ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
انتظار شروع تعطیلات نوروزی برای من فقط دو دلیل داره. اول تعطیل شدن کلاس های آن لاین بچه ها و خلاصی از دردسرهاش، دوم هم خونه موندن شازده بعد چندین هفته شلوغ کاری در خارج شهر.
کلاس های آن لاین بچه ها خوشبختانه از صبح فردا تعطیله و می تونیم تا هر ساعتی که دوست داشته باشیم بخوابیم! شازده هم فردا شب برمی گرده خونه و حداقل بیست روزی پیشمون خواهد موند. پس در واقع می شه گفت تعطیلات نوروزی من آغاز شده!
حالا که شب از نیمه گذشته و بچه ها به ذوق تعطیل بودن هم چنان بیدارن، خانوم کوچولو کارتن تماشا می کنه و گل پسر با گوشی بازی و منم کتاب می خونم، با در نظر داشتن این که پروژه خونه تکونی هم رو به اتمامه، آرامش دلچسبی رو تجربه می کنم که امیدوارم در تمام طول تعطیلات ادامه دار باشه!
اسفند به نیمه رسیده و در حالی که سال های گذشته این موقع خونه تکونیم رو تقریبا تموم کرده بودم، امسال هنوز شروعش که نکردم هیچ، کلا قصد انجامش رو ندارم. نه انگیزه ای براش دارم و نه حس و حالی! به نظرم خونه همین جور که هست خوبه و در حد مناسبی از سر و سامون داشتن به سر می بره که نیاز به تکوندنش نباشه!
فقط شاید یه همتی بکنم و پرده ها رو بشورم و شیشه ها رو پاک کنم، شاید! حالا درست که کل سال رو از این که هال خونه مون پنجره نداره و تاریکه ناراضیم، اما موقع خونه تکونی خوشحالم که لازم نیست زحمت شستن یک پرده بزرگ و تمیز کردن یک پنجره عریض و طویل رو بکشم و کار نظافت پرده و شیشه سریع و راحت انجام می شه!
تنها حسنی که ماجراهای اخیر خانوادگی داشته، زیاد اومدن های مامان به خونه ماست. این که در هفته های اخیر هر بار یکی دو روزی اومده و خونه مون مونده و از اون جا که اومدن های مامان قبل از این فقط درموارد خاصی مثل مهمونی ها و به دنیا اومدن بچه ها و مریضی های سختم بوده، برامون اتفاق خجسته ای محسوب می شه!
بچه ها هر بار کلی ذوق میکنن، می شینیم به حرف زدن و تعریف کردن از این طرف و اون طرف، با هم برای خرید مایحتاج خونه بیرون می ریم و دیشب هم نشستیم به فیلم دیدن! به توصیه داداش بزرگه فیلم برادرم خسرو رو که چندسال قبل دیده بودم و به احوالات فعلی مون بی ربط نیست، گذاشتم و با هم تماشا کردیم. بماند که چند باری وسطش به دلایل مختلف وقفه افتاد و دیدن فیلم یک و نیم ساعته بالای سه ساعت طول کشید!
حالا که مامان بعد دو روز رفته و اصرارهای من و بچه ها برای بیشتر موندنش کارساز نشده و شازده هم این هفته به خاطر حجم بالای کارهای آخر سال قصد داره دیرتر از معمول از شهر محل کارش برگرده، دلتنگی و بی حوصلگی افتاده به جونم، فکر و خیال ها دوباره تو سرم چرخ می زنن و نه با دیدن یه فیلم طولانی و نه با خوندن چند فصل از رمانی که این روزا مشغول خواندنش هستم، حالم تغییر زیادی نکرده! پناه آوردم به نوشتن و فکر می کنم اگر این روزها می تونستم بیشتر بنویسم و ذهنم رو خالی کنم شاید حالم هم بهتر می شد!