شب عیده، روز زنه، ولنتاینه و من خسته از جشن تولد خانوادگی ای که امروز برای خانوم کوچولو گرفتیم با لیوان چای در دست روی تخت ولو شدم و به این فکر می کنم که کاش می شد وسط این مناسبت ها یه کم سوپرایز بشم، یه هدیه خوب بگیرم، یه اتفاق جالب بیافته...
ور واقع بین وجودم با قاطعیت متذکر می شه که برم بخوابم و بیخودی رویا بافی نکنم!!!
از فواید اومدن داماد جدید به خانواده شازده هم این که در بی حال و حوصله ترین روزی که در این هفته داشتیم بهمون دو تا بلیط جشنواره پیشنهاد بده و ما هم با کمال میل قبول کنیم! اون وقت من و شازده به همراه دو کبوتر عاشق برای اولین بار پامون به جشنواره فیلم فجر باز بشه، فیلم ببینیم و حال و هوامون عوض بشه! حالا درست که خودشون در تمام مدت پخش فیلم کله هاشون تو هم بود و ریز ریز حرف می زدن و حتی مهم ترین دیالوگ فیلم رو هم متوجه نشدن و از من پرسیدن، اما ما فیلم رو با دقت دیدیم و لذت بردیم!
*فیلم آتابای به کارگردانی نیکی کریمی و بازی هادی حجازی فر و جواد عزتی
بیاین خیلی برای هم دعا کنیم رفقا!
انگار حالا حالاها قرار بر اینه که هر صبح وقتی از اخبار باخبر می شیم، بهمون شوک وارد بشه. شوک امروز ولی اون قدر شدیده که گریه و خشم رو هم بند آورده و فقط بهت مونده. دوست دارم گوشیم رو یه مدت خاموش کنم، تلویزیون روشن نکنم، هیچ خبری نخونم، هیچ تحلیلی نشنوم...