775

تمام هفته های قبل، هر وقت یادم به محرم افتاده بود و شرایط خاص امسال، بغض و دلشوره نشسته بود کنج دلم که چی قراره بشه؟ که‌ ماه ها ی اخیر خیلی چیزا رو تاب آوردیم و گذروندیم اما محرم بی روضه و بی مجلس رو نمی تونیم، که...
چند روز قبل دوستی زنگ زده بود که بیا دهه اول رو چند تایی تو خونه مون دور هم جمع بشیم و زیارت عاشورا بخونیم، فکری که از قبل چند بار تو ذهن خودمم اومده بود. گفته بودم باشه و دیروز عصر بعد زدن پرچم سیاه کوچیک یا حسین به دیوار هال _پرچمی روز مراسم تشییع حاج قاسم _ با یه دیس کوچیک حلوا راهی خونه شون شدم. نشستیم زیارت عاشورا خوندیم و چند خط نوحه و برگشتم خونه. شازده گفت پسر عموش تماس گرفته و گفته شب بریم یکی از این هیات های هوای باز. نماز مغرب و عشا رو خوندیم و راهی شدیم.  عروس عموش رو اون جا پیدا کردم و ماسک زده نشستیم دو گوشه یکی از اون همه قالیچه ای که با فاصله تو حیاط دانشگاه پهن کرده بودن. همه چی متفاوت با هر سال بود و من مثل بچه هایی که غریبگی می کنن یه گوشه نشسته بودم و دلم پر می کشید واسه مجالسی که سال های قبل‌ می رفتیم... روضه شروع شد و فکر کردم همین که زنده ام، روی تخت بیمارستان نیستم و تونستم بیام تو یه مجلسی به اسم امام حسین بشینم از سرمم زیاده. چرا این قدر غصه و نگرانی تو دلم تلنبار شده بود؟
مجلس که تموم شده بود با پسر عموی شازده و خانواده اش غذا گرفتیم و رفتیم خونه ما. بعد چند سال اومده بودن خونه مون و به یاد قدیما تا چند ساعت بعد از نیمه شب نشسته بودیم به صحبت کردن. حرف کشیده شده بود به گرفتاری های دو سال اخیرمون، به این همه اتفاق و مصیبت و استرسی که از گذرونده بودیم، به تمام توسل ها و دعاها و چله هامون. شازده به درخواست پسرعموش که نصفه نیمه در جریان بود شروع کرده بود به تعریف کل ماجرا و من  گوش می دادم و فکر می کردم چه جوری تونسته بودیم این همه ماجرا رو از سر بگذرونیم؟! فکر می کردم و از ذهنم می گذشت چه طور به امام حسین و حضرت عباس متوسل شده بودیم، که چه جوری دست به دامنشون شده بودیم، که چه قدر اتفاقات فاجعه بار  دنبال اون اتفاق ازمون دور شده بود، که... آخر کار عروس عموی شازده که با دقت و تعجب همه چیز رو گوش کرده بود گفت واقعا معجزه امام حسین بود که به خیر گذشت. گفتم آره بود... 
شب اول محرم این جوری گذشت، جور متفاوتی که اصلا فکرش رو هم نمی کردم. شاید برای این که خیلی چیزها یادم بیاد، که حال و هوای دلم عوض بشه، که حالم خوش بشه... شاید قراره روزی محرم امسال، مثل شکل ظاهری متفاوتش، با هر سال فرق داشته باشه و خدا کنه که پر و پیمون تر باشه.

خیلی التماس دعا رفقا

اول محرم الحرام


774

بند‌ و‌ بساطمون رو‌ جمع کردیم و این هفته رو با شازده اومدیم شهر محل کارش، که حال و هوامون عوض بشه‌ و نه ما  تنها باشیم نه شازده! دو روز مشغول نظافت و سر و سامان دادن به این جا بودم و متفاوت ترین قسمت کار هم جارو زدن و  شستن حیاط و ایوون و بعد بردن بساط شام و چای تو ایوون و اپن جا کتاب خوندن تا نیمه شب همراه نسیم خنک بود، چیزی که تو آپارتمان خودمون هیچ وقت‌ نمی تونم تجربه اش کنم و خیلی بهم مزه داد!
البته برنامه اومدن به این جا رو چند هفته بود که داشتم اما لازم بود کارامون رو سر و سامون بدم و بعد بیایم.  اول زدن واکسن و انجام سنجش خانوم کوچولو برای کلاس اول و گرفتن لباس فرم مدرسه اش _ اگه اصلا مدرسه رفتنی در کار باشه!_ بعد هم مراسم عروسی جمع و جور و خانوادگی خواهر شازده که فقط با حضور حدود بیست مهمون از اعضای درجه اول دو خانواده و چند دوست صمیمی برگزار شد و می شه گفت متفاوت ترین جشن عروسی ای بود که تو تمام عمرم شرکت کرده بودم! هر چند با وجود خلوتی و‌ جمع و جور بودنش خیلی هم خوش گذشت!
حالا تو یکی از اتاق های نورگیر این جا نشستم، پاهام رو دراز کردم، خستگیم رو در می کنم و تمدد اعصاب  و فکر و ذهنم رو آزاد! به این امید که آخر هفته با حال و روحیه بهتر از قبل به خونه مون برگردیم!

