421. پنج

و گلابتون بانو پنج ساله شد...


پنج سال پیش تو دورانی که حس می کردم به اجبار حبس شدم تو خونه و حال و حوصله درست و حسابی نداشتم، برای خودم وبلاگ درست کردم، اولین پستمو نوشتم و شدم گلابتون بانو! 

فضای وبلاگستان، مراودات وبلاگی و دوستای خوبی که پیدا کردم کلی حال و هوامو عوض کرد و شدم مشتری پر و پا قرص این جا. مدام نوشتن و خوندن و نظر دادن! چه روزای خوبی این‌ جا داشتم، چه خاطرات شیرینی...

اما حالا در نهایت سکوت و سکون و بی رونقی وبلاگستان به پنج سالگی رسیدم. در این حال و هوای آزار دهنده و دلسرد کننده. بدون حضور بیشتر دوستان وبلاگی که با بودنشون و کامنت هاشون دلگرمم کنن برای بیشتر این جا بودن...

می دونین من عمیقا معتقدم ما اهالی وبلاگستان یه جورایی به خودمون ظلم کردیم که این جا و خونه های دوست داشتنی و دوستای نازنینمون رو  با این شبکه های اجتماعی هردنبیل سطحی عوض کردیم و این جا شد شهر خالی از سکنه. اشتباه می کنیم که کم می نویسیم  یا دیگه نمی نویسیم و حرف ها و فکرهامون رو که عادت کرده بودیم به خالی کردن شون تو صفحه وبلاگ مون، تو خودمون انباشته می کنیم. خیلی حیفه که دیگه نظرات و همراهی دوستانمون رو نداریم یا خیلی کم داریم. حق وبلاگستانی که اون طوری ما رو دور هم جمع کرده بود و کلی دوست و رفیق نازنین رو بهمون هدیه ،نبود که روزگارش بشه این...


برای همه دوستانی که در این سکوت مدت هاس ازشون بی خبرم بهترین آرزوها رو دارم و از تمام دوستانی که تو این اوضاع با حضورشون چراغ کم نوراین جا رو روشن نگه داشتن صمیمانه ممنونم!