661

تا چشم به هم گذاشتم اقامت دو روزه مون در جوار حرم امام رضا (ع) رسید به آخر، رفتیم برای زیارت وداع و من هنوز همه دردلام رو نگفته بودم. خودمو رسوندم به صحن آزادی، روبروی ضریح یه جا پیدا کردم که بایستم و زیارت نامه بخونم، خانوم کوچولو رو نشوندم جلوم جوری که زیر دست و پا نباشه، زیارت وداع خوندم، حرف زدم، درد دل کردم و تمام دلتنگیام رو اشک ریختم. از حال خرابم گفتم و گره های روی هم اومده و این که امید دیگه ای جز امام مهربونم ندارم. که حالا که تو زمانی طلبیده شدم که این قدر محتاج حرمشون بودم دست پر برم گردونن... بعدش آرامش و سبکی بود و امید بیشتر، و ما با داشتن چنین امام مهربونی چه قدر خوشبختیم که هیچ چیز مثل لطف و عنایتشون و حال و هوای بهشتی حرمشون نمی تونه حال بد آدم ها رو به حال خوش تبدیل کنه... 

660

یه گوشه از صحن آزادی روبروی ایوون طلا، دم غروب و صدای نقاره های حرم امام رووف، یه تکه از بهشت و یه حال خوش... نایب الزیاره و دعاگوی همه خوانندگان و همراهان عزیز هستم! 

659

گل پسر رفته اردوی مشهد، اولین اردوی خارج از شهرش که حسابی براش شوق و ذوق داشت و کلی خواهش کرد تا اجازه اش رو ازمون بگیره! من و خانوم کوچولو هم جمع کردیم و همراه شازده اومدیم شهر محل کارش، که هم تنها نباشیم هم این جا رو ببینیم و هم از اینا مهم تر بعد از تموم شدن کارش ما هم راه بیافتیم سمت مشهد! یه پیشنهاد یهویی از طرف شازده که معمولا هر چند سال نوری یه بار اتفاق می افته و من رو هوا زدمش!  تو شرایطی که عجیب دلم حرم رو می خواست تا حال و هوام حسابی عوض بشه و بره سمت خوش شدن...

این جا اومدیم تو یه خونه قدیمی بزرگ دلباز پرنور حیاط دار، از اون مدل خونه هایی که چند وقته عجیب دلم می خواد تو یکی شون زندگی کنم که خب از اون آرزوهای نشدنیه، خصوصا تو این اوضاع فاجعه قیمت ملک! عجالتا دارم از اقامت کوتاه مدتم در این جا لذت می برم و یه نظافت اساسی هم در بدو ورودم انجام دادم تا لذت بردنم تکمیل بشه! 

658

از اون جایی که خیلی دلم یه تغییر دل انگیز تو خونه می خواست و باز هم از اون جایی که تو این اوضاع افتضاح قیمت ها هر گونه تغییری می تونست خیلی هزینه بر باشه، به خرید یک عدد گلدان پتوس اکتفا نمودیم بلکه خونه مون سبز و دل انگیز بشه! 
یک سال پیش گلدونام دونه دونه شروع کردن به خراب شدن و منم دیگه دست و دلم نرفته بود گیاه جدیدی بگیرم تا به امروز که از حوصله سر رفتگی زیاد بلند شدیم با بچه ها رفتیم یه دوری زدیم و از غرفه گل و گیاه مجاور بازار تره بار، بعد از بررسی بسیار گلدون های موجود یک عدد پتوس پر و پیمون که هم از جهت شکل و قیافه و هم از جهت راحت بودن نگهداری گیاه مطلوبیه گرفتیم. خونه که اومدیم گلدونش رو با یکی از گلدون های بزرگ قدیمیم عوض کردم و گذاشتمش روی قسمت بلندتر پیشخوان آشپزخونه که هم جلوی چشم باشه و هم اندک نوری از پنجره آشپزخونه بهش بخوره! از سر شب هم هی نگاهش می کنم و بهش لبخند می زنم!
علاوه بر این خرید دلچسب یه خرید دیگه هم داشتم! یه خرازی جدید نزدیک خونه مون کشف کردم که فروشنده اش خانومه و کلی هم چیز میز داره. یه کلاف بزرگ نخ مکرومه نسکافه ای ازش گرفتم تا کیفی که مدلش رو تو اینستاگرام دیده بودم و مدت هاس تو فکر بافتنشم رو برای خودم ببافم! 

657

با خانوم کوچولو رفتیم استخر، اولین استخر مادر دختری مون! بعد از مدت ها که خانوم کوچولو می خواست ببرمش و من تنبلی می کردم، دیروز نزدیک ظهر یهو حس کردم الان وقتشه! یه جستجوی اینترنتی سریع در مورد استخرهای نزدیک و سانس ها و قیمت بلیط ها و البته داشتن استخر مخصوص کودکان انجام دادم تا یه مورد مناسب پیدا کردم و بعد نماز و ناهار راهی شدیم. و چه ذوقی کرد خانوم کوچولو وقتی ازش پرسیدم میای امروز بریم استخر! یه مایو و کلاه شنای صورتی با طرح شخصیت کارتونی محبوبش از فروشگاه استخر براش خریدم و عیشش کامل شد! حسابی آب بازی کرد و منم که قبلا چند باری تنها استخر رفته بودم و خیلی زود خسته شده بودم و حوصله ام سر رفته بود، از همراهی دخترم  بسیار لذت بردم! بین دو استخر کودک و بزرگسال در رفت و آمد بودم، باهاش خانوم کوچولو بازی کردم و کیف کردم از دیدن شوق و ذوقش! از وقتی هم که از اون جا بیرون اومدیم بیشتر از ده بار ازم خواسته که باز هم ببرمش! خودش مایو و کلاهش رو پهن کرده که خشک بشن و چندین بار چکشون کرده تا ببینه کی خشک می شن، شب هم دور از چشم من با مایوش خوابیده!
این قدر به این حال خوش و ذوق و شوقش غبطه می خورم که حد نداره! همون غبطه ای که به شور و هیجان گل پسر موقع کلاس های فوتبال و اردوهاش می خورم. شور و شوق های نابی که هر چی سال های بیشتری می گذرن تو وجود من کم رنگ تر می شه و این بهم تلنگر می زنه که باید نهایت تلاشم رو بکنم تا اتفاقات هیجان انگیز زندگی بچه ها تو سال هایی که قدرت بردن بیشترین لذت ها رو از زندگی دارن، بیشتر باشه!

 

656

این چند هفته اخیر رو به شدت مشغول فعالیت های اقتصادی بودم. حالا که نه فکر کنین شرکت زدم یا داشتم تجارت می کردم و این مدل کارها، خیر! اما فعالیت هایی داشتم بسیار به صرفه و مفید در جهت کمک به اقتصاد خانواده و کم کردن بار هزینه ها. چه جوری؟ این جوری که با چرخ خیاطیم راه صلح و آشتی رو در پیش گرفتم و نشستم به تعمیر حجم زیادی از لباس های بچه ها؛ تعویض کش های شل شده شلوارها، وصله کردن سر زانوهای پاره و دوختن درزهای شکافته. بعد از اون دوختن یه پیرهن تا حدودی مجلسی برای خانوم کوچولو از تکه پارچه های موجود و در آخر دوختن یه مانتو برای خودم بعد از دیدن قیمت های فضایی و مدلای بی سرو سامون مانتوهای موجود درمغازه ها!  اون وسط مسط ها یه پتوی نوزادی سفارشی رو هم بافتم و بعد از تموم کردن همه این ها، چون به خاطر چسبیدن به خیاطی و بافتنی، نتونسته بودم درست و حسابی به اوضاع خونه برسم، خستگی در نکرده از این همه فعالیت اقتصادی، یه نظافت اساسی هم انجام دادم. حالا فقط دلم می خواد چند روزی پا روی پا بیاندازم، خستگی در کنم و البته به این فکر کنم که بعد از این چه کاری باید واسه خودم دست و پا کنم!