773

از اون جا که بعضی از دوستان راجع به ماسک ها و روغن هایی که برای موهام استفاده می کنن سؤال پرسیدن، رسیدم خدمتتون که یه توضیح مختصری در این رابطه بدم.
یکی از موارد مهم برای تقویت و نرم و درخشان شدن موها، روغن درمانیه. به این صورت که مقداری از یکی از روغن های طبیعی مثل زیتون، بادام، نارگیل _که باید با تجربه متوجه بشین کدومش بیشتر به موهاتون می سازه. من بیشتر از روغن زیتون استفاده می کنم_ رو با حرارت غیر مستقیم گرم می کنیم. _من تو یه کاسه روی بخار کتری می‌ذارم_ بعد ساقه موها رو دسته دسته روغن می مالیم و با انگشت یا شانه دندانه درشت گره های مو رو باز می کنیم و وقتی به کل موها روغن زدیم، یه کلاه یا کیسه پلاستیکی روش می کشیم و بعد از یک ساعت با یه شامپوی ملایم می شوریم و نرم کننده می زنیم. اگر موهاتون آسیب دیده اس هفته ای یک تا دو بار و در صورت سالم بودن هر یکی دو ماه یک بار این کار رو انجام بدین.
در مورد ماسک هم چیزی که من خودم استفاده می کنم و روی موهام خیلی خوب جواب داده، ترکیب روغن زیتون و تخم مرغه که به مو پروتئین می رسونه و خشکی و شکنندگیش رو برطرف می کنه. بعد آغشته کردن کل موها به این ترکیب، روش رو با کلاه پلاستیکی می پوشونیم و بعد یک ساعت با آب ولرم _تأکید می کنم ولرم چون آب داغ باعث بسته شدن تخم مرغ روی مو می شه و شست‌وشو رو سخت می کنه_ و شامپو می شوریم و نرم کننده می زنیم. از این ماسک هم بستگی به نیاز مو از هفته ای یک بار تا چند ماه یک بار می شه استفاده کرد. ماسک های پروتئین رسان دیگه ای نظیر ترکیب عسل و تخم مرغ، موز و تخم مرغ، سس مایونز و... هم هستن که من چون خودم تجربه نکردم نمی تونم نظری راجع بهشون بدم!

چند نکته مهم هم برای کسایی که مثل من موهای خشک و فر دارن:
اول این که دور اتوی مو رو کلا خط بکشین و سشوار رو هم بذارین برای موارد خیلی خاص و به ندرت ازش استفاده کنین. حالت طبیعی موهاتون رو دوست داشته باشین! 
دوم موهاتون رو نهایتا هفته ای دوبار با شامپو بشورین اونم با شامپوی بدون سولفات. از شامپوهای معمولی سولفات دار فقط ماهی یک بار برای پاکسازی مو استفاده کنین.
سوم این که ترجیحا از رنگ های شیمیایی و خصوصا از دکلره استفاده نکنین.
در آخر چیزی که مهمه، مراقبت و ترمیم موها یک روند آهسته و پیوسته اس و نیاز به صبر و حوصله داره. باید مطالب مختلف رو راجع به مراقبت از موها بخونین و اطلاعات کسب کنین. _من از مطالب بلاگرهای اینستاگرام خیلی استفاده کردم_ شیوه ها و محصولات گوناگون طبیعی و شیمیایی رو تجربه کنید تا چیزهایی رو که مناسب موهاتونه کشف کنید! 

