کلی منتظر بهار بودم تا تو هوای قشنگ و ملسش, مثل سال های قبل بیشتر روزهای هفته رو با بچه ها بریم پارک. اونا بازی کنن منم از منظره و هوا لذت ببرم و کتاب بخونم! برنامه ریخته بودم که هر روز خانم کوچولو رو بذارم تو کالسکه و قبل برداشتن گل پسر از مدرسه برم پیاده روی تا باقی مونده اضافه وزنم رو سریع تر دک کنم بره!
اما ماه اول بهار تموم شد و نه اصلا بچه ها رو پارک بردم و نه به جز یه بار پیاده روی رفتم. با احساس خستگی و خوابالودگی مداوم, چسبیدم به خونه. هیچ کار مثبتی انجام نمی دم و فقط دوست دارم بخورم و بخوابم! حس خوبی ندارم که روزای قشنگ بهاری دارن مفت از دستم میرن و نگرانم که با این وضع دوباره وزنم بره بالا!
+ماه رجب براتون مبارک و پر از برکت باشه انشاالله. حاجت دارها ختم سوره واقعه رو فراموش نکنن. التماس دعا.
امروز پایان سی و یک سالگی من
به همین سادگی...
حرفم نمیاد که چیز خاصی راجع به تولدم و این که سی و یک سالگیم چه جوری گذشت بگم!!!
+مراسم تولدم دیشب بعد مراسم مولودی حضرت زهرا، تو خونه پدری و قاطی مراسم روز مادر برگزار شد. همراه با شیرینی های دسری و کلی دست و خنده و صداهای عجیب غریبی که از خودمون در کردیم! امسال تولدم و روز زن یکی شدن و شازده خان هدیه شون رو یک ماه و اندی قبل دادن. یعنی یه هدیه بی مناسبت و غافلگیرانه گرفت, منم گذاشتمش کنار برای امروز که بی هدیه نمونم!
سورپرایز جالب امروز, تلفن برادرم بود که تولدم رو تبریک گفت و بعد هم سه قلوها دونه دونه گوشی رو گرفتن و با لحن بامزه شون بهم تبریک گفتن!
سال های عمر چه زود می گذرن...
هیچ چیز نمی تونست خلقم رو که چند روز اخیر به معنی واقعی کلمه و با عرض معذرت گه مرغی شده بود درست کنه! از گردش رفتن با بچه ها و خرید کتاب و لوازم آرایش, فکر مولودی این هفته مامان و عروسی هفته آینده خاله جان, هیچ کدوم فایده ای نداشت. بی حوصله بودم و بغض داشتم. اما این وسط وقتی یهو رفتیم خونه مامان شازده و خودم رو طبق معمول با ترازوی اون جا وزن کردم و بر خلاف انتظارم دیدم دو کیلو کم کردم, این قدر ذوق زده شدم که کلی از غصه هام یادم رفت!!! به این می گن معجزه لاغری!
البته یه کم مهربون تر شدن شازده بعد چندین روز تو هم بودن و غر زدنش هم نقش پررنگی داشت در بهبود حالم! فقط نمی دونم این آقایون محترم وقتی می دونن با چند تا جمله محبت آمیز می تونن حال خانمشون رو کلی خوب کنن, چرا دریغ می کنن؟! البته از شازده هم پرسیدم, خندید و جواب نداد!!!
عید میلاد حضرت فاطمه(س) براتون خیلی خیلی مبارک باشه. انشاالله عیدی های بزرگی از صاحب این روز بگیرین.
اواسط اسفند ماه بود که بهم پیشنهاد کار شد. یه پرونده بزرگ و پرکار شامل چند مدل شکایت از قبیل کلاهبرداری و خیانت در امانت و ... مربوط به شرکت همسر دوستم سین می شد که به عنوان رییس هیات مدیره می خواست از دو شریک سابقشون شکایت کنه. با چند تا وکیل از جمله آقای وکیل همکار سابق من صحبت کرده بود که حق الوکاله های خیلی بالا خواسته بودن و بعد اومده بود سراغ من که چرا پول بدم به غریبه؟! شما انجام بده! مدارک کامله و منم کمک می کنم. فقط چون مربوط به شرکته حتما باید از طرف وکیل دنبال بشه... و گفت علاوه بر یک مقدار از حق الوکاله, هزینه تمدید پروانه وکالتم (که دو ساله تمدید نشده) و مهد خانم کوچولو رو هم اول کار می ده! شازده هم موافق بود و می گفت پیشنهاد خوبیه!
اما خودم خیلی تردید داشتم. اول این که اصلا به کار کردن فکر نمی کردم و آمادگیش رو نداشتم. دوم خانم کوچولو که خیلی به من وابسته اس و دوست نداشتم تو این سن بفرستمش مهد کودک! بعد هم سنگینی و پرکار بودن پرونده بود که می ترسیدم بعد دو سال فاصله گرفتن از کار نتونم خوب از پسش بربیام. خصوصا که پرونده مال آشناس و کار کردن برای آشنا هم دردسرهای خودش رو داره! اما گفتم راجع بهش فکر می کنم و اگر خواستم خبر می دم! که با توجه به این موارد و با وجود این که برای کار هوایی شده بودم, نتونستم تصمیم بگیرم و اعلام موافقت نکردم.
تو همون روزها ماشین سابقم رو که چند ماه قبل به یکی از اقوام فروخته بودیم اما به خاطر تسویه نشدن پولش هنوز به اسم من بود, برای بار دوم دزد برد و مجبور شدم خودم برم دنبال کارهاش. رفت و آمد تو کلانتری و دادسرا بیشتر هوایی کارم کرد و نزدیک بود خر مغزمو گاز بگیره و خودمو بیاندازم تو دردسر و کار رو قبول کنم که فهمیدم پرونده رو دادن به یه وکیل دیگه! منم خیالم راحت شد و از تردید قبول کنم یا نکنم خلاص شدم!
