803

انتظار شروع تعطیلات نوروزی برای من فقط دو دلیل داره. اول تعطیل شدن کلاس های آن لاین بچه ها و خلاصی از دردسرهاش، دوم هم خونه موندن شازده بعد چندین هفته شلوغ کاری در خارج شهر.

کلاس های آن لاین بچه ها خوشبختانه از صبح فردا تعطیله و می تونیم تا هر ساعتی که دوست داشته باشیم بخوابیم! شازده هم فردا شب برمی گرده خونه و حداقل بیست روزی پیشمون خواهد موند. پس در واقع می شه گفت تعطیلات نوروزی من آغاز شده!

حالا که شب از نیمه گذشته و بچه ها به ذوق تعطیل بودن هم چنان بیدارن، خانوم کوچولو کارتن تماشا می کنه و گل پسر با گوشی بازی و منم کتاب می خونم، با در نظر داشتن این که پروژه خونه تکونی هم رو به اتمامه، آرامش دلچسبی رو تجربه می کنم که امیدوارم در تمام طول تعطیلات ادامه دار باشه!

802

‌هر چند دیرتر از همیشه، ولی بالاخره از دیروز پروژه خونه تکونی رو شروع کردم! جمعه شب بعد کلی کلنجار رفتن با بی حوصلگی و فکر و خیال، به خودم گفته بودم باید فردا بری سراغ خونه تکونی. این که در ایام عید دید و بازدیدی در کار نیست به کنار، از نظر روحی بهش نیاز داشتم تا حال و هوام عوض بشه، فکر و خیالم کم بشه و آرامش پیدا کنم! 
‌ اول قصدم فقط شستن پرده اتاق ها و تمیز کردن شیشه هاشون بود اما کار تا نظافت اساسی هر دو اتاق و سرویس بهداشتی و قسمت هایی از هال پیش رفت و به شستن قالیچه ها در حمام قبل از شستن خود چرک و چپولم رسید تا بالاخره دقایقی بعد از نیمه شب در حالی که به خودم می گفتم: بسه دیگه! حالا هیچ کس با جایزه منتظرت نیست که برای انجام کار بیشتر بهت تقدیم کنه، دست خودم رو گرفتم روی مبل نشوندم، یه لیوان چای گلاب ریختم و یه فیلم گذاشتم تا در سکوت شبانه ببینم و استراحت کنم!
‌شب خوابیدن در اتاقی پر از تمیزی و  تختی که ملافه هاش بوی پودر صابون می ده، اونم با یک بدن له و لورده از کار زیاد از جمله لذت های کم نظیر دنیاست که دیشب شانس تجربه کردنش رو داشتم و خدا رو شکر کردم بابت داشتن خونه ای که باید تمیزش کنم و سلامتی و توانی که بتونم با دستای خودم کارای خونه ام رو انجام بدم...

801

اسفند به نیمه رسیده و در حالی که سال های گذشته این موقع خونه تکونیم‌ رو تقریبا تموم کرده بودم، امسال هنوز شروعش که نکردم هیچ، کلا قصد انجامش رو ندارم. نه انگیزه ای براش دارم‌ و نه حس و حالی! به نظرم خونه همین جور که هست خوبه و در حد مناسبی از سر و سامون داشتن به سر می بره که نیاز به تکوندنش نباشه!

 فقط شاید یه همتی بکنم و پرده ها رو بشورم و شیشه ها رو پاک کنم، شاید! حالا درست که کل سال رو از این که هال خونه مون پنجره نداره و تاریکه ناراضیم، اما موقع خونه تکونی خوشحالم که لازم نیست زحمت شستن یک پرده بزرگ و تمیز کردن یک پنجره عریض و طویل رو‌ بکشم و کار نظافت پرده و‌ شیشه سریع و راحت انجام می شه!

800

با بچه ها رفته بودیم فروشگاه که برای تولد شازده که هفته آینده اس‌ هدیه بخریم،  اماچیزی  پیدا نکردم که هم من بپسندم و هم  به کار شازده بیاد. به جاش  برای خانوم کوچولو یه جفت کفش راحتی پارچه ای گل‌بهی رنگ گرفتم، به مناسبت این که یاد گرفته اسم من رو بنویسه!
همیشه به بچه های کلاس اولی می گفتم هر وقت یاد بگیرین اسم‌ من رو بنویسین یعنی خیلی باسواد شدین. حالا هم خانوم کوچولو به همین مرحله از باسوادی رسیده. من از باسواد شدن دخترم کیف می کنم و اون  به خاطر کفش های گلبهیش!

799

تنها حسنی که ماجراهای اخیر خانوادگی داشته، زیاد اومدن های مامان به خونه ماست. این که در هفته های اخیر هر بار یکی دو روزی اومده و خونه مون مونده و  از اون جا که اومدن های مامان قبل از این فقط درموارد خاصی مثل مهمونی ها و به دنیا اومدن بچه ها و مریضی های سختم بوده، برامون اتفاق خجسته ای محسوب می شه!

بچه ها هر بار کلی ذوق می‌کنن، می شینیم‌ به حرف زدن‌ و‌ تعریف کردن از این طرف و اون طرف، با هم برای خرید مایحتاج خونه بیرون می ریم و دیشب هم نشستیم به فیلم دیدن! به توصیه‌ داداش بزرگه فیلم برادرم خسرو رو که چندسال قبل دیده بودم و به احوالات فعلی مون بی ربط نیست، گذاشتم و با هم تماشا کردیم. بماند که چند باری وسطش به دلایل مختلف وقفه افتاد و دیدن فیلم یک و نیم ساعته بالای سه ساعت طول کشید!

حالا که مامان بعد دو روز رفته و اصرارهای من و بچه ها برای بیشتر موندنش کارساز نشده و شازده هم این هفته به خاطر حجم بالای کارهای آخر سال قصد داره دیرتر از معمول از شهر محل کارش برگرده، دلتنگی و‌ بی حوصلگی افتاده به جونم، فکر و خیال ها دوباره تو‌ سرم چرخ می زنن و نه با دیدن یه فیلم طولانی و نه با خوندن چند فصل از رمانی که این روزا مشغول خواندنش هستم، حالم تغییر زیادی نکرده! پناه آوردم به نوشتن و فکر می کنم اگر این روزها می تونستم بیشتر بنویسم و ذهنم رو خالی کنم شاید حالم هم بهتر می شد!


798

اسفند سال گذشته که تازه خبر ورود کرونا به ایران اومده بود و تصورمون این بود که تا چند ماه آینده قضیه تموم می شه و ناراحتی مون از جمع شدن بساط نوروز و خرید و عید دیدنی  بود، هیچ فکر نمی کردیم که اسفند سال بعد هم همین بساط باشه، کرونا شرش رو که کم‌ نکرده باشه هیچ، ورژن جهش یافته اش هم اومده باشه!
بله، کار دنیا همین قدر غیر قابل پیش بینیه و این از یک طرف_ در کنار وضعیتی که اخیرا در خانواده ام به وجود اومده و تا چند وقت قبل اصلا فکرش رو هم نمی کردم_ نگرانم می کنه و یه رگه هایی از ترس به دلم می اندازه که این دنیای وانفسا چه قدر ماجرای غیر قابل پیش بینی دیگه تو آستینش داره که می خواد برام رو کنه، و از یک طرف دیگه یه جورایی آسودگی خاطر بهم می ده که وقتی خیلی چیزها معلوم و قابل پیش بینی نیست بابت مسایلی که باهاشون درگیرم زیاد غم و غصه به دلم‌ راه ندم و صبوری کنم، شاید اصلا خیلی از دغدغه‌ها و نگرانی هام اتفاق نیافتن!
اسفند پارسال به خودم قول داده بودم عوض این اسفندی که به جای چرخیدن تو خیابون ها و کیف کردن از نزدیک شدن بهار و خرید ملزومات شب عید تو خونه می مونم، از اسفند بعد حسابی لذت ببرم و تو خونه بند نشم! اما این اسفند رو هم خونه نشینم ولی با آرامش و پذیرشی خیلی بیشتر از سال گذشته و این یک سال کرونایی و درس ها و تجربه هاش رو برای خودم مرور می کنم. سالی که با همه سختی ها و تفاوت هاش، به من  که عمیقاً خسته بودم، فرصتی برای فراغت، آرامش، فکر کردن و به حال خود بودن داد...