ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
منتظر نشستم روی یکی از صندلی های سبزآبی ترمینال سلام فرودگاه امام خمینی، با کوله طوسی رنگ امانتی داداش وسطی که تا حد امکان سعی کردم فقط با لوازم ضروری پرش کنم و سنگین نباشه! فکرش رو که می کنم چندین ساله منتظر این سفر بودم، سفر اربعین با شازده بیدغدغه بچه ها. نمیدونم چرا حالا که موقعیتش پیش اومد به خاطر شلوغی بی نظیر امسال دل دل کرده بودیم، اما خدا خواست و بالاخره راهی شدیم. اصلا تا سال دیگه کی مرده و کی زنده که بیخودی برای این سفر مردد شده بودم!
هر چند هنوز همه چی انگار تو خواب و خیاله و تا به کربلا نرسم و حرم رو نبینم باورم نمی شه...
نایب الزیاره تون هستم رفقای نازنین!
بعد از مرگم اطرافیان من رو با چه خصوصیات و خاطراتی به یاد میارن؟
این سوالی بود که در مراسم اولین سالگرد درگذشت خان عمو برای چندمین بار در ذهنم مرور می شد.
خان عمو همون طور که چند نفر از دوستان صمیمیش در سخنرانی هایی که طی مراسم داشتن و صحبت هایی که همکاران و اطرافیانش در فیلمی که برای یادبودش ساخته شده بود گفتن، علی رغم چهره جدی و ظاهر خشکش قلبی رئوف و مهربون داشت و بسیار دست به خیر بود. به قول معروف پشت ستاره حلبیش قلبی از طلا داشت! و من با خودم فکر کردم کاش جلوه قلب مهربون و طلاییش نمود بیشتری داشت و طی این یک سالی که از فوتش گذشته خاطره ای بود که با یادآوریش لبخند به لبم بیاد یا دلم براش تنگ بشه!
علاوه بر این ها برام سوال بود خان عموی ساده زیست با دیدن مراسم سالگرد پر تشریفات و مجللی که بچه هاش براش تدارک دیدن چه حالی داره؟! مطمئن بودم روحش با اخم بالای مجلس نشسته و با عصبانیت می گه این مسخره بازی ها چیه؟!!!
پ.ن:ممنون میشم عموی درگذشته ام رو به فاتحه یا صلواتی مهمان کنید.