چند روز مونده به پایان سال و درست تو همون روزی که خونه تکونی من تموم شد و داشتم برای خیابون گردی نقشه می کشیدم, فامیلمون زنگ زد که ماشین پیدا شده و خواهش کرد که برم دنبال کارای درآوردنش. اما دوباره راهی کلانتری و آگاهی و ستاد ترخیص شدنم و روال طولانی و اعصاب خرد کن کارهای اداری تو این مملکت, مشکلات کار رو به طور عینی جلوی چشمم مجسم کرد و یادم آورد که چه روزهایی فقط برای یه امضای ناقابل مجبور می شدم از این سر شهر به اون سر شهر برم و کلی پشت در اتاق مسئول مربوطه معطل بمونم! در نتیجه خیلی خوشحال شدم که اون پرونده رو قبول نکردم و دوباره خودم رو تو دردسر نیانداختم!
اون موقعی که تصمیم گرفتم یه مدت کارم رو بذارم کنار, فکر نمی کردم بعد گذشت این همه وقت, نه دلم براش تنگ بشه و نه هیچ اشتیاقی برای شروع دوباره اش داشته باشم! البته دوست دارم چند سال دیگه که بچه ها بزرگ تر شدن دوباره کار کنم, اما نه کار وکالت! تا خدا چی بخواد...
دلم بس ناجوانمردانه تنگ است: آخی طفلکی! چرا آخه؟!
خاطرات زایمان طبیعی: بنده می خواستم طبیعی زایمان کنم, اما نشد و آخرش سزارین شدم! برای همین خاطره ای در این باب ندارم که بخوام خدمتتون عرض کنم!
هیچ کس ماندنی نیست: کاملا صحیحه!
المثنی عقدنامه چه شکلیه؟: مثل عقدنامه اصلی دفترچه ای نیست. ورقه ایه!
وبلاگ های مردانه: اشتباهی تشریف آوردین. مردونه اون طرفه!
ماجراهای این روزهای من: این که وبلاگ ماناس!
این همه درس خوندم آخرش چی؟: یعنی هیچیِ هیچی؟!
آموزش ژله ببری: ژله ببری چیه دیگه؟! تا حالا نشنیده بودم!
بافتنی بافتم: آفرین! چه کار خوبی کردی!
بافتنی بانو: بنده گلابتون بانو هستم! البته بافتنی هم می بافم!
پول منو بده برم: کجا؟! بودی حالا!!!
تاریخ 25 مهر تعطیل شده؟: بنده بی اطلاعم!
تستم مثبته حامله شدم: به سلامتی.مبارکه!
تو بارداری چندین بار غش کردم: این که خیلی بده! به جای سرچ کردن بلند شو برو پیش دکتر متخصص!
بافتنی مدل سوراخ سوراخ: سوراخ سوراخ دیگه چه مدلیه؟! توری منظورتونه؟!
سایت بافتنی گل بانو: حالا من چند دفعه عکس بافتنی هامو گذاشتم که دلیل نمی شه این جا سایت بافتنی بشه!
زایمان بی دردسر: انشاالله قسمتت بشه!
بیا با هم بسازیم: بسازین! سازش چیز بسیار خوبیه و لازم برای حفظ زندگی!
بی حالی در بارداری: کاملا طبیعیه!
بعد از سزارین باردارم: واقعا؟! چند وقت بعد سزارین باردار شدی اون وقت؟!
برای آرامش اعصاب کجا سفر بریم؟: هر جا که فکر می کنی می تونه حالت رو خوب کنه! با زیارت بیشتر حال می کنی یا سیاحت؟! از این مهم تر اوضاع جیبت چه طوره؟!
بانوی کدبانو: یعنی واقعا تونستم اون قدری کدبانو بشم که یه نفر با سرچ هم چین چیزی سر از وبلاگ من دربیاره؟!
مرگ را دوست دارم: خوشا به سعادتت!
موهامو با حنا هندی رنگ کنم؟: می خوای رنگ کنی رنگ کن. اما بعدش تا مدت ها رنگ نمی گیره! از ما گفتن بود!
کروکی آبشار بیشه خرم آباد: من آبشار بیشه رفتم ولی نمی تونم کروکیش رو بدم خدمتتون!
کادوی چشم روشنی به مادرشوهرم: به این می گن عروس نمونه که برای کادو دادن به مادرشوهرش سرچ می کنه!
وکالت نامه لاک گرفته شده: دادگاه قبولش نمی کنه!
مصرف چرخون در بارداری: چرخون دیگه چیه؟! من تو هیچ کدوم از بارداری هام مصرف نکردم!
ماجرای من و دوستم در آرایشگاه: چه ماجرایی؟! تعریف کن. کنجکاو شدم!
مرد اهل تنوع: خدا به دور!
کسی طبیعی دوقلو زایمان کرده؟: زمان قدیم یا تو ممالک فرنگ چرا! ولی الان و این جا یه قلو رو هم معمولا طبیعی زایمان نمی کنن چه برسه به دوقلو!!!
چگونه برای همسرم تولد بگیرم؟: خوب خیلی جورها می شه تولد بگیری. بستگی داره به جیب و حوصله ات!
گلابتون مربی آشپزی: نه بابا! من اصلا در این حد نیستم!
خاطرات خانوم وکیل آینده: این جا می تونی خاطرات خانوم وکیل گذشته رو بخونی!
کچل درس کنکور: یعنی آدم با درس خوندن واسه کنکور کچل می شه؟! نه بابا! من که نشدم!
...