روی دور تند


این روزا انگار یکی زندگیم رو گذاشته روی دور تند! ازصبح تا شب بدون این که کار خاص و ویژه ای انجام بدم, دور خودم می چرخم و اصلا نمی فهمم صبحم چه جوری به شب می رسه!

وجود دو تا بچه, یکی پنج ساله و یکی شش ماهه و رسیدگی و انجام کارهای مربوط بهشون اون قدر هست که با اضافه کردن انجام کارهای روتین و ضروری خونه, فرصت دیگه ای برام باقی نمونه! خصوصا که خانوم کوچولو روز به روز وابستگی و چسبندگیش به من بیشتر می شه و اجازه نمی ده که از کنارش تکون بخورم! وضعیت این جوری ادامه پیدا کنه, باید مثل کانگوروهای مادر یه کیسه به خودم وصل کنم و خانوم کوچولو رو بذارم توش که همیشه همراهم باشه!!!

علاوه بر این ها روند وزن گیری خانوم کوچولو هم مدتیه کند شده. بعد کلی پرس و جو دکترش رو عوض کردم و دکتر جدید هم چندین مدل مکمل برای هر دومون تجویز کرده. در کنار این باید غذاهای کمکیش رو هم مقوی تر و بیشتر کنم که در نتیجه روزی یکی دو مرتبه مراسم پختن غذای مخصوص و بعد از اون فرو کردنش تو حلق خانوم کوچولو با آداب مخصوص تر رو دارم!



و البته که دخترکم همین جور داره شیرین تر و خواستنی تر می شه و دلم نمیاد هیچ فرصتی رو برای بازی کردن باهاش و لذت بردن ازش از دست بدم!


در نتیجه تمام این حرف هاس که فرصتم برای سر زدن به وبلاگ دوست داشتنیم که زمانی نه چندان دور از اولویت های اصلیم بود بسیار کم شده. همین طور برای خوندن وبلاگ های دوستان و کامنت گذاشتن براشون! چه پست ها که تو ذهنم نوشتم و می نویسم اما فرصت تایپ و انتشارشون رو پیدا نمی کنم! دیگه شما دوستان کم پیدایی های منو به بزرگی خودتون ببخشین!


تو این اوضاع واقعا خوشحالم که ازقبل تولد خانوم کوچولو کارم رو تعطیل کردم! یکی از درست ترین تصمیماتم بوده که بابتش نه پشیمونم و نه حسرت می خورم! همین جوری نه به خواب و استراحت درست و درمون می رسم, نه به خیلی از کارایی که دوست دارم انجامشون بدم و نه حتی اون جور که کاملا مطلوبم باشه به بازی و سر و کله زدن با هر دو تا بچه هام!

مدت هاست می خوام برای خودم یه مانتوی خوشگل طبق سایز و سلیقه ام _که تو مغازه ها پیدا نمی شه_ بدوزم, چندین جلد کتاب نخونده دارم که گوشه کمد دارن خاک می خورن, کلی کیک و شیرینی و غذای جدید هست که دوست دارم امتحانشون کنم... اما دریغ از وقت فراغت کافی!!!



+ از کامنت های محبت آمیزتون برای پست قبل خیلی ممنونم.



نظرات 13 + ارسال نظر
مهتاب2 دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 04:14 ب.ظ

عزیزم انگار بچه های این دوره همه مدل دختر کوچولوی تو هستن. وزن نمیگیرن یا بد غذان ویا باید فقط باهاشون بازی کنی. گذشت چند سال پیش که بچه ها نصف روزو میخوابیدن..

بله بچه های این مدلی زیاد شدن! برای همین آمار بچه دار شدن کم شده!

مهسا دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 05:22 ب.ظ http://darpichokhamejade.blogfa.com/

خسته نباشید

سلامت باشید.

زهرا دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 08:26 ب.ظ

سلام عزیزم. خسته نباشی گلم. گلاب جون منم اگه خدا بخواد دارم به شما مامان ها می پیوندم. 2 ماه باردارم. برام دعا کن عزیزم.

سلام
انشاالله به سلامتی. مبارک باشه.

خبرنگار دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 08:40 ب.ظ

http://mehrkhane.com/fa/news/12309
سه باور غلط درباره شیردهی مادران در گفتگو با رئیس اداره سلامت و ترویج تغذیه با شیر مادر وزارت بهداشت

ممنون. خوندم.

