630

یکی از خوشی های مختص روزهای سرد، خوابیدن در جوار شوفاژه! در حالتی که پتو رو طوری بیاندازی  که یه طرفش روی شوفاژ باشه و بعد بری زیرش، پاهاتو بچسبونی به گرمای دل چسب شوفاژ و به یه خواب شیرین فرو بری!

 این قسمت گل و بلبل ماجراست ولی متأسفانه یه وجه تراژیک هم داره. اونم وقتیه که صبح زود باید بیدار بشی، پتو و آغوش گرم شوفاژ رو رها کنی و بری دنبال کارت، عملی بس سخت و جانکاه!

 این زندگی همیشه خوشی و ناخوشیش به هم آمیخته اس!

629

بعد از یک هفته هوای ابری و بارونی، آفتاب امروز خیلی می چسبه! صبح رفتم پیاده روی، هوای تمیز و بوی خاک خیس خورده رو بلعیدم و خدا رو شکر کردم که هوا این قدر با سال قبل همین موقع ها که آلودگی شدید بود و مدارس تعطیل شد، متفاوته.

وقتی برگشتم پرده ها رو کنار کشیدم تا خونه روشن بشه و نشستم پای خیاطی. آخرین مراحل پالتوم رو که از دوشنبه‌ پیش دوختش رو شروع کرده بودم به آخر رسوندم و کلی ذوق کردم بابت تموم شدنش! 

دیروز از غروب دلگیر روز جمعه پناه بردیم به حرم حضرت عبدالعظیم، یه دفعه ای و بدون برنامه ریزی قبلی. این زیارت علی رغم کوتاه بودنش حالم رو بهتر کرد. این روزها خیلی نیاز دارم به این جور مکان ها و گوشه های دنج و خلوتی که بشینم و دعا کنم.  امان از آدمی که تا کارش گیر نباشه، دعاهاش سفت و محکم و درست و حسابی نمی شه!


628

آش بار گذاشتم، از همون آش ترخینه دوغی که درست دو هفته پیش تو یه یکشنبه بارونی پخته بودم. اون روز شازده سفر بود و آش رو به نیت آش پشت پاش خورده بودیم، امروز خواستم که دور هم آش بزنیم بر بدن! آشمون داره تو  قابلمه ریز ریز می جوشه و جا می افته. می خوام آش خورون امشب شروعی باشه برای این که تلخی ها و بدحالی های هفته های اخیرم پر بکشن و برن، که دوباره قشنگی ها و نعمت های زندگیم رو غالب کنم رو همه ی زشتی ها و بدی هاش و سعی کنم حال خونه و خونواده رو خوب نگه دارم!  با خدا در دل کردم و معذرت خواهی بابت تمام غرغرها و منفی نگری هام و ازش خواستم اینا رو نذاره پای ناشکری کردنم!

بوی آش  و پیاز داغ تو خونه پیچیده و صدای تق تق میل های بافتنیم شده موزیک پس زمینه! دارم برای خانم کوچولو یه ژاکت بنفش می بافم، بعد از مدت ها بافتن با قلاب رفتم سراغ میل بافتنی و حس خوب و نوستالوژیک زیر و رو بافتن و برخورد سرِ میل به هم! نقشه دوخت یه پالتو برای خودم رو هم تو پس زمینه ذهنم دارم و ...  بله! باید علی رغم همه مشکلات زندگی کرد!

627

مثل این فیلم های هپی اندینگ، که بعد نمایش کلی مشکل و بدبختی آخرش یه آهنگ ملایم شاد پخش می‌شه و نشون می ده که همه چی به یه سرانجام خوش رسیده، عاشق و معشوق دست در دست هم دارن تو یه جاده سرسبز قدم می زنن، زوجی که سال ها چشم انتظار به دنیا اومدن بچه ای بودن حالا فرزندشون رو در آغوش گرفتن و با محبت نگاهش می کنن، اونی که گمشده ای داشته بالاخره پیداش کرده و خلاصه از این قسم اتفاقات خوش و خرم طور، نیازمند یه پایان خوشم. که یه آهنگ شاد تو متن زندگیم شروع کنه به نواخته شدن و صحنه های دل انگیز نمایش داده بشن.  می خوام یکی دلم رو قرص و محکم کنه که بالاخره یه روزی که خیلی دور نیست، این پایان خوش میاد. 

دستای شازده رو  می گیرم تو دستم و  در حالی که بغضم رو قورت می دم بهش می گم این روزا هم می گذره، تموم می شه، هیچ چیز دنیا همیشگی نیست. همون حرفایی که مدام توی سرم با خودم تکرار می کنم تا بتونم این روزا رو به سلامت بگذرونم...


626

بساط آش آماده کردم، یک آش ترخینه دوغ فرد اعلا که تو این هوای خنک بارونی حسابی باید بچسبه! هوس آش پختن هم از اون جا به سرم زد که دم در ورودی مهد خانوم کوچولو موقع تعطیل شدنش با مامانای دیگه مشغول  حرف زدن بودیم که یهو نمی دونم چی شد بحث رسید به آش و یکی از مامانا هم چین با آب و تاب از آش و چسبیدنش تو این هوا تعریف کرد که منم هوس کردم. وقتی هم بهش گفتم منو به هوس انداختی، گفت خب برو درست کن! کاری نداره که! راست میگفت! حبوبات پخته تو فریزر داشتم و خانوم کوچولو رو که برداشتم رفتیم سبزی و ترخینه هم خریدم و بساط آش رو مهیا کردم.

البته این آش رو جز هوسونه پاییزی به نیت آش پشت پای مامان و بابا و شازده و خانواده اش هم می پزم که دیروز همگی با هم راهی کربلا شدن. همه رفتن و من موندم، ولی بر عکس سال های قبل از این وضعیت ناراضی نیستم! نیاز مبرمی به تنهایی  و بودن به حال خودم داشتم و یه جورایی خوشحالم که تقریبا همه اقوام درجه یکم خارج از کشور به سر می برن! بعد از هجوم  انواع و اقسام حس های ناجوری که تو روزهای قبل تجربه کردم، باید چند روزی رو برای تمدد اعصاب و یافتن آرامش اختصاص بدم. 

کنار آش و هوای بارونی یه کلاه و شال طرح مینیون هم دارم به سفارش گل پسر دارم می بافم، باشد که گره ها باز بشه و حال خوب و اعصاب آرام!

626

می دونستم باید شک کرد. ته دلم یه چیزی می گفت نمی شه اوضاع تا این حد بره سمت گل و بلبل بودن، رویاها و آرزوها این قدر نزدیک بشن به برآورده شدن.  از اون طرف ورِ خوش بین وجودم می گفت حالا بعد این همه وقت، این همه مشکل، این همه بی رویا بودن، مگه چی می شه زندگی از اون روهای  خیلی خوشش نشون بده؟!

اما گویا زندگی اساسا قابلیت خیلی خوب و خوش بودن رو نداره و نمی ذاره زیاد خوش خوشانت باشه. همچین سر بزنگاه محکم پس کله ات می زنه که هر جور شده باید سفت و محکم خودتو نگه داری تا با صورت زمین نخوری!