امروز در بیست و یکمین روز از فروردین ماه سال هزار و سیصد و نود و نه هجری شمسی، سی و شش ساله شدم!
قاعدتا تولد من تو بهاره اما امسال با این سرمای هوا و برفی که اومد حسابی زمستونی شده! یه تجربه متفاوت از روز تولد. البته فقط از جهت وضعیت آب و هوا متفاوته وگرنه از جهت نبود هدیه و جشن و سورپرایز کاملا مثل سال های قبله!!!
ریسه چراغ های چشمک زن رو از کمد دیواری درآوردم، زدمش به دیوار و روشنش کردم، ستاره های زرورقی رنگی رو هم به در خواست خانم کوچولو هر جایی از خونه که شدم زدم. یک ساعت پای گاز وایستادم و شیرینی پنجره ای درست کردم، چیدمشون توی ظرف کریستال پایه دار، روشون پودر قند پاشیدم و گذاشتم روی میز. از تو گوشیم برای بچه ها شعر شاد مخصوص نیمه شعبان پخش کردم، یه خورشت بادمجون فرد اعلا بار گذاشتم، لباس عوض کردم و با آرا بیرا نشستم! همه کاری که برای شاد بودن و شاد کردن تو این عید در قرنطینه ازم بر می اومد!
عیدتون مبارک رفقا!
یا صاحب الزمان الغوث و الامان
+به وقت دلتنگی های شب نیمه شعبان
از تفریحات سالم و ایمن روزهای قرنطینه ما بازی کردن خانوادگی با تیزبینه*. کارت ها رو می ریزیم وسط و با تلاش برای برنده شدن و قوی ظاهر شدن، با سرو صدا و هیاهوی زیاد بازی می کنیم! گل پسر و خانوم کوچولو خیلی سعی می کنن من و شازده رو شکست بدن، وقتی موفق می شن دست می زنن و می خونن بازنده ها! بازنده ها! و حس می کنن بزرگ ترین برنده های دنیان! همدیگه رو بغل می کنن و بالا و پایین می پرن. ما هم از خنده غش می کنیم! البته ما هم داریم حرفه ای می شیم و خیلی وقتا می بریم!
*تیزبین یه بازی فکری با کارت های دایره ایه که روشون یه سری شکل داره و می شه چند نوع مختلف باهاشون بازی کرد. اساس همه بازی ها هم پیدا کردن شکل های مشابه روی کارت هاست. تو خونه ما که خیلی طرفدار داره!
«یا رب الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة»
عیدتون مبارک و خیلی التماس دعا رفقا!
در رو باز کرده بودم که کیسه های خرید رو از شازده بگیرم که پیرزن همسایه واحد روبرویی هم با شنیدن صدای ما درو باز کرد _خانم حدودا هشتاد ساله ای که سال ها پیش شوهرش فوت کرده و بچه ای هم نداره، بیشتر از پنج ساله همسایه مونه و یکی از سرگرمی هاش تماشای ما و حرف زدن باهامون دم دره! _ بعد از سلام و احوال پرسی های معمول و صدا زدن بچه ها که بیاین ببینمتون، یهو با یه نگاه پر از اشتیاق و البته حسرت زل زد به من و شازده و از ته دل گفت خدا برای هم نگهتون داره و سالها با خوبی و خوشی با هم زندگی کنین. بعد هم برامون ماشاالله خوند و فوت کرد سمتمون! اون حالت نگاه و لحنش باعث شد حس کنم خیلی خوشبختم، این که داشتن خانواده ای که کنارشون زندگی می کنم نعمت خیلی بزرگیه!
راستش دیدن تنهایی این خانم و آلزایمری که این اواخر دچارش شد و روز به روز هم بدتر میشه_ همین هفته گذشته دو بار کلیداشو گم کرده و شازده در رو براش باز کرده_ من رو بابت آینده نگران می کنم. نگران روزهایی که جوونی و سلامتی می ره و شاید دیگه هیچ کدوم از اعضای خانواده ام کنارم نباشن...
از اتاق فرمان اشاره می شه شما ببین اول از این کرونا جون سالم به در می بری یا نه، بعد راجع به آینده های دور فکر کن!