ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روز تولد سی و هفت سالگی خود را چگونه گذراندید؟ با سردرد! سردرد ممتد بی سابقه از ظهر تا شب!
درست در همین روز یکی از آشنایان که تو کار ساخت کمد و کابینته و از ماه ها پیش قرار بود بیاد و برامون داخل کابینت جای هود توکار دربیاره و هود رو وصل کنه ولی مدام اومدنش رو عقب می انداخت، بالاخره تصمیم گرفت بیاد و بعد از پنج ساعت کار یه آشپزخونه ترکیده رو دستم موند که باید تمیز می شد و وسایلی که از کابینت ها دراومده بود دوباره سر جاش می رفت.
بعد از این که با سردرد وضع آشپزخونه رو سرو سامون دادم و بساط عصرونه رو آوردم که جای ناهار نصفه نیمه مون بخوریم، شازده گفت لباس بپوش بریم بیرون. یک لحظه ور خوش خیالم گفت می خواد ببردت برای دور دور و خرید هدیه! با لبخند پرسیدم کجا؟ گفت می خواهم ماشینم رو بذارم تعمیرگاه، تو بیا که منو برگردونی! با امیدی که سعی می کردم به سوی ناامیدی نره گفتم خب بعدش بریم فلان جا کیف و کفش بخرم که یادم افتاد از امروز به مدت ده روز همه پاساژ ها تعطیله! گفتم شازده به نظرم تو با ستاد ملی مقابله با کرونا هماهنگ کردی وگرنه چرا باید بذارن عدل از روز تولد من همه جا رو تعطیل کنن؟!
البته که شازده عقیده داشت من نیاز چندانی به کیف و کفش ندارم و وقتی با ذکر تاریخ و وقایع روز بهش یادآور شدم از آخرین باری که کیف و کفش گرفتم دو سال و هشت ماه میگذره و بیچاره ها بعد این همه وقت استفاده مداوم از ریخت و قیافه افتادن ، باز هم زیر بار نرفت و گفت من اصلا تو کتم نمی ره تو این همه وقت کیف و کفش نخریده باشی! گفتم حق داری! باید از این به بعد هر سال کیف و کفش بخرم که این جوری نشه!
جای شکرش باقیه که روز قبل از این سالروز تولد به یادماندنی! سه تا از دوستان عزیزم برای فرزندان متولد فروردین شون تو فضای باز جشن گرفته بودن و ما رو هم دعوت کرده بودن که بسیار خوش گذشت. من با کیک و بادکنک های خوشگلشون عکس تولد گرفتم و چند تا هدیه دور از انتظار از همین دوستان نازنین که بسیار برام خاطره انگیز شد و همین رو گذاشتم پای تولد سی و هفت سالگی! و گرنه با این روز تولد درب و داغون شلوغ پلوغ با سردرد و بدون تبریک و کیک و هدیه ای که گذروندم معلوم نبود کارم به کجا برسه!
قبل ترها فکر می کردم سال خوب سالیه که پر از اتفاقات قشنگ و هیجان انگیز باشه، مثل ازدواج نزدیکان، تولد یک نوزاد، یک سفر خاطره انگیز و مواردی از این قبیل.
ناگفته واضحه که سال هزار و سیصد نود و نه شمسی از این جهات سال خوبی نبود! با وجود بیماری کرونا و تمام تبعاتش _مثل به ثمر رسوندن یک بچه کلاس اولی با آموزش مجازی! که باز هم جای شکر داره که برای ما در همین حد بود._ ادامه تورم کمرشکن برای سومین سال متوالی، تغییر مجدد وضعیت کاری شازده و کم شدن حضورش، وضعیت واقعا بغرنجی که در خانواده ام اتفاق افتاد، تغییر منش و رفتارهای تعجب آوری که در بعضی از اطرافیان دیدم و کلی مسأله ریز و درشت دیگه چکیده سال گذشته بود! البته از حق نگذریم چیزهای دلخوش کنکی هم بود. مثل همراهی دوستان خوب، چیزهای خوبی که به یمن فراغت ایام کرونا یاد گرفتم و از همه مهم تر دلگرمیم به همراهی و درک شازده تو مسایل بغرنج خانوادگی...
نمی تونم بگم سالی که گذشت سال بدی بود اما سال سختی بود، خیلی سخت! سختی های که به طور عینی یادم داد دنیا خیلی غیر قابل پیش بینی و غیر قابل دل بستنه و باید نگاهم رو به زندگی، از حد دنیا و مسایلش بالا و بالاتر ببرم.
با همه این احوال، به سال پیش رو و بهتر و قشنگ تر بودنش نسبت به سال قبل امید دارم و آدمی به امیده که زنده اس!
و با اندکی تاخیر سال نو مبارک رفقا، صد سال به از این سال ها!