زمان تند رو!

به تازگی دو شب متفات رو تجربه کردم. یکی ده شب پیش بود و یکی دیشب. شب هایی که من تو خونه بودم ولی پسرم پیشم نبود و دلش خواسته بود خونه مادربزرگاش باشه! ده شب پیش بعد از چند روز اقامت در خونه پدری وقتی شازده ازسفر کاریش برگشت و خواستیم برگردیم خونه, گل پسر گفت می خواد بمونه و دلش نمی خواد بیاد خونه! از این حرف ها قبلا هم زیاد زده بود ولی همیشه لحظه آخر پشیمون می شد و دنبالمون میومد. ولی اون شب واقعا موند بدون بهانه گیری! دیشب هم بعد مهمونی خونه مامان جاریم به مامان شازده گفت می خواد باهاشون بره خونه شون و این بار هم رفت! خوش و خرم!

قبلا فکر می کردم خیلی خوبه پسرم به مرحله ای برسه که وابستگیش به من کم بشه و دوست داشته باشه و بتونه تنها جایی بمونه. الان هم همین فکر رو می کنم البته, ولی خوب تو هر دو شبی که نبود شدیدا دلتنگش شدم. صبح هم که بیدار شدم و یادم افتاد نیست دلم گرفت! یادم افتاد اگه بود الان یا مشغول فیلم دیدن و بازی کامپیوتری بود یا همه بالشتک ها و کوسن های مبل و کلی اسباب بازی رو ریخته بود وسط هال, برای خودش سازه های مختلف بالشتی درست می کرد و هر چند وقت یه دفعه هم ازم آویزون می شد و می گفت:"خیلی دوستون دارم مامان قشنگم!" و بیشتر دلم گرفت!

مثل این که باید یواش یواش خودمو آماده کنم. گل پسرم که همیشه کوچولو و مامانی نمی مونه! یه روزی هم می رسه که می ره اردوهای چند روزه مدرسه ای, بعدترش مسافرت های مجردی و بعد هم ازدواج و دیگه کلا جدا میشه و می ره... واقعیت اینه که بچه ها خیلی زود بزرگ می شن!

یه زمانی فکر می کردم شب های بی خوابی و شیر دادن های مداوم تمومی نداره و بزرگترین حسرت زندگیم شده بود چند ساعت خواب بی وقفه! ولی حالا زمان خیلی زود می گذره و می دونم زمانم کمه برای دو نفره های مادر و پسری! از حدود 6 ماه دیگه این زمان های دو نفره خیلی کم می شه و شاید یه مدتی هم اصلا محو بشه! برای همینم می خوام از زمانی که دارم بهترین و بیشترین استفاده رو بکنم.

وقتی بچه اول رو بارداری همه دغدغه ات اونه, بچه دوم رو هم که باردار می شی باز بیشترین دغدغه ات بچه اوله! به بزرگ شدن گل پسر فکر می کنم, به زود گذشتنش و تموم شدن خیلی از سختی های اول کار و به خودم دلداری می دم که از زلزله پیش رو نترس! نگرانش نباش! این هم می گذره مثل اون یکی! فقط باید تمرین کنم صبور باشم, خیلی بیشتر ازقبل. و به روزایی فکر می کنم که سه نفره های مادر و پسری یا مادر و  پسر و دختری خواهم داشت!


یادم میاد یه زمانی هم _قبل تولد گل پسر_ نگران از دست رفتن دو نفره هام با شازده بودم که حالا می فهمم نگرانیم بی خود بوده. حالا هم اون دو نفره ها هست هر چند کم تر به علاوه سه نفره های شیرین! و انشاالله روزی چهار نفره های شیرین تر...

خبر رسانی با سرعت نور!

پریروز شازده گفت پسر عموشو دیده و بهش گفته بچه دوم ما تو راهه. از اون روز پشت سر هم پیامک و تماس تلفنی دارم از طرف خانوم های جوون فامیل شازده برای تبریک! یعنی هلاک این سرعت انتقال اخبارشونم!