یک تجربه ساده دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 11:58 ب.ظ http:/http://ektajrobeh.blogfa.com

گلابتون جون نگران نباش، اگر وزن زیاد نمیکنه خیلی مهم نیست، باید وزن کم نکنه.‌اگر کم کنه نگران کننده اسن، بالاخره بچه تحرکش بیشتر شده، دندون هم بچه رو لاغر میکنه .
فرصت ها مثل باد میگذرن.
کار خوبی میکنی، لحظاتت رو با خانوم کوچولو باید قورت بدی، بچه ها تا یک سالگی خوردنیه.
ببوس دخترت رو

نگران سعی می کنم نباشم!!!
دوران بچگیشون خیلی زود می گذره.

نوا سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 01:15 ق.ظ

خسته نباشی با شیطونی وبازی بافرزندان
یخورده چاشنی لیموترش برای غزاهایی که میشه اضافه کن شایدکمک کنه

ممنون. توصیه خوبی بود.

حکیم بانو سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 05:30 ق.ظ

سلام. میدونی که کلا دادن شیر خشک ممکنه وزن رو افزایش بده ::ولی مشکلات دیگه ای همراه داره.
اگه میتونی یه آزمایش ادرار براش بده.
در کنار همه اینا از جوونیت لذت ببر.

آزمایش ادرار ماه پیش بردمش. مشکلی نداشت.
اما خودم شیر خشک دوست ندارم اصلا! خودش هم دوست نداره. دیگه نمی خوام بهش بدم. باید شیر خودمو تقویت کنم.
ممنون از توصیه هات خانم دکتر عزیز.

دختر خوب سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 07:21 ق.ظ http://goodgirl1393.blogfa.com/

خدا حفظش کنه ... چه کار خوبی کردی که کارو ول کردی ... من خواهرم به هیچ وجه حاضر نیست کار و ول کنه و خواهرزادم که الان چهار سالشه از 6 ماهگی رفت مهدکودک تا به الان که میره ... بنده خدا بچه همش مریضه ... میمونم گاهی ما ادما به خاطر خودخواهیهامون به چند نفر آسیب میتونیم بزنیم ... شوهر خواهرمم بنده خدا چهار سالی میشه که یه نهار گرم تو خونه نخورد ...

سلامت باشی.
اگر بحث نیاز شدید مالی نباشه واقعا ظلم به بچه اس که بخواد تو مهد یا خونه مادربزرگ ها بزرگ بشه. من خیلی مخالفم با این مساله. بچه مادر می خواد!

محبوبه سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 08:29 ق.ظ http://mahboobe90.blogfa.com

سلام.
تازه وبتون رو پیدا کردم.منم یه پسر چهارده ماهه دارم.پستتون رو که خوندم یاد خودم افتادم.که چه روزهایی رو پشت سر گذاشتم.برای شما که یه بچه دیگه رو هم بزرگ کردین لازم به توضیح نیست،ولی روز به روز بهتر میشه.وابستگیشون توی این سن کلافه کننده است ولی یه کم که مستقل تر بشن بهتر میشن.پسرمن تا دوماه پیش اجازه نمیداد حتی ظرف بشورم.ولی حالا تا میبینه من دستم بنده،خودش میره و یه گوشه ای به خرابکاری مشغول میشه…خودشو سرگرم میکنه و این برام شیرینه.
همیشه فکر میکردم بچه دوم خیلی راحت تر باشه نگهداریش به نسبت بچه اول.اشتباه میکردم؟

سلام
خوش اومدین.
بچه دوم قطعا خیلی راحت تره و حتی شیرین تر! اما با دو تا بچه مسئولیت و کار مادر بیشتر میشه!

شیما سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 08:49 ق.ظ

خسته نباشی گلی جون...خانوم کوچولوی شیرینو ببوسش...
ایشالا یه فرصتی پیدا بشه برای انجام همه ی کارها...

سلامت باشی. انشااله.

ابان سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 12:38 ب.ظ http://abanam.blogfa.com

زندگی روی دور تند باشه ...ولی شاد باشه ...
همه این ها نعمت است ....
شاد باشی بانو ./

انشاالله. ممنونم. به همچنین.

سارا سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 05:12 ب.ظ http://biadonyabesazim.blogfa.com

بچه ها بهت نیاز دارند.
شیرینی و لذت بزرگ کردنشون، قابل مقایسه با هیچی نیست.

برای همین با رضایت کامل کارم رو تعطیل کردم!

اندر احوالات سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 06:51 ب.ظ http://andarahvalat30.blogsky.com

ماشالا
خدا قوت

سلامت باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد