ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دقیق که فکر می کنم می بینم امسال از خیلی جهات سال سختی برام بود. کار زیاد، تفریح و استراحت کم، حضور کم رنگ شازده و اون همه گرفتاری و مشکل کاریش که همه مونو درگیر کرد، مریضی ها و گرفتاری های مامان و بابا ...
اما نمی تونم بگم سال بدی بود! در کنار این سختی ها و مشکلات انگار یه جورایی بزرگ شدم، یاد گرفتم صبور تر باشم، قدرت تحملم رو بالاتر ببرم، نگاهمو به زندگی عوض کنم... به لطف خدا که مسیر جدیدی رو تو دیدگاهم به زندگی باز کرد.
در این روز پایانی سال خدا رو شاکرم به خاطر همه خیر و برکات معنوی امسال ، به خاطر همه سختی هایی که منو رشد دادن، به خاطر همه خوشی ها و ناخوشی ها، به خاطر وجود خانواده و عزیزانم، به خاطر سلامتی و ... همه چیزایی که اصلا تو شمارش نمیان!
و یه سال خیلی پربارتر و پربرکت تر رو ازش می خوام.
سالتون خوش رفقا و حال و احوالتون خوش تر! ان شاالله.
+با تشکر ویژه از دوستانی که با حضورشون، نذاشتن چراغ کم سو شده این جا خاموش بشه!
می شه آرزو کرد سال پیش رو برای وبلاگستان، سال پر رونقی باشه؟!
واقعیت اینه که دوران استقلال طلبی یا همون لجبازی خودمون در خانم کوچولو زودتر از انتظارم فرا رسیده! و حالا که یه کم _فقط یه کم _از شدت اعصاب خردی پروژه شب خوابوندنش کم شده ، باید با قد بازی ها و حرف گوش نکردناش کنار بیام و مدام بشنوم که : «ممی خوام! اصلا ممی خوام!»
در همین راستاس که خانم کوچولو با دمپایی پلاستیکی می ره مهمونی، بعد از هر تعویض پوشک که به سختی انجام می شه مدت ها لخت توی خونه می چرخه، لباس های کهنه و کوچیکش رو به لباس های خوب و قشنگش ترجیح می ده، تو ظرف مخصوص باید غذا بخوره و لاغیر و ...
چند وقت پیش رفته بودیم خونه یکی از دوستام. اون جا بعد از این که منو کلافه کرد از بس بهم چسبیده بود، بردمش تو اتاق دختر صاحبخونه تا با اسباب بازی ها و بچه های دیگه بازی کنه. اون وقت از یه خرس سفید بزرگ خوشش اومد و تا آخر با اون سرگرم بود! دوستان پیشنهاد دادن یه چیزی شبیه اون خرس براش بگیرم تا کم تر به من بچسبه و اصلا احتمال دادن که با بغل کردن چنین عروسکی شبا بهتر بخوابه و به من کاری نداشته باشه!
چند روز بعد شازده با یه خرس بزرگ سفید که اسمشو «تدی» گذاشتیم اومد خونه که خیلی هم مورد استقبال خانم کوچولو قرار گرفت. اما مساله این جاس که حالا موقع خواب، علاوه بر خود خانم کوچولو که باید بیاد تو بغلم و به قول خودش « سر سینه مامان» باشه، باید جناب تدی رو هم تو بغل بگیرم ! تازه اگه گیر نده که باب اسفنجی و خرسیش رو هم با خودش تو تخت بیاره! این باغ وحش داره منو مجبور می کنه که به طور اساسی رو جدا کردن تخت خوابش کار کنم!
به نظرمن اسفند به نیمه نرسیده خونه تکونی و خریدای اصلی باید تموم شده باشن، تا بتونی بی دغدغه و با خیال راحت از روزای آخر سال لذت ببری! با حوصله بساط هفت سین رو آماده کنی، بری خیابون گردی و قاطی بساط دست فروش ها و شلوغی آخر سال بشی...
خونه تکونی امسالم که بسیار مفصل و اساسی انجام شد رو از اواخر دی ماه با تمیز و مرتب کردن کابینت ها شروع کردم، خرده خرده و مرحله به مرحله اومدم جلو تا بالاخره دیروز رسیدم به مرحله آخرش که شامپو فرش کشیدن مبل ها بود و تمام! یه پروسه حدودا دو ماهه! بله! من اصلا از اون دسته آدما نیستم که بتونم در عرض چند روز و با به ریختن یهویی خونه، کار خونه تکونیم رو انجام بدم. نه اعصاب و توانش رو دارم و نه اصلا با وجود دو تا وروجک برام امکان پذیره!
چند ساله به خونه تکونی علاقه مند شدم و یه جورایی لذت بخش شده برام، بر عکس سال های قبل تر که فراری بودم ازش و به نظرم کار بیخودی می اومد! امسال هم که در اثر همراهی با فلای لیدی ها از همیشه برام راحت تر بود، چون احساس می کردم کنترل وضعیت خونه تو دستمه و با یه خونه منفجر بی سر و سامون روبرو نیستم که ندونم از کجا باید تمیز کردنش رو شروع کنم!
دیگه باید رفت و یه کم خوش گذروند تا شروع سال جدید! ان شاالله.