حالا یه سوال: داشتن بچه دوم خیلی چیز عجیبیه, خیلی کار سختیه که هر کی بهم می رسه می گه چه شجاعتی داری, چه جراتی کردی؟! من که هر چی فکر می کنم می بینم از ازدواج و آوردن بچه اول سخت تر و تکون دهنده تر نیست!

+ نویسنده وبلاگ روزهای مادرانه یه پست خیلی مفید گذاشته برای مادرایی که در آستانه اومدن بچه دومشون هستن. برای من که خیلی جالب بود و چند تا سوال مهمم رو جواب داد! به همه کسایی که بچه دومشون رو باردارن یا تصمیم به بارداری دوم دارن یا در این مورد تردید دارن, خوندنش رو توصیه می کنم: "این جا "

وقتی کدبانو گری گلابتون بانو گل می کند...

دیروز که بعد جمع کردن بساط خیاطی اومدم پای نت و یه چرخی تو وبلاگا زدم, دیدم اکثرا راجع به ماه رمضون و افطار و سحری نوشتن. منم که دیشب اولین افطاری امسال رو خونه خودمون بودم و چند روز قبل ماه رمضون رو هم به دلیل سفر کاری شازده خونه مامانم بودم و هیچ کاری نکرده بودم, یهو تلنگری بهم وارد شد که بلند شم و یه اقدامی برای افطار انجام بدم! بعد هوس حلوا کردم اونم در شرایطی که کلا دو بار تو عمرم حلوا پخته بودم که هر دو بارش هم خوب نشد! یه سری به یکی از این سایت های معروف آشپزی زدم و دستور پخت حلوا رو پیدا کردم و دست به کار شدم ولی نتیجه کار یه حلوایی شد مثل سنگ که قالبی از تو بشقاب در میومد و رنگ و بوش هم جالب نبود و متاسفانه روانه سطل آشغال شد!

بعد یه بررسی کردم و اشکال کارمو درآوردم و با امیدواری دوباره مشغول پخت شدم!  این بار هم نتیجه حلوایی شد که اصلا موادش چسبندگی نداشتن ولی رنگ و بوش بدک نبود! دیگه نزدیک اذان بود و وقتی برای پختن چیز دیگه ای نبود. کمرم هم خشک شده بود بس که پای گاز آرد هم زده بودم! کلی هم غصه داشتم که یه عالمه آرد و شکر رو بی نتیجه هدر دادم! بعد یهو سر نماز به فکرم زد خوبه آب بریزم روش و تبدیلش کنم به کاچی! که این کارو هم بعد افطاری نون و پنیرمون انجام دادم و نتیجه هم ظاهرا بد نشد هر چند خودم هنوز ازش نخوردم!

افطار که این جوری شد دیگه گفتم برای سحر یه چیز خوشمزه بپزم و رفتم سراغ پختن لوبیا پلو و یه کاسه بزرگ هم سالاد شیرازی درست کردم! اما موقع سحری خوردن چندان از شکل و طعم غذا راضی نبودم! شازده هم! یه کم شفته شده بود و زیادی پر رب که البته مورد دوم کاملا تقصیر شازده بود که تو کارم دخالت کرد و قوطی رب رو چپه کرد وسط مایع لوبیا پلو!

ولی من که از رو نرفتم! تصمیم گرفتم برای افطار امشب جبران کنم و قبل از ولو شدن و ضعف کردن دست به کار شدم و کتلت درست کردم به علاوه سالاد کاهو! شکل و بوش که خوبه, گل پسر هم حسابی استقبال کرد و چند تاشو دو لپی خورد! حالا افطار بشه ببینم نتیجه چی از کار در اومده!


+ با عرض معذرت از روزه داران گرامی به خاطر اسم بردن از چندین مدل غذای خوشمزه در بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی!

خیاط باشی

ماه مهمونی خدا هم رسید که امسال بر خلاف سال قبل برای ما پر از مهمونیه. طوری که از چند هفته مونده به شروع ماه رمضون, همه آخر هفته ها رو برای افطاری دعوت شدیم! امشب هم اولین شب ماهه که خونه خودمون هستیم!  فعلا با اجازه دکتر یک روز در میون روزه گرفتم تا ببینم توانم تا کجا قد خواهد داد.

