ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اوایل پاییز بعد از تحویل دادن دو تا سفارش بافتی که داشتم، از گل پسر و خانوم کوچولو پرسیدم چی دوست دارین برای امسالتون ببافم؟ چون طی دو سال اخیر به خاطر خونه نشینی براشون نه لباس زمستونی بافته و نه خریده بودم و به لباس گرم جدید نیاز داشتن. گل پسر که از همون اول با اخم های نیمه در هم اعلام کرد هیچ خوشش نمیاد دست بافت های منو بپوشه! _خیلی هم دلش بخواد!_ خانم کوچولو هم که قصد داشتم یه پانچو با قلاب براش ببافم، بعد کلی زیر و رو کردن مدل ها در اینستاگرام آخرش گفت من اصلا نمی دونم، اصلا نمی خواد هیچی ببافی! این شد که فصل سرد امسال رو من بعد سال ها بیشتر برای خودم بافتم!
جرقه اولین بافت رو یکی از دوستان زد که عکس یه اشارپ خیلی خوشگل تو اینستاگرام برام فرستاد و پرسید این مدل رو بلدم و می تونم بهش یاد بدم که برای خودش ببافه؟ بعد از جواب مثبت من و کلی حرف راجع به بافت و نوع کاموا و غیره، دوستم اون اشارپ رو برای خودش نبافت! اما هوسش به دل من افتاد که یکی ازش برای خودم ببافم و بافتم!
تا بافت اشارپ نازنینم تموم شد، تو خرازی محل یه سری کامواهای چند رنگ خیلی خوشگل دیدم که عاشقشون شدم و فکر کردم هر جوری هست باید یه چیزی با این ها ببافم! اولش میخواستم یه ژاکت برای خانم کوچولو ببافم اما چون استقبال نکرد فکر کردم اصلا چرا برای خودم نبافم؟ من که چند ساله دلم یه ژاکت بافتنی می خواد! خصوصا که آموزش یه مدل ژاکت خوشگل و نسبتا سریع رو هم تازگی تو اینستاگرام دیده بودم و هم زمانی پیدا شدن یه مدل جذاب و یه کاموای خوشرنگ یعنی که حتما باید دست به کار بافت بشی! این یکی خیلی سریع و زودتر از حد انتظارم بافته شد، یعنی در حدود تقریبا یک هفته که روز و شب مشغولش بودم و نتیجه کار هم بسیار زیبا و دوست داشتنی از کار در اومد!
این دو تا بافت هم خیلی حس و حال خوبی بهم داد، هم دستم رو که چند وقتی بود سمت بافتن نمی رفت دوباره حسابی گرم کرد، طوری که دوباره
دنبال یه مدل خوب دیگه بودم تا برای خودم ببافم و مدل رو هم پیدا کردم اما خانوم کوچولو هم بالاخره این مدل رو پسندید و خواست برای اون ببافم اونم با رنگ بنفش و صورتی! دوباره با همدیگه راهی خرازی محل شدیم و از بین کامواهای رنگی رنگی یه بنفش تیره، یه صورتی روشن و یه صورتی تیره رو با هم انتخاب کردیم تا یک پالتوی موتیفی خوشگل و خوشرنگ براش ببافم و چند روزی هست که مشغول بافت موتیفم. امیدوارم نتیجه این یکی هم مثل کارهای قبلی خوب و دلچسب از کار دربیاد!
از پل انتهای خیابون که سرازیر می شم پایین، منظره ای رو می بینم که روزهاست قابل مشاهده نبود، برج میلاد و یه دورنما از شهر به صورت واضح و شفاف، و این یعنی هوای تهران پاک و تمیز شده و برف و بارون های این چند روز آلودگی ها رو شسته و برده! لبخند می زنم و بوی نون بربری های خاشخاشی ای رو که از نونوایی نزدیک مدرسه خانوم کوچولو خریدم و داخل کیسه پارچه ای روی صندلی کناریم گذاشتم، می کشم داخل بینی و صاف می رونم به سمت خونه دوست عزیزی در شمال شهر برای یه دورهمی صبحانه که در واقع با یکی دیگه از دوستام، خودمون خودمون رو به بهانه برف بازی خونه شون دعوت کردیم! با منظره شفاف کوه های سفید پوش در روبرو به مسیرم ادامه می دم و برای هزارمین بار به این فکر می کنم که اگر آلودگی هوا و ترافیک نبود، تهران می تونست چه شهر جذابی برای زندگی باشه!
من با نون بربری های تازه و اون دوستم با ظرف حلیم بوقلمون وارد خونه میزبان شدیم و بعد از صرف صبحانه ، جمع و جور کردن و شستن ظرف ها چند نفر دیگه از دوستان هم اعلام کردن می خوان به جمع ما ملحق بشن! در نتیجه به اصرار میزبان که یکی از پایه ترین آدم ها برای راه انداختن دورهمی و میزبان شدنه، رفتم مدرسه بچه ها دنبالشون، بعد اومدیم خونه لباس عوض کردن و لباس اضافه و کتاب و دفترهاشون رو هم برداشتیم و برای سانس دوم مهمونی به صرف آش جو و حلوا که دوستم به نیت خانم ام البنین برای روز وفات شون مشغول پختش شده بود، مجددا راهی خونه شون شدیم. این قدر دور هم خوش گذشت که تا اوایل شب بمونیم، بگیم و بخندیم و برف بازی هم نکنیم! بچه ها با یه کم برفی که تو حیاط بود بازی کردن و خوش گذروندن ولی ما از خیر خونه گرم و نرم و ولو شدن رو مبل ها نگذشتیم و بالاخره در حالی که صاحب خونه اصرار داشت اگه می تونیم بیشتر بمونیم در یک اقدام دسته جمعی بچه ها رو از حیاط مجتمع جمع کردیم و با یه حال خوب راهی خونه هامون شدیم!