخم بستر گرفتم

ماشاالله چه زرنگ و فعال بودی. اذیت نمی شدی؟!

بعضیا این مدلین. تمام مدت بارداری رو خونه مامانشونن! ولی من اصلا حوصله شو ندارم!

داش بهی سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 10:29 ق.ظ http://behii.persianblog.ir

حالا اگه پرشین بلاگ بودید ما دربست در خدمت بودیم

ممون از لطفتون.

پخموله بانو سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 11:07 ق.ظ http://sun-girl.ir

یکی از دوستام بهم میگفت همه سعیتو رو بکن که بارداری رو زندگیت تاثیر نذاره و روالش رو تغییر نده.

راست میگفت. هیشکی دوست نداره از بارداری یه عالمه خاطره مریضی و استراحت، افسردگی داشته باشه.

من خودم اون مامانایی رو دوست دارم که کلی برا نی نیشون لباس می بافن و می دوزن و فعالن کلا!

منم همین نظرو دارم.

آره خیلی خوبه. منم تصمیم دارم جنسیتش که معلوم شد شروع کنم به بافتنی! برای سیسمونی گل پسر هم کلی لباس بافته بودم!

مهرگل سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 11:34 ق.ظ http://my-sweete.blogfa.com

خب میدونی وقتی اینجوری همه حواسشون بهت هست یه جوری بی خیالی هم به ادم دست میده مثل همین که دختر یک سال و چند ماهه شو گذاشته بود اومده بود، در حالی که به نظرم تا حداقل 3 سالگی بچه اکثرا باید با خانواده ش باشه که تربیتش درست باشه
تو هم زیاد به خودت فشار نیار، کارارو انجام بده ولی کم کم یهو خودتو نداز تو سختی

آره خوب همین طوره!

من وقتی همه جا تمیزو مرتبه حس خیلی خوبی دارم! زیاد نشستن کلافه ام می کنه.

انار سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 12:45 ب.ظ http://ladypomegranate.persianblog.ir/

ممنون بابت لینک . دیروز میخواستم تشکر کنم که کامنتدونی کار نمی کرد .
من اگه تو شرایط این هدی خانم قرار بگیرم قطعا ظرف یه هفته خودکشی می کنم ! فکر کن اطرافیان نذارن که ظرف بشوری و شام بپزی . به چه امیدی پس زندگی کنه آدم ؟

خواهش می کنم. قلم قشنگی داری.
خوب گویا خودش هم این جوری بدش نمیاد!!!

یک جرعه آرامش(بهار) سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 01:04 ب.ظ http://yekjoreearamesh.blogfa.com

سلام عزیزم..
من که کل حاملگیم و بالا آوردم.. ولی در عین حال باید به امورات خونه و امیر هم میرسیدم.. به نظرم زن حامله هر چی فرزتر همونقدر هم راحت تره..
مراقب خودت باش..

سلام
وای چه سخت. خدا رو شکر ویار من شدید نیست.
الحمدلله که به سلامتی به دنیا اومد.
ممنونم.

آزاده(سوته دلان) سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 01:11 ب.ظ

میدونی همین که کار میکنی باعث میشه سنگین نشی و زایمان راحتی داشته باشی در ضمن افسرده هم نمیشی... عزیزم امیدوارمدوره بارداریت خیلی خوب سپری بشه

ممنون از لطفت.
آدرس وبت رو برام نذاشتی!

هاچ زنبور عسل سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 01:32 ب.ظ http://shm88.blogfa.com/http://

خیلی وشم میاد ازاستقلالت
منم کم وبیش مث خودتم چون منم دورم از خونوادم
واقعنم هدی باید بهت حسودی کنه

کلا استقلال چیز خوبیه!
همه کسایی که به مادراشون دورن مستقل میشن خواه ناخواه.

نوا سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 03:11 ب.ظ http://navaomom.persiablog.ir

من قبل اززایمانم هیچ کمکی از مامانم ومادرشوهرم نگرفتم یعنی بنظرم اصلا خنده دار بود همه جا هم میرفتم همه کاری هم میکردم البته شاغل نبودم ولی کارهای روتین خونه وزندگیم را انجام میدادم.حتی یک مدت نسبتا به غذای پخته وظرف وظروف حساس بودم بازم تو خونه خودمون بودم همسرم همکاری میکرد.ولی بعدازبه دنیااومدن بچها مامانا کمکم میکردن.الان هم گاهی بچها را پیش مامانم یا مادرشوهرم میذارم.

خیلی خوبه با این که دوقلو باردار بودی از پس خودت برمیومدی.
نگهداری از دو قلو واقعا کمک می خواد. دست تنها نمیشه! الان هم که دیگه ماشاالله بزرگ شدن می تونن پیش مادربزرگاشون بمونن.

مهتاب سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 05:43 ب.ظ http://ghazalkhanum.blogfa.com

سلام من که مجردم و هنوز از این تجربه ها ندارم . ولی مامانم همیشه میگن که خانمهای باردار هر چی فعالتر باشن برا شون بهتره . تازه همیشه یادآوری می کنه تا عصر همون شبی که نصف شبش منو دنیا آورده تو خونه مادر بزرگم کلی بهش کمک کرده خمیره قطاب شیرینی عید مامان بزرگ رو درست کرده و خاله ها پختن . آخه من اسفندیم

سلام
بارک الله به مامانتون.از خانومایی که تو بارداری فرز و زرنگن خوشم میاد.