امروز بالاخره حس مفقوده پست قبل در من حلول کرد و بعد چند سال رفتم سراغ خیاطی. یه پارچه خوش و آب و رنگ دارم که مامانم حدود 6 سال قبل از سفر حجش برام سوغات آورده بود و امروز بالاخره بختش باز شد و برش خورد!!! البته نگذریم از مهمونی های افطار پیش رو و بی لباسی من و قیمت بالای لباس های آماده که انگیزه مهمی برام شد! امروز چنان رو مود خیاطی هستم که می تونستم تا ته دوختش هم برم, منتها از اون جایی که چندی قبل چرخ خیاطیمو برای تعمیر داده بودم و پدال و یکی از قطعاتش تو جعبه اش تو صندوق ماشین مونده بود و تو دزدی ماشین قاطی باقی وسایل صندوق ربوده شد, نشد که بشه! تو روح دزده! تلفن کردم به نمایندگی گفتن چرخ رو بیارین قطعاتش رو براتون وصل می کنیم, ولی چون گیگول چند روزه به خاطر خسارات ناشی ازدزدی تعمیرگاهه, نتونستم برم و نمی دونم موفق می شم تا از مود خیاطی درنیومدم شازده رو راضی کنم منو ببره نمایندگی یا نه؟! باز هم تو روح دزده! البته اگه اساسا روح داشته باشه!



+ تو این روزها و شب ها که درهای لطف و رحمت خدا چهار طاق بازه تو دعاهای خیرتون به یاد ما هم باشید.


درمان های موقت

افتادن به جون خونه و جارو و طی و دستمال کشیدن, خیلی وقتا یه جور درمانه! درمان بی حوصلگی, کلافگی, آشفتگی... بعد که همه جا تمیز و مرتب می شه و خونه انگار نفس می کشه, راه نفس آدم رو هم باز می کنه! اینه که از بی حال و حوصلگی پناه میارم به نظافت خونه, بی خیال کمردردی که تازه یه کم بهتر شده, که البته اثر این هم چندان طولانی نیست روی منِِ بداخلاقِ کلافه ی بی حالِ این روزها!!!

گاهی دلم می خواد خودمو خفه کنم بس که بی حوصله ام! کلی کار دوست دارم انجام بدم که حسش نیست! مهم ترینش خیاطی. دلم می خواد الگو بکشم و پارچه بخرم و بعد مدتها بشینم برای خودم لباس بدوزم, یه سارافون و شلوار بارداری اما  امان از این حس مفقوده! حالا بگذریم از رقیق شدن شدید احساسات و الکی دلخور شدن ها و زود در اومدن اشکام و دلداری دادن های خودم که طبیعیه و بهتر می شی و این جوری نمی مونی!

دو کیلو چاق شدم و شکمم طی هفته اخیر به طرز محسوسی برجسته شده و هر کس یه کم دقت می کنه می فهمه حامله ام! مثل دو تا از مربی های مهد گل پسر که تو مانتو و چادر بارداریمو تشخیص دادن یا خانومی که چند روز پیش تو مترو جاشو بهم داد!


+" لینکدونی جوگیریات راه حلی برای معتادین به گودر! توضیحات تکمیلی در این جا.


صبح دل انگیز

یه اتفاق خوب تو صبح یه روز که بی حوصله ای و در به در دنبال یه کافی نت برای فرستادن اظهار نامه مالیاتی الکترونیکی, می تونه این باشه که به جای کافی نت شهر کتاب پیدا کنی! یه شهر کتاب خیلی نزدیک به خونه که تازگی باز شده و قبلا ندیده بودمش, اونم در شرایطی که چند وقتی بود کتاب تازه نخونده بودم و از مدت ها قبل هم کتاب جدیدی نخریده بودم! قصد خرید نداشتم, پول زیادی هم همراهم نبود ولی حس کردم باید برم داخل و بین کتابا قدم بزنم تا حالم خوش بشه! دست خالی هم برنگشتم و یه جلد کتاب که چند وقت پیش تو یکی از وبلاگا دیده و نشون کرده بودم برای خودم خریدم, از نویسنده ای که دوره نوجوونیمو با کتاباش سر کرده و هر کدومشونو بارها خونده بودم و حالا مدتیه برای بزرگسالان می نویسه:



کافی نت هم جای دیگه پیدا شد و اظهارنامه فرستاده. تو مسیر یکی از موکلا تماس گرفت و گفت که حق الوکاله مو واریز کرده. (بالاخره بعد از چند ماه از اتمام کار و چند بار تماس!) ... و یک خواب مبسوط بعدازظهرانه!


+لینکدونیمو به شیوه دوران ما قبل از گودر و با صرف وقت فراوان دوباره ساختم! امیدوارم کسی از قلم نیافتاده باشه. گودر جان کجایی که یادت به خیر!!!

احوالات یک عصر کشدار تابستانی

تو این عصرای بلند و کشدار تابستونی, گاهی آدم عمیقا حوصله اش سر می ره و دلش یه جایی می خواد برای رفتن. بیشتر خونه عزیزی که یکی دو ساعتی کنارشون بشینی و  حرف بزنی و چایی و میوه ای کنار هم بخورین. خصوصا روزایی مثل امروز که با همکاری پسرت کیک هم پخته باشی و دلت بخواد دور همی بخوریش!

 

ولی وقتی خواهر نداری و خونه مادر و برادرت هم اون سر شهره با مسیر یه اتوبان همیشه پر ترافیک و دوست صمیمیت هم که نزدیکت بود چند هفته پیش اثاث کشی کرده به حومه شهر, مجبوری با حوصله سر رفتگی مفرط بشینی و با پسرت کیک رو در سکوت بخوری و باز هم حسرت بکشی که خونه مامانت نزدیک نیست! و البته به نت پناهنده بشی!!!

 

ادامه مطلب ...

نرمش های اجباری

تو این عمر 29 ساله بارها تصمیم گرفتم به طور مرتب ورزش کنم ولی هر دفعه بعد مدت کوتاهی ولش کردم به امون خدا! پاییز سال گذشته هم باشگاه ثبت نام کردم و خیلی حس خوبی داشتم و تصمیم جدی به ادامه اش که بعد یه ماه سفر کربلام پیش اومد, بعدش هم بازسازی که خونه که سه ماه طول کشید و تعطیلات عید و دیگه از صرافتش افتادم! اما حالا شرایطی پیش اومده که منِ تنبل مجبورم ورزش کنم, مجبور! به خاطر کمر دردی که دو هفته اس بلای جونم شده و اگه هر روز نرمش های مخصوص رو انجام ندم, امونمو می بره و ناله هام رو بلند می کنه! منم که لوس و کم طاقت! اینه که بدجوری به ورزش و نرمش رو آوردم! علاوه بر این که خیلی نگرانم وضعیت این کمردرد که الان اومده سراغم, در ماه های آینده با اضافه شدن وزن و یه شکم قلنبه چه جوری می شه؟!


خوشحال بودم تهوع های شدید بارداری قبلیمو ندارم که درد کمر گریبان گیرم شد! مادر شدن بی دردسر نمی شه گویا!

+ رفت و آمدهام برای دزدیده شدن ماشین, کمر دردم رو بدتر کرد و باعث شد به شدت روح و روان دزد نامحترم رو مورد عنایت قرار بدم!!!
 بالاخره دیروز گیگول رو از پارکینگ گرفتیم. یکی ازشیشه هاش شکسته و مقداری هم خط و خش برداشته. یه ماه نشده بود از صافکاری گرفته بودیمش! تمام سیم کشی هاش قطع شده و فعلا نه دزدگیر داره نه بوق و راهنما! از وسایل ماشین هم سی دی های موسیقی و آب نبات ها و آدامس هام رو برداشتن به علاوه عروسک دست ساز مو قرمزی که به آینه جلو آویزونش کرده بودم و خیلی دوستش داشتم! باز هم جای شکرش باقیه!

شب دلتنگی

هر کاری می کنم نمی شه, شبیه عید نمی شه شبی که سیاهی دل و بدی ها و غفلت ها بیشتر از هر وقت دیگه ای رخ نمایی می کنن. حالا هر چه قدر چراغونی و مولودی, هر چه قدر شربت و شیرینی, یه خلاء بزرگی حس می شه امشب, یه دلتنگی عمیق...
امروز یه حدیث دیدم, دقیقش یادم نیست ولی مضمونش این بود که خدا برای بنی اسراییل به خاطر نافرمانی های زیادشون 400 سال عذاب مقدر کرد, کار براشون سخت شد و اون قدر به درگاه خدا تضرع و زاری کردن که 170 سال از اون عذاب بخشیده شد. اگر شیعیان عصر غیبت هم برای رسیدن فرج این طور تضرع و زاری کنن, دوران غیبت به سر می رسه.

وای بر ما که بیش از هزار ساله در عذاب غیبتیم و به جای تضرع و زاری شدیم مانع رفع عذاب, که از اون قوم نافرمان و ناسپاس هم کم تریم...

امشب دلم نه جشن می خواد, نه چراغونی و شیرینی. یه خلوت و یه جور روضه عید می خواد انگار با یه گریه سیر از سر درموندگی و دلتنگی از جنس گریه های مقام امام زمان مسجد سهله و سرداب سامرا...



+امشب شب خیلی بزرگیه و دعا در اون مستجاب. تو دعاهای خیرتون به یاد ما هم باشید.

عیدانه

  گر چه خسته ام, گرچه دلشکسته ام

باز هم گشوده ام درى به روى انتظار

تا بگویمت هنوز هم به آن صداى آشنا امید بسته ام

اى تو صاحب زمان! اى تو صاحب زمین!

دل جدا ز یاد تو, آشیانه اى خراب وبى صفاست

یاد سبز و روح بخش تو, یاد لطف بى نهایت خداست

کوچه باغ سینه ام اى گل محمدى به عطر نامت آشناست

آنکه در پى تو نیست کیست؟ آن که بى بهانه تو زنده است در کجاست؟

اى کرامت وجود!

باد غربتى که مى وزد به کوچه هاى بى تو بوى مرگ مى دهد

بوى خستگى, فسردگى

کوچه ها در انتظار یک نسیم روح بخش, یک پیام آشنا و دلنواز سینه را گشوده اند

کوچه هاى ما همیشه عاشق تو بوده اند

اى کبوتر دلم هوایى محبتت! سینه ام آشناى نعمت غم است

گر هزار کوه غم رسد هنوز هم کم است

از درون سینه ام ناله هاى مرغ خسته اى به گوش مى رسد

بال هاى زخمى ام نیازمند مرهم است

صبحگاه جمعه ها آفتاب یاد تو ز ندبه هاى ما طلوع مى کند

آنکه شب پس از دعا با سرود اشتیاق و نغمه امید, با دلى سفید خواب رفته است, روز را به شوق دیدنت شروع مى کند

اى تو معنى امید وآرزو!

اى براى انتظار عاشقانه آبرو!

عشق هاى پاک, در میان خنده ها وگریه هاى عاشقان, پیش عصمت الهى ات خضوع مى کند

اى بهانه اى براى زیستن!

اشتیاق همچو سبزه بهاره هر طرف دمیده است

جمکران جلوه اى از انتظار وشوق ماست

اى بهار جاودان, اى بهار آفرین

ما در انتظار مقدم توییم اى امید آخرین!

اى عزیز دل پناه شیعیان, اى فروغ جاودان!

سایه بلند نام و یاد تو, از سر و سراى عاشقان بی قرار کم مباد

قامت بلند شوق, جز بر آستان پرشکوه انتظار خم مباد...

 (منبع)

 

عیدتون خیلی خیلی مبارک. دلشاد باشید و حاجت روا انشاالله.