772

بیشتر از دو ساله که موهام رو نه رنگ کردم نه کوتاهی چشمگیری انجام دادم. بعد خسته شدن از رنگ کردن های مداوم و با موهای خشک و شکننده ای که روی دستم مونده بود، یه رنگ مشکی مشابه رنگ طبیعی موهای خودم گذاشته بودم و با مراقبت کردن، استفاده از ماسک موها و روغن های مختلف و نوک گیری های مرتب، حالا موهایی دارم که طی بیش از پانزده سال اخیر از همیشه بلندتر سالم تر و طبیعی تره!
اما خب از اون جا که اصولا آدمیزاد طالب تغییر و تنوعه و منم اصولا از اون دسته بانوانی بودم که قبل از این دو سال مرتبا رنگ و مدل موهامو عوض می کردم، حس می کنم یک خودشادساز کننده راحت و بی دردسر رو از دست دادم! البته تو این مدت هر از گاهی هوس رنگ کردن یا کوتاه کردن موهام به سرم زده، خصوصا مواقعی که خیلی بی حوصله یا بی اعصاب می شم اما باز منصرف شدم و فکر کردم همین جوری بهتره!
حالا هم دوباره از اون مواقعیه که عجیب هوس تغییر و تنوع به سرم زده! تصمیم داشتم برای مراسم عروسی خواهر شازده یه کاری روی موهام انجام بدم که با کنسل شدن مراسم، پروژه موهای منم کنسل شد! اما ور خوش خیال ذهنم مرتبا می گه حالا که تو این اوضاع کرونا و تورم نه تفریح و خوشگذرونی خاصی در کاره و نه می تونی خونه و ماشین و وسایل خونه ات رو عوض کنی، یه رنگ جدید رو سرت بذار حال و هوات عوض بشه دختر جان! منم دو دل موندم که به حرفش گوش کنم یا نه!!! 

771. روز عرفه

برای دل های گرفته، تن های مریض، دست های خالی، حال های خراب، قلب های نا امید و چشم های خیس، برای نجات، شفا، گشایش و حال خوش ماندگار، برای رفع بلا، مصیبت، فقر، سختی و بیماری، برای همه چیزهای خوب در حق هم دعا کنیم که به دعای خیر محتاجیم!
در این روز خوب خدا که درهای رحمتش به روی ما بنده های خسته و گرفتارش از همیشه باز تره، با مناجاتی که از زبان دردانه شه، دعا کنیم و امید داشته باشیم به نجات و گشایشی که نزدیکه...

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر


770

تمام شبایی که شازده به خاطر کارش تهران نیست، خانوم کوچولو ذوق این رو داره که بیاد تو تخت ما پیش من بخوابه. بیاد تو بغلم، کلی حرف بزنه، ناز و نوازش بشه و سرخوش خوابش ببره! من تمام این شب ها رو فیلم می بینم و کتاب می خونم، بیشتر از این که بخوام سرگرم بشم به خاطر این که فکر نکنم. فکرایی که رفتن تو عمقشون روح و روانم رو می خوره!
شازده نیست، خانوم کوچولو خوشحاله که پیش من می خوابه، گل پسر فارغ از دنیا زودتر از همه رو مبل خوابش می بره و من دنبال راهی می گردم تا از دغدغه ها و دلتنگی هام فرار کنم و به این فکر نکنم که نکنه با مسائل و حرف و حدیث های موجود، این همه دوری و تنهایی و سختی کشیدن آخرش نتیجه مورد نظر رو نده و امیدهامون نقش بر آب بشه...
من به شدت دست و پا می زنم تا حالم رو خوب نگه دارم، تا این همه بلاتکلیفی و فکر و خیال آینده از پا درم نیاره، که قوی بمونم و به شازده و بچه ها حال خوب بدم، که خودم رو جا بدم تو بغل خدا که امن ترین و مطمئن ترین جای دنیاس...


