پوووووووووف!

این هفته دو بار رفتم برای ثبت دادخواست اون پرونده مزخرف! از اون جا که همه اقدامات بی نتیجه مونده بود، بعد از شور و مشورت با آقای وکیل تصمیم بر این شد که اول برای اثبات مالکیت موکل اقامه دعوی کنیم بعد برای گرفتن اجرت المثل. دو مدل دادخواست هم نوشتیم که یکیش هر دو تا خواسته رو داشت یکیش فقط اثبات مالکیت رو تا ببینیم مجتمع قضایی مربوطه کدوم رو قبول می کنه! بار اول رفتم و با مسئول پذیرش دادخواست صحبت کردم گفت دو تا خواسته رو با هم قبول می کنن الحمدلله! ولی تمبر مالیاتی وکالتنامه برای دو تا خواسته کسری داشت و بعد از تمبر زدن مجدد دوباره دادخواست و مدارک رو بردم دادگاه. بعد از کلی معطلی برای کپی کردن مدارک و گرفتن تاییدیه های پستی برای اثبات صحت درست بودن آدرس وکیل و موکل (که از اداهای بی نظیر مجتمع عدالته!) مسئول مربوطه گفتن امضای وکالتنامه تون ایراد داره و باید با معاون مجتمع صحبت کنین که ایشون هم فرمودن قابل پذیرش نیست! قضیه هم این جوری بود که گویا این وکالتنامه قبلا توسط یه نفر دیگه امضا و انگشت زده شده بوده بعد موردش کنسل شده و آقای وکیل روی امضا رو لاک گرفته و داده به این موکل تا دوباره امضاش کنه که یه وقت خدای نکرده یه برگه وکالتنامه حروم نشه! اونم وقتی می دونه این مجتمع این قدر گیره! خلاصه بعد از کلی چونه زدن با معاون مجتمع که می گفت این وکالتنامه اساسا ایراد داره و ممکنه برای ما باعث دردسر بشه و باید یه وکالتنامه دیگه بیارین و مجددا تمبرش بزنین، بالاخره قبول کرد موکل همینو دوباره امضا و تایید کنه. حالا قبل ازاین مسائل هم کلی با آقای وکیل سر حق الوکاله این پرونده چونه زده بودم و با این که می دونست چه قدر دوندگی داره و زمان بره اصلا زیر بار یه مبلغ به دردبخور که بیارزه نمی رفت! آخرش هم نه حرف من شد نه حرف اون و وسطشو گرفتیم. هر چند بعد از نوشتن قرارداد و بیرون اومدن ازدفتر مثل اون حیوون با وفا به شدت پشیمون شدم  که چرا چنین کار پر دردسری رو با همچین حق الوکاله مزخرفی قبول کردم که همه دوندگی هاش مال من باشه و پول قلنبه اش مال جناب همکار! بعد از اینم که قضیه ایراد وکالتنامه رو بهش گفتم شونصد بار زنگ زده که وکالتنامه رو بردار بیار دفتر که موکل دوباره امضاش کنه. همون روز نرسیدم برم باز زنگ زده که چی شد؟ چرا نیاوردی؟! خودش موقع امضا گرفتن حواسش نیست فقط من باید همیشه کارامو دست و به موقع انجام بدم. وقتی رفتم دفتر به یه ترافیک مسخره ای خوردم که نگو. خداییش برای من خیلی سخته تو ترافیک سنگین رانندگی کنم! بعد آقای وکیل پرسید با ماشین اومدی گفتم آره. دیگه رفت سر این که ماشین داری شدی و رانندگی می کنی و این صحبت ها. پرسید تا حالا تصادف هم کردی؟ گفتم نه شکر خدا. گفت ولی من اوایل رانندگیم خیلی زدم و خوردم! خلاصه همین شد که موقع برگشتن که تو ترافیک گیر کرده بودم ماشینم مالید به یه ماشین دیگه! بر چشم شور لعنت! راننده که یه پیرمرد بود اولش گفت چیزی نشده برو. یه کم که رفتم دیدم داره بوق میزنه و می گه می زنی و می ری؟! ماشینمو داغون کردی! رفتیم یه گوشه وایستادیم میبینم ماشینش که به نظر خودش داغون شده فقط دو تا خط افتاده! گفتم این که چیزی نشده با یه پولیش ساده درست میشه. گیر داده هزینه اش چه قدر می شه و شاید خیلی خرجش بشه! خلاصه بیست هزار تومان بهش دادم و  گفتم من همین قدر دارم و دیگه راضی شد رفت. در واقع مساله اینه که آقای وکیل اساسا به روح اعتقاد نداره! خلاصه اگر یه روزشنیدین یه وکیلی همکارشو خفه کرده شک نکنین خبر مربوط به من و آقای وکیله!!!

چند وقته نسبت به کار بی حوصله و بی انگیزه شدم بدجور! برام خنده داره که پارسال همین موقعا چه جوری برای پرونده هام بدو بدو می کردم. اون شور و شوق اولیه مو از دست دادم. دلم می خواد مثل یه مرغ کرچ لم بدم تو خونه و هیچ کاری انجام ندم. یه تنبلی بدجوری افتاده به جونم که نمی دونم باهاش چه کنم؟! دیگه امروز خودمو کشتم پاشدم رفتم تره بار خرید و برای شام یه غذای جدید درست کردم. اگپلنت پارمزان از سایت شف طیبه که مدتی بود تصمیم داشتم درستش کنم. خوشمزه شد. هرچند که بعد کلی وقت گذاشتن و زحمت کشیدن جناب شازده فقط فرمودن بد نشده!


نظرات 15 + ارسال نظر
آفاق چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 01:42 ق.ظ http://b-arghavani.blogfa.com


وای خسته نباشی با این همه دوندگی

بعضی وقتا ادم اینجوری میشه دلش میخواد فقط لم بده

سلامت باشی
آخه این حالت تو من طولانی شده!

ان شرلی چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 02:38 ق.ظ http://ansherly.persianblog.ir/

فکر کنم از اب و هواس!منم دوس دارم فقط لم بدم یا برم خرید!

نه مال من بیشتر از بی انگیزگیه!

ابراهیم چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 06:28 ق.ظ http://www.namebaran.blogfa.com/

انصافا باید گفت که روز سختی رو داشتین و بدتر از سختی اینه که آدم خسته باشه و تصادف کنه و با یه پیر مرد کل کل کنه

پوووف!

سحر چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 08:27 ق.ظ http://sf22761.blogfa.com

آخ آخ آخ
من عاشق این غذااااااااااام
نمیدونی چه آبی از لب و لوچه م آویزون شد !

جوجو چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 10:11 ق.ظ

چه حالی داری برای دوویدن برای این پرونده

عقلم کمه!
البته اینو فقط برای کسب تجربه قبول کردم.

خانوم وکیل چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 10:22 ق.ظ http://khanooomvakil.persianblog.ir

خب آخه بانو وکالتنامه برگی 1000 تومن که نباید حروم بشه وکیل مسئول دفتر ماهم گاهی از این کارها میکنه.ولی فقط مارو تو دردسروزحمت دوباره میندازه!!!! نگران نباش منم از این کارها کردم که واسه یه پرونده یک سوم حق الوکاله رو گرفتم
غذایی که گفتی باحال بود اونم خونه ما که همه عاشق بادمجون هستن باید حتما امتحانش کنم

فقط دردسر درست می کنن! این همه راهو بری و یه روز وقت بذاری بعد وکالتنامه رو قبول نکنن خیلی زور داره.
اگه یک سوم حق الوکاله هم بود راضی بودم خیلی کمتر ازاین حرفاس!

زینب چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 10:58 ق.ظ http://www.maahakezeinab.blogfa.com

سلام
وبلاگ قشنگی دارید دوست دارم لینکتون کنم خوشحالم میکنید اگه پیشم بیایید

سلام
ممنون ازلطفتون.

خانم اردیبهشتی چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 11:15 ق.ظ http://mayfamily.blogfa.com

سلام
والا ما هر بار یک غذای جدید درست کردیم مورد استقبال آقای اردیبهشتی و پسرک قرار نگرفت!
کلا پدر و پسر سنتیند اساسی

لام
درک نمی کنن می خوایم هنرامو رو کنیم که!

سارا چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 11:17 ق.ظ http://biadonyabesazim.blogfa.com

خسته نباشی.


این غذا خیلی روغن میکشه.

سلامت باشی.
روغنشو تا حد امکان گرفتم!

فاطمه چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 12:10 ب.ظ http://www.dadayi86.blogfa.com

اوه چه کار سختی داری خدا بهت صبر بده

بهار چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 12:33 ب.ظ http://joyz.blogfa.com/

واقعا شغل پر دردسری داری!
× اوف منم همینجور شدم نیدونم چرا!

آنا آریان چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 06:15 ب.ظ http://www.arusakeposhteparde.blogfa.com

تجربیات کاریتون مفیده. ممنون

رویا.ت چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 08:36 ب.ظ

سلام عزیز خسته نباشی. پس تو هم مثل منی اگه فرهاد از یه غذا یا یه لباس یا وسیله ای زیاد خوشش نیاد اولش مغرورانه به روی خودم نمیارم و کلی هم تعریف میکنم ولی بعدش اون غذا رو دیگه نمیپزم و اون لباسو یا وسیله رو دیگه استفاده نمیکنم![آیکون شوهر ذلیلی!]

غذا رو ممکنه نپزم ولی اگه از لباس یا وسیله ای خوشم بیاد بازم ازش استفاده می کنم!

سرگردان چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 11:58 ب.ظ http://manosargardani.blogfa.com

حق داری، خیلی حس بدیه بعد اینهمه دوندگی شما، آقای وکیل به روی خودش نمیاره برای حق الوکاله!!
واای چه غذای خوشمزه ای درست کردی خانم کدبانو!! چه سایت خوبی هم معرفی کردی!!
من بادمجون خیلی دوست دارم! به شدت وسوسه شدم با پنیر پارمزان امتحانش کنم!

امیدوارم درست کنی و خوشت بیاد.

بچه های دانشکده حقوق پنج‌شنبه 16 شهریور 1391 ساعت 02:50 ب.ظ http://en-qolt.blogsky.com

آقا چه سخت می رم بی خیال وکالت می شما

فکر خوبیه اتفاقا! نمی خوام ناامیدت کنما ولی واقعا سخته! اگه دید الانمو داشتم شاید اصلا سراغش نمیرفتم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد