442.روز مادر دختری

گل پسر دو روزه رفته خونه مامان اینا. از چند هفته قبل برنامه ریخته بودن که یه شب با سه قلوها برن اون جا بخوابن و حالا موندگار شده! اولش فکر کردم گل پسر نباشه سختم می شه تنها با خانم کوچولو, به خاطر وابستگیش به گل پسر و این که سرشون گرمه با هم دیگه و کم تر به من کار دارن. اما  می بینم تنها بودن با خانم کوچولو هم عالمی داره برای برای خودش!  می تونم بی دغدغه حساس شدن گل پسر, چپ و راست قربون صدقه اش برم , بغلش کنم و فشارش بدم به خودم! محو بازی های تنهایی و آرومش بشم  با عروسکاش که این قدر قشنگ لباس تنشون می کنه, براشون قصه می گه و می خوابوندشون...
 صبح تصمیم می گیرم یه ناهار اختصاصی مادر دختری بپزم برای خودمون! بنا به درخواست خانم کوچولو مرغ درست می کنم. مرغ ها رو با گوجه و فلفل دلمه و سیر و هویج و آبلیمو و ادویه می چینم تو ماهی تابه, شعله رو کم می کنم و بعد با هم می ریم خرید. باید شیر و شکر بخرم و مایع لباسشویی تا به داد سبد رخت چرک ها برسم و چون گل پسر که این جور خریدامون رو از سوپر سر کوچه انجام می ده خونه نیست, خودم باید شال و کلاه کنم و برم! خانم کوچولو با ذوق و هیجان زودتر از من با دمپایی های بنفشش دم در حاضره! با من تو فروشگاه می چرخه و برای خودش پاستیل بر می داره و قبل از این که هوس کنه از  خوراکی های دیگه هم برداره خرید رو جمع و جور می کنم و بر می گردیم!
بوی غذا تو خونه پیچیده و از اون جا که تو روزای غیر تعطیل کم تر پیش میاد ناهار بپزم یه حس خوشایندی میاد سراغم,  یه چیزی تو مایه های جریان داشتن بوی زندگی در خانه! و بعد انگیزه می گیرم که یه کم به سر و وضع خونه برسم. لباس رنگی ها رو می ریزم تو ماشین لباسشویی و همه جا رو جارو می کشم... و بعد یه میز ناهار چیده شده و یه ناهارخورون دلچسب با دخترجان!


آرامش خونه بی صدای کل کل ها و جیغ و داد بچه ها, حوصله از دست رفته مو برای بازی با خانم کوچولو برگردونده! براش کتاب می خونم ,لباسایی رو که می گه تن عروسکاش می کنم و می ریم حیاط , از تو با غچه سنگ پیدا می کنیم و مسابقه پرتاب سنگ می ذاریم! می دونم قبلا بیشتر با بچه ها سر و کله می زدم و بازی می کردم و چند وقته بی حوصله شدم تو این کار. هر چند غر زدن ها و همکاری نکردن های گل پسر هم بی تاثیر نبوده, اما باید تلاشمو بکنم که مامان موثرتری  باشم! امیدوارم این یه شروع دوباره باشه!