681

گفته شده قبل رفتن به سفر زیارتی حتما خداحافظی کنین، چون کلی دل کنده می شه و همراهتون میاد!
القصه اگه خدا بخواد فردا صبح عازم کربلام! بعد کلی شک و دو دلی و برم نرم کردن به خاطر این که باید بدون شازده و بچه ها می رفتم، اسم منم قاطی زائران اربعین امسال بُر خورد و کارها درست شد و به عنایت امام حسین راهی شدم.
به یاد همه تون هستم و دعا گو و نایب الزیاره تون خواهم بود. شما هم برام دعا کنین که دست پر از این سفر برگردم. 

به قول دوستی:  «یا ابا عبدالله چگونه ای با حال زائری ضعیف و سست که فقط شوق راهی را دارد که تو رفته ای و پس از تو نیز رفته اند و اگر نظر نکنی، جا می ماند از کشتی نجات و می رود آن جا که پسر نوح رفت. ادرکنی... » 

680

امشب رو خونه مامان می‌خوابیم. مامان خانوم کوچولوی خوابالوی مقاومت کننده در برابر خواب رو برده پیش خودش و صدای قصه گفتنش میاد، از همون قصه های من درآوردی دوست داشتنیش که سال ها پیش هر شب برای من و داداش بزرگه تعریف می کرد و ما عاشقشون بودیم!

 هم خاطرات شیرین شب های کودکی برام زنده شده، هم تنبلی خودم تو قصه گفتن شبانه بهم یادآوری! راستش همیشه به صبر و حوصله کم نظیر مامان تو رابطه با بچه ها _که من چندان ازش به ارث نبردم_ غبطه می خورم! خیلی وقته یکی از برنامه هایی که تو ذهنم برای بچه‌ ها دارم شروع دوباره قصه گفتنه، کاری که چند سال پیش وقتی گل پسر کوچیک تر بود تو برنامه هام بود و امشب یه تلنگر برام بود تا حال و حوصله ام و البته تلاشم برای به یاد آوردن قصه های قدیمی و یاد گرفتن قصه های جدید رو بیشتر کنم!


679

درسته که صبح زود بیدار شدن واسه آدم جغد مَنشی مثل من همیشه سخت بوده، اما این سختی به آرامش شب زود خوابیدن بچه ها و فرو رفتن خونه در سکوت و آرامش شبانه می ارزه! این که می شه بدون سر و صدا و شونصد بار تذکر ساکت باش دادن، یه فیلم یا سریال رو دید و یه چای خوش طعم هل و گلاب دار رو نوشید!
دارم سعی می‌کنم از توفیق اجباری صبح زود بیدار شدن درست استفاده کنم و در طول روز هم زیاد نخوابم تا شبا راحت خوابم ببره. تونستم چند شب رو حدود ساعت دوازده بدون کلنجار رفتن زیاد با بالش وپتو بخوابم که برای من موفقیت بزرگی محسوب می شه! از اون مهم تر تو هفته اول مهر از نبودن بچه ها استفاده کردم و اتاقشون رو حسابی تکوندم! همه جاش رو حسابی تمیز و مرتب کردم و کلی وسیله و لباس اضافه رو گذاشتم کنار، که این کار با توجه به حجم عظیم کثیفی و به هم ریختگی اتاق برام مثل قورت دادن یه قورباغه بزرگ بود که مدت ها  بود انجامش رو پشت گوش انداخته بودم! 
در قدم بعدی باید بیشتر به خواب‌آلودگی صبحگاهی غلبه کنم بلکه بتونم ورزش رو بعد از ماه ها دوباره شروع کنم. فعلا با پیاده روی تا بعد ببینم حس و حال باشگاه رفتن میاد یا نه!

و این است احوالات مهرماهی ما! 

678

یه شب سالگرد عقد بدون هدیه و گل و کیک و شام مفصل هم می تونه شیرین باشه، وقتی که بگذره به مرور کردن دو نفره خاطرات لحظه به لحظه چنین شبی تو شونزده سال قبل و خاطرات خوش روزهای بعدش! یه جوری که تمام حس و حال های هیجان انگیز اون روزا رو یادت بیاره و یه لبخند از ته دل به لبت! 

و البته نفهمیدیم این همه سال چه طور این قدر سریع گذشت و عمر زندگی مشترکمون رو طولانی کرد!

بله شانزدهمین سالگرد عقد ازدواج ما دیشب به این صورت و در حالی که خیلی دل تنگ حال و هوای روزهای قدیم و شور و حال اوج جوونی مون شدیم، سپری شد!


677. باز آمد بوی ماه مدرسه!

اون موقع که دبستانی بودیم، یکی از روزای آخر شهریور بابا با یه کارتن لوازم التحریر که از تعاونی اداره شون گرفته بود میومد خونه. توش دفترای جلد مقوایی بی عکس بود، مدادای سیاه و قرمز سوسمار، تراش و پاک کن و... واسه همون لوازم التحریر ساده بی آب و رنگ من و داداش بزرگه کلی ذوق می کردیم! می نشستیم به جلد کردن دفترها با کاغذ کادو و خط کشی کردن صفحاتشون با دقت و وسواس!
حالا از چند هفته مونده به اول مهر، مدرسه بچه ها یه لیست بلند بالا تقدیم مون می کنه که جز لوازم التحریر شامل انواع لوازم نقاشی و کاردستی هم می شه! اون وقت من باید لیست به دست دوره بیافتم تو فروشگاه ها و هی بخرم و تیک بزنم تا به موفقیت عظیم تکمیل لیست مدرسه نائل بشم! بعد هم بشینم و روی دونه دونه وسایل برچسب بزنم و همه رو صاف و مرتب بچینم روی هم تا روز اول مهر تحویل مدرسه بدم! 
ولی به اون قدری که من برای کارتن لوازم التحریر تعاونی اداره بابا ذوق داشتم، بچه هام برای لوازم شیک و خوش و آب و رنگشون ندارن!

القصه! اول مهر اومد، بچه ها رو از زیر قرآن رد کردم، براشون آیت الکرسی خوندم و رسوندمشون مدرسه، گل پسر می ره کلاس پنجم و خانوم کوچولو پیش دبستانی. امسال  اولین سالیه که هر دو می رن مدرسه و خوشبختانه ساعت رفت و برگشتشون هم زمانه. منم امید دارم بتونم از این وقت آزاد صبحگاهیم یه استفاده درست و حسابی کنم!