769

واقعیتش اینه که من چندان اهل تلفن زدن و صحبت کردن پای تلفن نیستم و اطرافیانم هم از این جهت مثل خودم هستن! با مامان که نهایتا هفته ای دو سه بار اونم در حد ده دقیقه، یک ربع صحبت می کنم. خواهر هم که ندارم و با بقیه فامیل اعم از مادر همسر، زن برادرام، جاری و... هم فقط مواقعی که کار خاصی داشته باشم تلفنی حرف می زنم. چون معمولا هفته ای یک بار همدیگه رو می بینیم و دیگه نیازی به احوال پرسی تلفنی حس نمی کنم! باقی فامیل رو هم که چندان نمی بینم متأسفانه هیچ وقت بهشون تلفن نمی کنم مگر اتفاق خاصی بیافته، اونم به سختی و بعد از کلی به تعویق انداختن!
بیشترین صحبت تلفنی من با چند تا از دوستای صمیمی و قدیمی مه که هر از گاهی با هم حرف می زنیم و از همه چیز برای هم تعریف می کنیم. امروز دو تا از این دوستان عزیز بهم زنگ زدن. یکی شون نزدیک ظهر و یکی دیگه بعد از ظهر و با هر کدوم نزدیک یک ساعت و نیم صحبت کردیم! البته واقعیتش اینه که بیشتر من حرف زدم و تعریف کردم و اونا شنونده بودن. خوب شد که بهم زنگ زدن چون گویا خیلی نیاز به برون ریزی داشتم و خودم خبر نداشتم! منتها مساله اینه که یهو به خودم اومدم و دیدم نصف روزم گذشته و من هنوز هیچ کار مثبتی جز غر زدن و غیبت کردن پای تلفن انجام ندادم! _اوف بر من!_ واقعا خدا رو شکر که نه خودم چندان اهل تلفن کردنم و نه اطرافیانم، وگرنه هم از کار و زندگی می افتادم و هم مرتبا کوله بار گناهانم رو سنگین می کردم! یاد یکی از همسایه های مامان اینا افتادم که یه بار تعریف می کرد هر روز صبح که از خواب بیدار می شه اول یه تلفن به مامانش می زنه، بعد با خواهرش تلفنی صحبت می کنه و بعد با خاله اش! بعدش تازه می‌ره سراغ کاراش! من که اصلا نمی تونم همچین چیزی رو تصور کنم! 

768

در این جمعه عصر گرم مردادماه، لم داده روی مبل جلوی تلوبزیون و در حال بافت یک رومیزی جدید به این فکر می کنم که در شرایطی غیر از این قرار بود چنین روزی مراسم عروسی خواهر شازده برگزار بشه، با تمام دنگ و فنگ ها و هزینه ها و مقدمات و مناسباتی که عروسی یک فامیل نزدیک در پی داره! حالا همین طور که راحت و بی دردسر، بدون آرایش و موی درست شده و لباس مجلسی و کفش پاشنه بلند، بدون حضور کلی فامیل و آشنا و سرو صدا و غیره و ذلک، در سکوت و آرامش جلوی کولر روی مبل ولو شدم، بچه ها تو پارکینگ دوچرخه بازی می کنن و شازده برای کاری بیرون رفته، فکر می کنم چه بهتر که نه عروسی ای در کاره و نه تشریفاتش! چه لذتی داره سکوت و آرامش!

یعنی حتی اگر کرونا هم ریشه کن بشه، ما می تونیم به زندگی عادی برگردیم؟!


767

دوستام اومده بودن خونه ام، دوستای خسته و کسل و کلافه ام! دورهم آبگوشت خورده بودیم با ترشی، سبزی خوردن، نون سنگک و دوغ خونگی. ولو شده بودیم رو مبلا، چایی با خرما خورده بودیم و حرف زده بودیم، خنده بودیم و حال های خراب و ناله شکایت هامون رو ریخته بودیم وسط! ما که عادت کرده بودیم به مهمونی های دورهمی ماهانه مون_نهایتا دوماهانه!_ و حالا مدت ها بود مهمونی نداشتیم! دلمون برای با هم بودنای این مدلی تنگ شده بود، هر چند بیشترمون نبودن و به ملاحظه کرونا و فضای بسته خونه و تمام این چیزایی که ماه هاس دست از سرمون برنمی دارن، فقط آرزوی خوش گذشتن کرده بودن و عکسامونو دیده بودن! بچه هامون ریخت و پاش کردن، دنبال هم کردن، جیغ کشیدن، بازی کردن، مغز ما رو خوردن و صد البته کیف دنیا رو کردن!
شب شده بود و به زور بچه ها رو راضی به جدا شدن کرده بودیم، هر چند که خودمون هم که هنوز حرف و خنده داشتیم! با حال خوب و یه روحیه تازه شده از هم خداحافظی کرده بودیم و من مونده بودم با یه خونه زیر و رو شده که با همه خستگی هنوز انرژی برای تمیز و مرتب کردنش داشتم! تا دوازده شب همه چی رو سر و سامون داده بودم، بچه ها رو فرستاده بودم بخوابن و ولو شده بودم رو تخت. گوشی دستم گرفته بودم و در جواب تشکرها و عذرخواهی بابت زحمت دادن هاشون با اسمایلی قلب و بوسه نوشته بودم ممنون که اومدین! کلی خوشحالم کردین! و خدا رو شکر کردم به خاطر داشتنشون!