در احوالات خانم همسایه

اواخر بهار بود که همسایه های واحد روبرویی مون رفتن و یه پیرزن تنها که خواهر بزرگ خانم صاحبخونه اس به جاشون ساکن شد. یک پیرزن قبراق که فوق لیسانس ادبیات داره و دبیر بازنشسته اس. شوهرش که استاد دانشگاه بوده فوت کرده و بچه هم نداره. ظاهرش نشون می ده شیرین بالای هفتاد سال رو داشته باشه. بار اولی که دیدمش و سلام و علیک کردیم, پیشاپیش از این که به خاطر دو تا بچه کوچیک همسایه پر سر و صدایی خواهیم بود عذرخواهی کردم!

این خانم همسایه شخصیت خیلی جالبیه! از اون پیرزن های خیلی شیک و آلامده که موهای یه دست سفید داره, ناخناش معمولا لاک زده اس, یه ماشین مدل بالا داره که با دستکش سفید می شینه پشتش رانندگی می کنه, تو تابستون صندل می پوشید با پای لاک زده و الان پالتوی سفید با کلاه و شال مشکی توری بافت! در واقع از نظر ظاهر و پوشش خیلی با من متفاوته و هر بار که منو با چادر و در حالی که خانم کوچولو بغلمه می بینه, ابراز نگرانی می کنه که مواظب باشم تا نخورم زمین!!!

به بچه ها خیلی ابراز علاقه می کنه و تحویلشون می گیره. چند بار که موقع ورود و خروج همدیگه رو دیدیم خواهش کرده خانم کوچولو رو بدم بغلش و با محبت چسبونده به خودش. با گل پسر هم همیشه خیلی گرم سلام و احوال پرسی می کنه!

چند شب پیش که شازده سفر بود, یه سر رفتم دم خونه شون که برام تراولم رو خرد کنه. اصرار کرد بیام تو تا خانم کوچولو سردش نشه. خونه اش خیلی جالب بود. تمام دیوار بزرگ روبرو رو با قاب های مختلف پر کرده بود, طوری که انگار با عکس و تقدیرنامه کاغذ دیواری شده باشه! تا بره تو اتاق و برگرده من با کنجکاوی یه نگاهی به قاب ها انداختم! بزرگترینشون علامت زرتشت بود و بعد هم یک پرچم با نشان شیر و خورشید! یادم اومد که روز عید غدیر در جواب تبریک یکی از همسایه ها گفته بود:"من فقط یه عید دارم, اونم عید نوروزه!" 

خلاصه زود از اتاق بیرون اومد و از اون جایی که خونه اش نیمه تاریک بود و من هم دم در ایستاده بودم, عملیات وارسی قاب ها چندان موفقیت آمیز نبود! یه دسته اسکناس دو تومنی آورد و پنجاه تومن از توش جدا کرد و داد دستم و اصرار کرد که خودم هم دوباره بشمرم. بعد که ازش تشکر کردم و عذرخواهی  بابت دادن زحمت, با اعتماد به نفس تمام گفت:" خواهش می کنم! شما هم جای خواهر من! هیچ فرقی با خواهر برام نداری!!!" خیلی خودمو کنترل کردم نخندم!  لبخند زدم و گفتم :"شما لطف دارین!" حدودا هم سن و سال مادربزرگ منه, اون وقت منو جای دخترش هم نمی بینه, مثل خواهرش می دونه! نفهمیدم سن خودشو خیلی پایین تر حساب کرد یا مال منو خیلی بالاتر؟! بعد که اومدم خونه یادم اومد یه بار هم که شازده بهش گفته بود:"هر وقت کاری داشتین به من بگین, تعارف نکنین, منم مثل پسرتون", خانم همسایه در پاسخ گفته بود:"شما بزرگواری! شما جای برادر منی!!!"

یعنی دوست دارم منم که پیر شدم همین قدر "خود جوان بین" باشم!!!