من و دخملی سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 06:09 ب.ظ http://reihanejan.blogfa.com

خداروشکر که مشکل نظرات حل شد.. من همش فکر میکردم مشکل از سیستم منه.. کلی بیچاره رو فحشش دادم
دوستم منم با تو هم عقیده ام.. دوستی دارم که تا ریزترین کارهاشو باید براش انجام بدن.. چون خانواده اش همیشه حاضر به خدمت بودن و براش کاراش رو انجام دادن.. یادمه تو دانشگاه همش التماس من میکرد که مثلا برم براش کارای انتخاب واحد بکنم یا نمره بگیرم!!! به ستوه اومده بودم از دستش..
به نظرم این یه نعمته که آدم مجبور باشه همه کار هاشو خودش انجام بده..

نمی دونم مشکل از کجا بود. کلی حرصم داد! هر کاری می کرذم درست نمیشد تا بالاخره به این نتیجه رسیدم بهتره از یکی بخوام کدشو برام بفرسته. کسی هم نمی فرستاد تا این که یه خواننده ناشناس زحمتشو کشید!

آره یه جورایی نعمته هر چند گاهی خیلی به آدم فشار میاد ولی کلا استقلال چیز خوبیه!

آفرین سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 10:04 ب.ظ http://mylivesky.blogsky.com

دوباره فرستادم. رسید؟

نه عزیزم نرسید. میشه لطفا همین جا تو تماس با من بذاری؟
ببخشید انداختمت تو زحمت.

جوهر چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 01:17 ق.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلام
حقیقتا قابل نداشت...

مهربان چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 01:38 ق.ظ http://mehrminooran.persianblog.ir/

خودت که زبر و زرنگ باشی بچه ات هم زرنگ میشه ننه

خدا کنه!

مامان مترجم چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 08:00 ق.ظ

خوب عزیزم شما کاملا نرمالی، این دوستتون خیلی لوس و ننره...الان که بچه اذیتی نداره دو روز دیگه که به دنیا اومد بازم می خواد بقیه رو به زحمت بندازه؟؟
من خودم تا یک هفته به زایمانم دانشگاه می رفتم اونم ترم آخر!! تازه هیچکس نفهمید چون چادر می پوشیدم:))) مامانم می گفت مثل مریم مقدس شکم نداری
خیلی خوبه که سعی می کنی عادی زندگی کنی چون با اومدن بچه کارت هم بیشتر می شه:)

خوب اون کلا حساسه و وسواس داره. من راحت گیرترم!
بارک الله. چه زرنگ! ولی من از الان شکمم تابلوئه! سر گل پسر هم زود معلوم شد!

گلی چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.ouj.blogfa.com

سلام گلابتون بانو
خدا قوت ماشالله
یه هفته ای نبودم که بخونمت در عوض حالا اومدم و همه ی پستای قبل رو هم خوندم
رفته بودم مشهد و اونجا برا همه از جمله شما نائب الزیاره بودم

سلام
زیارت قبول.ممنون از لطفت.

داش بهی پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 01:31 ق.ظ http://behii.persianblog.ir/

آدم اگه واسه اونی که دوسش داره نمیره، واس خودشم که نمیتونه بمیره، میشه اون یاروئه که به درد مردنم نمیخوره ...

رویا جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 03:16 ق.ظ http://royaabi.blogfa.com

سلام عزیزم مبارکت باشه به سلامتی منم عین خودتم یه پسر دارم و یه دخمل که الان یه سالشه . از نظر دست تنها بودن گفتم . خوبه ادم یکی رو داشته باشه گه گداری خودشو واسش لوس کنه ولی کم کم ادم بد عادت میشه بعدشم وقتی کسی کاری واست کرد ازت انتظار داره حالا تو یه کم به حرفش گوش بدی یا یه کار هایی بکنی که نظم زندگیت رو بهم میزنه من دوس ندارم می خوام خودم تصمیم گیرنده باشم موفق باشی

سلام.ممنونم.البته که کمک داشتن خیلی خوبه. بچه داری دست تنها واقعا سخته. اما اینم که مدام یکی تو زندگی آدم باشه خسته کننده اس!

رویا جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 03:21 ق.ظ http://royaabi.blogfa.com

من و اجیم با هم باردار شدیم اون سر اولی من دومی . درس داشتم سر کار بودم دانشگاه می رفتم و یه بچه شوهرمم که از صبح تا شب نبود گذشت دیگه ولی اون همش خونه مامانم تلپ بود شام و ناهار خودش و شو هرش ولی بچه من ارومتر وخوش خلقتر شد البته فکر نکنم ربطی داشته باشه

ماشاالله زبر و زرنگ بودی! چه قدر تفاوت بین دو تا خواهر! من جات بودم خیلی حسودی می کردم!!!

فاطمه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 02:45 ب.ظ http://2t7p.mihanblog.com/

سلام
واقعا حرفتون را قبول دارم که هر چه فعال تر باشی به خودت امیدوارتری
اون مقام اولی هم مبارک باشه

خیلی ممنون! واقعا هم تبریک داره:دی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد