ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چند هفته قبل ماه مبارک، یهو یه چیزی مثل لامپ تو ذهنم روشن شد! اونم این که به خاطر شرایط جدید کاری شازده و این که هفته ای چند روز تهران نیست، باید تعدادی از سحری ها رو تنها بخورم و موقع افطارها هم فقط خودمم که روزه ام! _ هر چند بچه ها همیشه طوری سر سفره افطار حاضر می شن که به نظر می رسه از من روزه تر بودن!_ این بود که حالت غمباری بر دل ما چنبره زد! اصولا بخشی از صفای ماه رمضان به دور هم سحری و افطاری خوردنشه و تنها گذروندش خیلی غم انگیزه!
البته از اون جا که قرار نیست چرخ روزگار همیشه به مراد دل آدم بچرخه و اصولا مدت هاست بنا رو بر چرخیدن بر خلاف جهت مراد گذاشته، خیلی شیک و مجلسی این نامرادی رو هم به دیده منت پذیرا شدم و بعد از سحر روز اول که با حاضری خوردن گذروندم، شروع کردم به آشپزی برای خودم و سعی می کنم این سحرهای ساکت و تنها و سوت و کور رو یه جورایی برای خودم دلپذیر کنم!
حالا تو آخرین ساعات شب و بعد از انجام کلی کار، خونه مون آماده اومدن ماه مهمونی خدا شده. ماهی که وقتی میاد، حجم زیادی از حال های بد رو با خودش می بره و جاش حال خوش رو تو دل می شونه.
چه قدر به این ماه و حال و هوای خاصش و حس های خوبش نیاز دارم و چه قدر به خاطر اومدنش خوشحالم و چه اندازه بهش امیدوار!
ماه رمضانتون مبارک رفقا!
شال و کلاه کردم و رفتم حسن آباد، مرکز فروش کاموا در تهران. توی مغازه ها و بین کامواها حسابی چرخ زدم و بعد کلی این ور و اون ور کردن، یه سری کاموای رنگی خریدم. بیشتر از یک سال بود که منِ معتاد بافتن سر از حسن آباد درنیاورده بودم، بس که کاموا گرون شده رغبت نمی کردم برم و یه خرج اساسی روی دست خودم بذارم! چند باری که کاموا لازم داشتم رفته بودم خرازی نزدیک خونه مون. بهانه این خرید هم گرفتن سفارش بافت یه سبد تریکوی شیری رنگ برای جهیزیه بود که چون نزدیک خونه کلافش رو پیداش نکردم راهی حسن آباد شدم. یه کلاف تریکوی صورتی ملایم هم گرفتم که به مناسبت روز معلم یه سبد برای معلم گل پسر ببافم و بعد مدت ها داشتن نقشه بافت یه پتوی رنگی رنگی و به بهانه نوزادی که چند ماه آینده قراره تو خانواده شازده به دنیا بیاد یه سری کاموای خوش و آب رنگ خریدم و از دیروز خودمو غرق کردم تو بافتن!
البته که روز معلم و نوزاد تو راهی برادر شازده و این مسائل فقط بهانه اس. این روزها خیلی نیاز دارم خودم رو تو یه چیزی غرق کنم. تو چند ماه اخیر این قدر کتاب خوندم و فیلم دیدم که شمارش داره از دستم خارج می شه و حالا برای ایجاد تنوع در چیزی که قراره منو غرق کنه، رفتم سراغ بافتن که اقلا این غرق شدگی ها یه ثمره قابل رؤیتی داشته باشه!