+ در آستانه شروع خانه تکونی ها, خوندن این وبلاگ رو که حاصل زحمات یکی از دوستان خوبمه بهتون توصیه می کنم: "لذت کمتر داشتن"




نظرات 18 + ارسال نظر
ساحل چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 08:47 ب.ظ

:سلام اولین باره وبلاگتون رو میخونم وخوشحالم
جالبه که من هم یه خانم به همین سن وسال می شناسم که درمورد سنش همینطوره!
هربارصحبت سن وسالش میشه باانواع شگردهاسعى داره خودش روخیلی جوونترجلوه بده!!!
وبلاگ لذت کمترداشتن رادنبال می کنم وبشدت مریدشم
قربان شما
خدانگهدار

سلام
خیلی خوش اومدین.

Arefeh چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 08:57 ب.ظ http://joywithless.blogfa.com

چه خانوم همسایه شادی! خوش به حالش. من از این مدل همه موها سفید خیلی خوشم میاد. از آدم شادی که لاک می‌زنه هم خیلی خوشم میاد! از آدم پیری که فکر می‌کنه جوونه هم خیلی خوشم میاد باید بیام با این خانومه آشنا بشم.
ا ساحل جان شما هم که اینجایی
مرسی برای معرفی وبلاگم مامان خانوم گل

باشه میگم یه بار دعوتت کنه!
خواهش می کنم!

آرزو(همه اطرافیان من) چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 11:30 ب.ظ http://ghezavathayam.blogsky.com

گلی مامان بزرگ من که پارسال دقیقا همین روزا و تو سن 98سالگی فوت کرد قبل از این که آلزایمر هوش و حواسش رو بگیره یعنی تا یک سال قبل از فوتش حتی وقتی روی زمین می نشست اگر بهش می گفتیم بی بی بیا بشین تکیه بده بهش برمی خورد می گفت هنوز انقدری پیر نشم که نتونم صاف بشینم
عاشقش بودم مامان من هیچوقت نتونست براش لباس یا چادر سوغات بخره و مامان بزرگ بنده خدا نگه اینو برا کدوم پیرزنی خریدی؟؟

خدا رحمتش کنه. چه روحیه خوبی داشته!

نرجس پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 01:52 ق.ظ http://narjeskhanom.blogfa.com

وای گلابتون بانو این لینک وبلاگی که دادی عالی بود.
منو نصفه شبی نیم ساعتی مشغول کرد.
دقیقا مدتی بود دنبال چنین سبک زندگی می گشتم!!
ممنون

خوشحالم که برات مفید بوده.

برای تو پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 01:58 ق.ظ http://dearlover.blogfa.com/

سلام
وای چقدر خوبه که ادم در سن بالا هم همیشه تمیز و خوش تیپ باشه حالا با هر نوع حجابی و اینکه به سلامتیش خیلی اهمیت بده و غر غر و نباشه مثل خیلی از پیرها

بله این که آدم همیشه به خودش توجه داشته باشه خیلی خوبه!

آفرین پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 07:04 ق.ظ

یه کم بیشتر با این خانوم رفت و آمد کن تاجند تا پست حسابی ازش دربیاد.
بعد این قدر خوشم میاد از ایم پیرزن هاس شیک و تمیز.

خوب اون بزرگتره باید دعوتم کنه که نمیکنه!

ساحل پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 07:46 ب.ظ

سلام برصابخونه عزیز وسلام عارفه جونم!
خیلی مخلصیم!

علیک سلام

شادی پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 09:51 ب.ظ

عزیزم چون میدونم آدم فکور و معتقدی هستی این حدیثو می نویسم و الا این دوره و زمونه که متاسفانه خیلی از مردم فکر می کنند برای عشق و حال اومدن تو این دنیا، نمیشه این حدیثارو به هرکسی گفت

حضرت محمد (ص) : بدترین پیران شما کسانی باشند که به صورت جوانان درآیند. ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 103

االبته این بنده خدا شبیه جوونا درنیومده فقط به نسبت سنش ماشاالله سرحاله و به خودش میرسه!

بهاره پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 11:01 ب.ظ http://myyass.blogsky

چه همسایه شیکی دارینا
گلابتون جون شاید طفلک بچه دار نمیشده و دوست نداره از عناوین دخترم یا پسرم استفاده کنه؟
اما اگه غیر از این باشه باید به اعتماد به نفسش آفرین گفت.

خیلی!
نمیدونم. چی بگم؟!

بهاره به شادی عزیز پنج‌شنبه 16 بهمن 1393 ساعت 11:08 ب.ظ http://myyass.blogsky

شادی عزیز
فکر نمی کنید رسیدگی به خود رو با ادای جونا رو در آوردن اشتباه گرفتین؟
اگه قصد داشت ادای جونا رو در بیاره موهاشو یه دست سفید نگه نمی داشت نه؟
در ضمن فکر کنم این خانم مسن زرتشتی باشن!

نه زرتشتی نیستن.

شیما جمعه 17 بهمن 1393 ساعت 09:10 ق.ظ

چه جالب خوش به حالش واقعن ...

مگهان جمعه 17 بهمن 1393 ساعت 02:34 ب.ظ http://meghan.blogsky.com

عین این همسایه رو ما هم داشتیم ... یادمه یه بار خیییلی مریض بود یکی از همسایه هامون رف عیادتش!
به خانومه گفت کی به شما گفت من مریضم ؟ گویا بدش اومده بود تو بیمارستان دیده شده.
بعد جالبه خانوم همسایه میگفت رفتم پیرزنه یه لاک قرمز داشت داده بود پرستار براش بزنه روحیه رو می بینی خلن مگه به ما بگم دخترم ؟!

چه جالب!
آره دیگه با این روحیه ای که از ما بالاتره نباید هم بگن!!!

mary شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 04:33 ق.ظ

حالا شما هم ازون طرف بوم افتادی و چقدر پیرش کردی. این عکسی که گذاشتی مال یک ادم صد ساله است!!!! در ضمن منم فکر نمی کنم ادای جوونا رو در میاره. داره از زندگیش لذت میبره. و ازاریم واسه کسی نداره.

این عکسه رو همین جوری خوشم اومد گذاشتم!
منم همچین حرفی نزدم. اتفاقا از این روحیه اش خوشم اومده!

نوبر شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 08:24 ق.ظ

چه همسایه با مزه ای

مهسا میم شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 12:44 ب.ظ

روحیه بالا خیلی خوبه منم دوست دارم اما به نظرم باید تو هر سنی مناسب با اون رفتار کرد. دل شاد داشتن خوبه اما گاهی زیاده روی می کنن و آدم خیلی از دیدنشون لذت نمی بره باید شخصیت و شان یک ادم میان سال رعایت بشه.
لینک هم عالی بود دقیقا این روزا تو این فکر بودم که تغییر اساسی به سبک نگه داشتن وسایلم بدم. ممنون گلی جوون :)))))))

خوب اینم هست!
خوشحالم برات مفید بوده.

نوا شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 02:42 ب.ظ

گاهی ماها دربرابر بعضی ازبزرگترها پیرتر وجاافتاده تر نشون میدیم نمیدونم چرا
این وبلاگی که گفتی چندباری رفتم ولی هنوزارشاد نشدم میدونم باید سعی کنم دورم خلوت بشه وخیلی ازنکاتی که گفته جالبه ولی من هنوز مانوس نشدم که شیوه اش راعملیاتی کنم

نه خدایی من که این جوری نیستم! خانم همسایه خیلی خود جوان بینه!!!
منم دارم سعی میکنم!

مامان آویسا شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 09:56 ب.ظ

اینقدر از این خانومای سن بالا که پر انرژی و شیک و مرتب هستن خوشم میاد خوشبحالت چه همسایه ی مثبتی داری ها

خیلی خوبه آدم نذاره پیری و تنهایی بهش غلبه کنه.

بهار یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت 10:42 ق.ظ http://colourfullife.persianblog.ir/

سلام

نکته ای که تو این پست توجهم رو جلب کرد تفاوت ظاهری و شاید فرهنگی و اعتقادی شما و همسایتونه.چه خوبه که همه با هم با وجود این اختلافا کنار هم زندگی کنیم و با این تفاوتها کنار بیایم.کاش تو کل مملکت یه روزی همین طور بشه

سلام
بله تفاوت زیاد داریم اما مسالمت آمیز کنار هم زندگی میکنیم! چون هیچ کس تو امور خصوصی دیگری دخالت نمی کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد