458. این اسفند دوست داشتنی

دارم یه اسفند ماه خیلی آروم رو می گذرونم! روز اول اسفند خونه تکونیم تموم شد. از اول زمستون سر و سامون دادن کمدها و کابینت ها و یه سری تمیر کاری ها  رو خرد خرد انجام داده بودم و با اومدن یه کارگر که به خدمت دیوارها و شیشه ها رو رسید دیگه تقریبا کارا تموم شد. بچه ها لباس دارن و خریدهای خودم رو هم انجام دادم. حالا مشغول لذت بردن از روزای آخر سالم!

امسال اتفاق خاصی تو خانواده ما نیافتاد، یعنی اتفاق هیجان انگیز وخوشحال کننده ای نداشتیم! اما مشکل و گرفتاری زیاد بود و روزایی که کم میاوردم و حالم هیچ خوب نبود. این همه کش پیدا کردن مسایل و حل نشدنشون خسته ام کرده  و رمقم رو گرفته بود...

اما تو این روزای آخر به لطف خدا یه جورایی حالم خوبه! این سال با این همه بی تنوعی و کسالت بار بودنش، کلی درس و تجربه داشت. یادم داد باید بیشتر از این ها سعی کنم برای خوب نگه داشتن حال خودم و اطرافیان با کوچک ترین کارها و بهانه ها، که شاد بودن و خوب زندگی کردن همت و تلاش می خواد و از همه چی مهم تر یه توکل خیلی قوی. که وقتی واقعا بخوای و تلاش کنی ، انرژی مثبتت بهت برمی گرده و حالت رو بهتر می کنه و یه جورایی یه معجزه های کوچیکی اطرافت اتفاق میافته! مثل این که شازده با میل و رغبت چند هفته متوالی بیاد بریم با هم پاساژ گردی کنیم یا برای اولین بار بعد این همه سال روز ولنتاین برام گل بگیره یا شروع دوباره فیلم دیدن های شبانه مون که تو اوضاع  فعلی کم دردسرترین و کم هزینه ترین وجاالب ترین نوع تفریحاته! 

  و این که به یه سفر نوروزی فکر می کنیم، بر عکس همیشه فکر می کنیم نه فکر می کنم! یعنی شازده پیشنهاد یه مسافرت نیمچه ایران گردی از این شهر به اون شهر رو داده، از همونایی که من عاشقشم و چند ساله آرزوش رو دارم و با این که فقط در حد حرفه و اصلا معلوم نیست پولی براش جور بشه یا نه، اما در همین حدش هم حالمو خوش می کنه! به قول قدیمی ها وصف العیش، نصف العیش! همین رو هم به شازده می گم وقتی می گه این قدر نقشه نکش، معلوم نیست بتونیم بریم یا نه!


امسال رو به خاطر همه سختی ها و مشکلاتش که باعث کلی درس و تجربه جدید شد دوست دارم و به امید سال هایی هستم که میان و دیگه تو دل کسی رنج و غصه ای نیست...