راننده مریض!

هفته پیش یه روز که گل پسر رو از مهد برداشتم و بعدش می خواستم با مترو برم خونه مامانم، سوار یه ماشین شدم و گفتم مترو. بعد رانندهه پرسید کجا می خواین برین؟ ـ مترو  ـ بعدش کجا میرین؟ ـ میرم سمت غرب. ـ کجای غرب؟! ـ غرب دیگه! ... بعد که رسیدم دم ایستگاه برگشت عقب و زل زد بهم و دوباره با یه لحن لوسی گیر داد که مسیرت کجاست؟! بیا تا رسالت برسونمت از اون جا برو! (یهویی خیلی هم پسر خاله شدن!) گفتم: نه می خوام با مترو برم و در حالی که زیر لب بد و بیراه نثارش می کردم پیاده شدم. ولی صداشو پشت سرم می شنیدم که هنوز تکرار می کرد بیا تا رسالت می رسونمت!!! در ضمن پول خرد هم نداشتم ازم کرایه نگرفت!

امروز که گل پسر رو از مهد برداشتم و می خواستیم برگردیم خونه، یه ماشین بوق زد و گفتم مستقیم. بعد که سوار شدم و پرسید تا کجا میرین، دیدم ای داد بیداد همون راننده اس دوباره!!! در همین فکرا بودم که یهو گفت من یه بار دیگه شما رو سوار کردم می رفتین سمت غرب!!! (تو روح هیزت!) با بی تفاوتی گفتم: نمی دونم! بعد همین جوری از آینه زل زده بود به من! منم صورتمو کامل چرخوندم سمت پنجره! گفت:مسیر بعدیتون کجاس؟! گفتم:هیچ جا!!! وقتی می خواستم پیاده بشم چون پول خرد نداشتم دوباره کرایه نگرفت ولی مدام تکرار می کرد مسیر بعدیت کجاس برسونمت؟!!! مرتیکه نفهم احمق! (ببخشید ولی آدمو عصبانی می کنن!) منم بدون این که جوابشو بدم درو زدم به هم و پیاده شدم! هر چند صداش هنوز میومد!!!


حالا این در حالیه که همون طور که می دونین من چادریم. یه اپسیلون هم آرایش نمی کنم موقع بیرون رفتن! بچه ام هم که همراهم بود. آخه این بی شعور چه فکری می کنه پیش خودش؟! خجالت نمی کشه به من با این سر و شکل گیر میده؟! خدا شفا بده همه مریضا رو! بلند بگو آمین!

نظرات 58 + ارسال نظر
جوجو چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 05:12 ب.ظ http://a2210.blogfa.com

خودت داری میگی بیشعور..
چه توقعی داری از یه آدم بیشعور

توقعی ندارم جز این که یه کم با شعور بشه!!!

مهسا چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 06:18 ب.ظ http://www.khateraaat.blogfa.com

آمین

fifi چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 08:36 ب.ظ http://zanaane.blogsky.com

مادر جون دیده بچه سالی پسرتو هم فک کرده داداشته میخواسته بدزدتت.

پس قضیه این بوده!!! چرا به فکر خودم نرسید؟!

سیاوش پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 12:26 ب.ظ http://www.zendigh.blogfa.com

بعضیا واقعا مریض هستن.ولی خودمونیم این تاکسی مرسی هم برای خودش عالمی داره.من قدیما وقتی ماشین داشتم تو دانشگاه که میرفتم بخصوص روزایی که ماشین کم بود میگفتم ماشینه دیگه میخوام تا بالا برم کسایی که منتظر ماشین هستن هم سوار میکنم بیچاره ها.و تو دلم میگفتم:
؛تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز؛
ولی وقتی ماشین را فروختم خودم یک روز تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودم دیدم ی دختر به دوستا ش گفت بچه ها اتوبوسو بی خیال با مرسی بریم.
انقدر منزجر شدم که از اون روز هر وقت ماشین دستم بوده هیچ دختری را سوار نکردم.
دیگه خوبی هم به مردم نمیشه کرد.بعضیا این را به حساب دیگه ای میذارن و از دختر بودنشون سوء استفاده میکنن

فــــرناز جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 01:39 ب.ظ http://farnazjun.persianblog.ir/

خدا شفا بده.

خاطره شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 10:27 ق.ظ

یکی از دوستام به اسم فاطمه وبلاگ شما را به من معرفی کرد و گفتند از همکارا هستید . خوندم خیلی بامزه بود مخصوصا صفحه نظرات
مورد مطروحه برای من هم بارها پیش اومده ولی بیمار را سپردمش به شفای خدا
راستی خوبه خدایی هم هست

منجوق شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 04:59 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

عزیزم اصلا مربوط به چادر و ارایش و این طور چیزها نیست
بعضی ها اصطلاحشونه می گن ما تیری می اندازیم شاید به هدف نشست
من صبح ها با تیپ کارمندی و بدون ارایش می ام ولی هی بوق می زنن و چند قدم باهام میان . خدا پدر اون کسی که اتوبوس رو اختراع کرده بیامرزه

صهبا شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 08:27 ب.ظ http://www.sahba44.blogfa.com

سلام
مواظب خودت باش عزیز . ادمای عوضی خیلی زیادن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد