من دوست ندارم مجبور باشم صبح زود بیدار بشم!!!


یکی از سختی های خیلی سخت مادر بودن اینه که بعد گذشت چند سال از اتمام درس خوندن و دوران تحصیلت, زمان مدرسه رفتن بچه ات برسه و دوباره مجبور باشی سال ها صبح زود بیدار بشی و بچه ات رو آماده کنی و بفرستی مدرسه! سخت تر این که سرویسش هم باشی!

اون وقت حالا تو این هوای خنک اول صبح که دلم می خواد پتو رو دور خودم بپیچم و به این زودی ها از رختخواب بیرون نیام, مجبورم ساعت هفت صبح بلند بشم و ناز گل پسر رو بکشم تا بیدار بشه و آماده برای مدرسه رفتن! بعد خودم هم حاضر بشم و پیاده دست در دست هم بریم تا مدرسه! اونم منی که همه عمرم با صبح زود بیدار شدن مشکل اساسی داشتم!


از این هفته امکان تنبلی کردن و استفاده از ماشین به جای پیاده روی صبحگاهی هم نیست, اونم بعد چند روز تعطیلی هفته پیش که دوباره تنبلم کرد! چون جناب شازده هفته پیش یه تصادف خفن کرده و ماشین درب و داغون گوشه تعمیرگاهه و به این زودی درست نمیشه! خودش هم پاش شکسته! یه روز صبح که من غر زدم چرا هر روز من باید گل پسر رو ببرم مدرسه و با سماجت تمام وظیفه سرویس ایاب و ذهاب اون روز رو انداختم گردن شازده, وقتی گل پسر رو می رسونه و داشته می رفته سرکار, به خاطر نم بارون و ریختن گازوییل کامیون ها تو خیابون, ماشین لیز می خوره و محکم برخورد می کنه به جدول بتونی بلند کنار خیابون و از زیر داغون می شه و پای شازده هم در اثر شدت ضربه می شکنه. یعنی یه روز صبح اومدم بخوابم, از دماغم در اومد و یه شوهر پاشکسته و عذاب وجدانش موند برام!!!

حالا مجبورم ظهرها هم که قبلا به خاطر خانم کوچولو با ماشین می رفتم دنبال گل پسر, پیاده برم! و چون مسیرم جوریه که باید از پل هوایی روی اتوبان رد بشم, کالسکه هم نمی تونم ببرم و خانم کوچولو رو می سپارم دست همسایه بالایی که خیلی ابراز علاقه می کنه به خانم کوچولو و اصرار شدید داره که هر وقت کاری داشتم بذارمش پیشش. یه روز از یه مسیر دورتر که بشه کالسکه برد, رفتم و خانم کوچولو رو هم بردم, خیلی اذیت شدم و نفسم بند اومد از بس پیاده رفتم و کالسکه هل دادم, دیگه بی خیال شدم! البته فعلا که به خاطر بی ماشینی نمی تونم باشگاه برم, این پیاده روی ها یه توفیق اجباریه که بدنم دوباره تنبل نشه!

حالا من چه فکرایی می کنم؟! این که چرا گل پسر یه کم _حداقل ده روز _ دیرتر به دنیا نیومد تا نیمه دومی محسوب بشه و یه سال دیرتر بره مدرسه؟! حالا از سال دیگه که کلاس اولی می شه و باید صبح ها زودتر بره و درس و مشق هم داره که باید بهشون رسیدگی بشه چی کار کنم؟! اصلا این دوازده سالی که تازه بعد از این سال تحصیلی باید بره مدرسه و منم باید همراهش صبح ها زود از خواب بیدار بشم چی؟! خانم کوچولو که بعدش مدرسه ای می شه؟! ... مدیونین اگه فکر کنین من مادر تنبلی هستم!!!


نظرات 24 + ارسال نظر
آفرین دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 02:02 ب.ظ

وا چه تنبل! ما رو چی که حتی یه سال هم این وسط استراحت نکردیم و سی چند ساله هر روز میریم مدرسه! بدتر اون که این آخریا همش رفوزه هم می شیم.
بلا دوره! از شوخی گذشته خدا رو شکر به خیر گذشته!

خانم معلم عزیزم شما خودتو با ما تنبلا مقایسه نکن!

صبا دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 02:11 ب.ظ http://gharetanhaei.persianblog.ir

راه حلش اینه که سرویس بگیرید واسه گل پسر. اونجوری فقط بیدارش می کنید و راهیش میکنید و بعد دوباره بر میگردین تو رختخواب.
از یکی دوسال بعد هم یادش بدین که ساعت کوک کنه و خودش بیدار بشه.
اگرم صبح ها تو همون تایم پدرش میرسه سرکار بسپارین پدرش بیدارش کنه.

ولی فکر کنید مامان های شاغل چی میکشن که زمستون و تابستون هم ندارن.

آخه مدرسه اش نزدیکه حیفم میاد پول سرویس بدم الکی!
نه شازده دیرتر میره سرکار.
وای اونا که خیلی کارشون سخته!!!

آلما دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 02:50 ب.ظ http://alma65.blogfa.com

ای بابا من فکر می کردم دیگه تموم شد..... واقعا به اینجاش دیگه فکرنکرده بودم

نه تازه شروع میشه!!!

فاطمه دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 06:17 ب.ظ http://hametalasham.blogfa.com/

یه سال مهد یه سال اول ابتدایی سرویسش بودم هم پیاده و هم اتوبوس و هم با ماشین عجییییب درکت می کنم
امسال براش سرویس گرفتم
سه هفته اول امسال اذیتم می کرد برای حاضر شدن( هنوز خودم سرویسش بودم)
از وقتی براش سرویس گرفتم از یکی دو ساعت مونده به اومدن سرویس آماده میشه صبحا هم با اولین صدا زدن بیدار میشه
تصادف ربطی به تو نداره عزیزم مادر بودن به اندازه کافی مسئولیت داره استرس داره پس استرس بیخودی به خودت وارد نکن و عذاب وجدان نگیر
پدر هم میتونه کمک حال مادر باشه دیگه.. ایشالا که زودتر خوب بشه همسرت و تعمیر بشه ماشینتون
ولی سرویسو بگیر خودتو انرژیتو حفظ کن اصلا هم تنبل نمی شی گلم

پس راحتی فعلا!
درسته ولی اگه من اصرار نمی کردم شاید این جوری نمی شد!

فاطمه دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 06:19 ب.ظ http://hametalasham.blogfa.com/

راستی منم اصلا دوس ندارم مجبور باشم صبح زود بیدار شم

رویای 58 دوشنبه 19 آبان 1393 ساعت 08:10 ب.ظ

خدا رو شکر که تصادف آقای همسر به خیر گذشته.
اصلا هم تنبل نیستی. من هر روز که از خواب بیدار میشم،به خودم فحش میدم و کللی حسرت خانومهای خاته دار رو می خورم

از کار راحت شدم گرفتار مدرسه شدم!!!

بتول سه‌شنبه 20 آبان 1393 ساعت 03:42 ق.ظ http://ghaafeleh.persianblog.ir

سلام
من همیشه از اینکه مادرم مسئولیت بیدار کردن ما و راهی کردنمون رو به بابام واگذار کرده بود ناراحت بودم. یعنی همیشه دوست داشتم مامانم این کارا رو برام بکنه.
ولی با این پست شما دیدم واقعا چقدر سخته! و فکرشو می کنم که خودم چند سال دیگه باید این کارو بکنم، میگم ولش کن، همسر آینده این کارو بکنه

سلام
دست باباتون درد نکنه که این کار سخت رو انجام میدادن!
خوب شد شما دلخوریتون از مادرتون برطرف شد!!

گلابتون سه‌شنبه 20 آبان 1393 ساعت 07:36 ق.ظ http://golabetoon.blogfa.com

وای من آرزومه جای تو باشم گلی جون...انگیزه ای برای بیدار شدن و زندگی کردن داشته باشم...اما جدی چرا براش سرویس نمیگیری؟ سخته بعدا که مدرسه ای بشه هی بخوای خودت ببری بیاریش

انشاالله شما هم این روزا رو میبینی!
آخه مدرسه اش نزدیکه حیفم میاد پول سرویس بدم الکی!

رضوان سه‌شنبه 20 آبان 1393 ساعت 08:49 ق.ظ

منم دوست دارم صبح بخوابم.
همیشه فکر میکنم اگه خدا بخواد روزی منو امتحان کنه با گرفتن خواب صبح امتحانم میکنه !!!!!!!

من که دارم شدید امتحان پس میدم!!!

حکیم بانو سه‌شنبه 20 آبان 1393 ساعت 02:04 ب.ظ

سلام. از مقتضیات مادر شدن یکی همینه دیگه باید خواب صبح رو ببوسید و بذارید کنار.

سلام
بله چاره ای نیست!

شیرین سه‌شنبه 20 آبان 1393 ساعت 02:27 ب.ظ

خبر خوش بهت بدم که تا 15 سال آینده باید سرساعت بیدار شی و صبحانه بچه ها رو ردیف کنی و به سلامت راهیشون کنی
از اون بدتر دیگه رسما پنجشبنه و جمعه هم نخواهی داشت. چون بچه عادت میکنه به زود بیدار شدن و اون روز تعطیل هم سر ساعت بیدار میشه

خداروشکر که گل پسرت اون موقع همراه پدرش نبوده. باز هم خداروشکر که بدتر از این نشده.

خوش خبر باشی!!!

شیما سه‌شنبه 20 آبان 1393 ساعت 02:31 ب.ظ

باید متاسفانه بهت اعلام کنم دیگه روی خواب صبحگاهی نخواهی دید ...گل پسر که تموم شد نوبت خانوم کوچوله و بعد هم دیگه خوابت نمیبره

ممنون از یادآوریت!!!

مانا. آش شله قلمکار سه‌شنبه 20 آبان 1393 ساعت 03:57 ب.ظ http://sooratakam.persianblog.ir

خدا رو شکر اتفاق بدتری نیافتاد.
ای بابا ربطی به تنبلی نداره. اصل ماجرا وحشتناکه. دیگه کلا از حال و هوای درس و مشق اومده باشی بیرون و باز دوباره از اول

آره واقعا! دوباره روز از نو روزی از نو!

emasis سه‌شنبه 20 آبان 1393 ساعت 10:43 ب.ظ http://emasis.blogsky.com/

خط شکنید شما! فردا و پسون فردا نوبت ما مجردهای امروزه

انشاالله به زودی!!!

بلورین چهارشنبه 21 آبان 1393 ساعت 02:18 ب.ظ http://boloorin.blogsky.com

منم عین تو...
چکار کنم با این شب بیداری های دو سه ماه دیگه
خیلی خوش خوابم من...سختم میشه تا خولبم تکمیل نشده بیدار شم...

انشاالله بچه ات خوش خواب باشه!

نرجس پنج‌شنبه 22 آبان 1393 ساعت 01:52 ق.ظ http://narjeskhanom.blogfa.com

خنده داره؟!

زهرام پنج‌شنبه 22 آبان 1393 ساعت 02:43 ب.ظ http://http:/zkh.blogsky.com

سلام گلی جون، خدا قوت دیگه سرت خیلی شلوغ شده فکر کردی الکی میگن بهشت زیر پای مادران است . سرویس خوبه اگر امکانش باشه چون بچه کوچک هم داری . یاد دورانی افتادم که دوتا پسرهام می بردم مهد فکر کن بزرگه چهارسالش بود کوچکه یک سال صبح مجبور بود دوتا ساک یک کیف خودم بچه به بغل و اون یکی رو هم دستش بگیرم تازه پسر بزرگم میگفت مامان تند میری من نمی توانم بیام تازه تو راه هی براش خرید میکردم که راه بیاد بعداز یک مدت سرویس گرفتم براشون صبح ها و بعد ظهر همین ماجرا داشتم . مدت دوسالم راننده پسر بزرگه بودم بره دبیرستان صبحهاکلی هم غر میزد بهم راجع به رانندگیم و اینکه چرا راه دادم خلاصه گذشت . باور میکنی امسال گاهی دلم برای اون روزها تنگ میشه . انشااله زودتر پای شوهر ت خوبه شه و کمکت کنه .

سلام
آره واقعا! حالا خدا کنه که باشه!
شما که کارت خیلی سخت تر بوده!
ممنونم.

ارغوان جمعه 23 آبان 1393 ساعت 03:27 ب.ظ

کامنت من کوووووووووووووووووووو

نمیدونم! من بی تقصیرم!
یعنی بلاگ اسکای خوردش؟!

یک مامان جمعه 23 آبان 1393 ساعت 05:01 ب.ظ http://mamanmina.niniweblog.com/

سلام خیلی وقت بود وبلاگت رو تو فیوریت های لب تابم سیو کرده بودم تا الان که خوندمش.خوندم از دوران بارداری و بچه دوم.آخرین روزهای ماه 8 رو میگذرونم بچه اولم رو باردارم و مثل شما یه گل پسر.از شما یه سال بزرگترم و با خودم این روزا فکر میکنم یعنی به بچه دوم هم میرسه؟ یعنی ممکنه منم دختر دار بشم؟ بعد همه سختی های بارداری میاد جلو چشمم و سختی هایی که بعدا خواهم داشت و میگم فعلا فکرو خیال ممنوع.برای منم دعا کنید پسرم صحیح و سالم بیاد بغلم

سلام. خوش اومدین.
انشالله به سلامتی زایمان کنین. قدر این روزای خاص و قشنگ رو بدونین!

کوثر شنبه 24 آبان 1393 ساعت 12:16 ق.ظ http://manare.blogsky.com

سلام
موفق باشی مامان زرنگ...

سلام
ممنونم!

فانوس شنبه 24 آبان 1393 ساعت 06:03 ب.ظ

واقعا بچه مردسه ای سخته
راستی چرا گل پسر ده روز دیرتر به دنیا نیومد؟؟


آخ آخ پای آقای شازده رو شکوندی؟؟؟
نوچ نوچ نوچ

خیلی!
واقعا چرا؟!
اوهوم!!!

بهاره دوشنبه 26 آبان 1393 ساعت 02:27 ب.ظ http://myyass.blogsky.com

سلام گلابتون جون
خیلی ناراحت شدم که شوهرت تصادف کرده و پاش شکسته بلا دور باشه. به نظر من یا باید سرویس بگیری یا با این دید که پیاده روی هم می کنی و سحر خیزی خوبه به مثبتاش فکر کنی. البته من نمی تونم دخترمو دست همسایه بسپرم چون خیلی بد بینم!
اومدم بگم که به لطف آموزش شما دو تا پاپوش برای خودم بافتم یه زرشکی و یه صورتی. هر کدوم یه روز طول کشید. کلی خوشحالم که پاپوش بافتنو یاد گرفتم. بسیار سپاسگزارم ازت. تازه مامان و خاله هام هم سفارش دادن براشون ببافم!!
بعد از اونم دو تا کلاه برای دوقلوهام بافتم هر کی دیده کلی تعریف کرده و خواهر شوهرم خواسته واسه پسرش کلاه ببافم. خلاصه اینکه ازت خیلی خیلی ممنونم عزیزم. اوضاع همیشه بر وفق مرادت باشه الهی

سلام
ممنون سلامت باشی.
چه خوب! مبارکت باشه. خواهش می کنم.

ابراهبم دوشنبه 26 آبان 1393 ساعت 05:43 ب.ظ http://namebaran.blogfa.com/

آخ که چه قدر نظر گذاشتن برای شما به خاطر اینکه کامپیوترم وبلاگتان رو اصولا باز نمی کنه، من برعکس شما صبح ساعت 4 بیدار. انشا الله شوهرتون هر چه زوتر خوب بشن و خودشون گل پسر رو راهی مدرسه کنن.

چرا؟!
خوش به حالتون که سحرخیزین!

mahshidtala پنج‌شنبه 29 آبان 1393 ساعت 01:55 ق.ظ http://anahita23a@yahoo.com

khanom torokhoda bachehatoono pishe daro hamsaye nazarid.che deli dari shoma.bebakhshid injoori migam.kheili vaghte shoma ro mikhoonam.bacheye koochik daram bekhatere hamin tabehal nashode comment bezaram vali yeho gor gereftam gofti bacharo mizari pishe hamsayeh.servis begirid baraye gol pesar.

این همسایه مون آدم قابل اعتمادی و شناخته شده ایه. با هم رفت آمد داریم گاهی. دخترشون خیلی خونه ما میاد. واقعا فکر کردین من بچه مو هر جایی میذارم؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد