551. چهار سالگی

امروز برای خانم کوچولو از خاطرات چهار سال پیشم گفتم، از روز به دنیا اومدنش. با دقت و علاقه همه ی حرفام رو گوش داده و مرتب سؤال پرسیده. که چه قدری بوده، چه جوری گریه می کرده، چی می خورده و ... اون وسط از خاطرات روز تولد گل پسر هم تعریف کردم. از این که شب اول تو بیمارستان قشنگ و آروم خوابید، بر عکس خانوم کوچولو که تا صبح گریه کرد و نذاشت تو اتاق هیشکی چشم رو هم بذاره!

خاطره تعریف کردم و بچه ها ذوق کردن و دل من غنج رفت از به یاد آوردن اون همه حس ناب و قشنگ!


نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 12 بهمن 1396 ساعت 11:22 ق.ظ

این که میگن بهشت زیر پای مادراست. حقیقته. دقیقا وقتی برای اولین بار بچتو میبینی وسط وسط بهشتی. تا چند روز آینده خدا بخواد این اتفاق برای سومین بار برای من تکرار خواهد شد. امیدوارم تمام زنانی که آرزوش رو دارن این حس رو درک کنن.
التماس دعای فراوان.

چه قدر عالی. تبریک میگم. به سلامتی ان شاءالله.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد