افسردگی های مردانه

مدتی قبل تو یه مقاله خوندم که افسردگی زایمان فقط برای مادرها نیست و خیلی از پدرها هم بهش دچار می شن. چون شرایط زندگیشون تغییر زیادی می کنه, توجه همسرشون تا حد زیادی معطوف به موجود دیگه ای می شه و ... حالا چند روزه به این نتیجه رسیدم آقایون علاوه بر افسردگی زایمان قادر به گرفتن افسردگی بارداری هم هستن! شاهد مثالش هم شازده  که چند روزه عمیقا گرفته و بی حوصله اس! و صد البته که حق داره. همسر جانش که مدتی حسابی کدبانو شده بود, خونه رو همیشه مثل دسته گل نگه می داشت, غذاهای خوشمزه و جدید می پخت, خریدهای خونه رو انجام می داد و حواسش بود چیزی کم و کسر نباشه, حالا هیچ حال و حوصله نداره! مدام خسته اس, یه گوشه ولو شده و از کمردرد و تهوع شاکیه, اوضاع خونه در هم و برهمه, گاهی از غذا هم خبری نیست... خوب آدم افسرده می شه دیگه!

خودم هم البته از این بی حال و حوصلگیم و به هم ریختگی اوضاع خونه به شدت کلافه ام, اونم در شرایطی که تا همین چند وقت قبل همه چی سر جاش بود و زندگیمون یه نظم مطبوعی گرفته بود!

دلم می خواد این سه ماهه اول, ماه های ویار و خستگی زودتر تموم بشه و برسم به ماه های شیرین بارداری! به برجسته شدن شکم, حس کردن تکون های بچه, پوشیدن لباس حاملگی و اون انرژی و شادابی ماه های میانی! اون پایین زیر آمارگیر وبلاگ, روزشمار بارداریمو گذاشتم. از وبلاگ مستطاب مادری پیداش کردم. خیلی برام جالبه! از دیشب هر بار صفحه وبمو باز می کنم زل می زنم به اون تصویر جنین و با خودم می گم یعنی واقعا الان  چنین موجودی در منه؟!


هی وای من!

درست همین حالا, بعد این که کلی خرج گیگول, ماشینم کردیم, از تعمیرات و صافکاری و هیدرولیک کردن فرمون و تعویض ضبط و چراغ ها, که دیگه گیگول ژیگولی شده بود برای خودش, که خیلی لذت می بردم از رانندگی باهاش و خیلی هم وابسته شده بودم بهش, اومدن از جلوی در خونه برداشتن و بردنش, با وجود دزدگیر و قفل پدال! صبح که طبق معمول هر روزه پرده ها رو کشیدم بالا و تو کوچه رو نگاه کردم دیدم گیگول سرجاش نیست. فکر کردم شاید شازده باهاش رفته ولی سوییچش بود. گفتم شاید جای دیگه پارکش کردم و حواسم نیست, سوییچو آوردم و دزدگیرشو زدم هیچ صدایی نیومد... زنگ زدم به شازده, بعد هم پلیس 110, یه افسر اومد و صورت جلسه کرد. شازده اومد, گل پسرو گذاشتیم مهد و رفتیم کلانتری و پرونده تشکیل دادیم. پرونده رو بردیم دادسرا ولی ساعت کارش تموم شده بود و موند برای شنبه.



به پیدا شدنش و زود پیدا شدنش خیلی خوش بینم. چند تا مورد این جوری تو آشناهامون داشتیم که ماشینشون زود پیدا شد. افسر تجسس کلانتری هم گفت اغلب پرایدهای سرقتی زیر مدل 86 دو سه روزه پیدا می شن, یه پسره هم اون جا بود که پریروز پرایدشو برده بودن و امروز هم پیدا شده بود. اما نگرانشم! می ترسم باهاش تصادف کنن, چیزی از روش بردارن... من گیگولمو خیلی دوست دارم و عمیقا دلم تنگ شده براش! اونایی که ماشین دارن درک می کنن چی می گم! مدام دعا می کنم خیلی زود, صحیح و سالم پیدا بشه, شما هم دعا کنین لطفا.


در حاشیه: افسر تجسس به شازده گیر داد بود چرا ماشینو به اسم خانمت کردی که همه اش دردسره؟ برو خونه به اسمش کن! بعد هم که کارمون تموم شد و پرنده رو داد تا ببریم دادسرا گفت: خانم شما دیگه لازم نیست خودت باشی. برو خونه آشپزی کن, شوهرت بره بقیه کارا رو انجام بده!!! حیف که هیچ حال و حوصله نداشتم براش توضیح بدم من اصولا کارم تو این جور جاهاس و بهتر ازشوهرم به کار دادسرا واردم!

گل پسر هم بعد این که کلی شاکی شد و گریه کرد که چرا ماشینمونو بردن و کی برده و کجا برده و براش توضیح دادم که یه آدم بد این کارو کرده و به پلیسا خبر دادیم و گفتن زود پیداش می کنن, اعلام کرد که من می خوام پلیس بشم!!!

پسر نمونه!

چند روز پیش تو یکی از وبلاگ ها خوندم که مادری از خرابکاری های پسر کوچیکش شاکی بود و این که خیلی از وسایل خونه رو داغون کرده. از فکرم گذشت چه خوبه که گل پسر این جوری نیست و از این کارها نمی کنه! یکی دو روز بعدش بود, داشتم با تلفن حرف می زدم که یهو صدای وحشتناکی اومد. تلفنو قطع کردم و دیدم یکی از لیوان کناری هامو برداشته و شکونده! خرده شیشه ها رو جمع کردم و جارو برقی کشیدم. جارو رو جمع کردم و رفتم یه چیزی بذارم تو اتاقش که دیدم پودر بچه ای رو که از زمان نوزادیش مونده بود نمی دونم از کجا پیدا کرده و ریخته کف اتاق و روی خودش و همه جا رو سفید کرده! دوباره جارو رو میارم و اتاقشو تمیز می کنم و فکر می کنم خوبه اتاق خودمون رو هم جارو بزنم که می بینم قیچی ابروم و چند تکه از موهای گل پسر روی زمینه! میام تو آشپزخونه, یهو گل پسر از دور با سرعت میاد و دسته های یخچالو می گیره و ازش می ره بالا! بعد هم از مایکروفر آویزون می شه و خودشو ازش می کشه بالا! کارایی که تا حالا نکرده بود!
اصلا بی خودی از ذهنم گذشت که چه پسر خوبی دارم!


دیشب خواب جیقیل رو دیدم. یه دختر نازنازی بود! تو خواب دفعه پیشم هم یه پسر سفید و موطلایی بود! وقتی خوابشو می بینم این قدر حس خوبی دارم!
به یمن حضور جیقیل جان کلی از خواننده های خاموش روشن شدن! خیلی خیلی ممنونم از ابراز محبت ها و تبریکات صمیمانه تون. خیلی ذوق زده ام کردین!


اعیاد شعبانیه
مبارک. انشاالله به حق این روزای عزیز به همه خواسته های خوبتون برسین.
 یه حال خوشی دارم تلویزیون مدام حرم امام حسین و حضرت اباالفضل رو نشون می ده. دلم از جا کنده می شه و اشکم سرازیر... تازه می فهمم چه قدر دلم جا مونده تو کربلا... التماس دعا.

دوباره زندگی...

دقیقا 19 روزه, از بامداد اولین روز خرداد که اون دو تا خط پررنگ رو دیدم تا امروز که تو مانیتور سونوگرافی دیدمش و پر شدم از آرامش وقتی خانم دکتر گفت:"سالمه, قلب داره, قلبش هم خوب می زنه, حالش خوبه, سر و مر و گنده!!!"دیگه انگار باورم شد که واقعا هست, هر چند اون قدر کوچیک که به زحمت می شد تو مانیتور تشخیصش داد!

وجود یک زندگی دیگه درون آدم حس بی نظیری داره, حسی که باعث می شه دنیا رو رنگی تر ببینی, که هی به فکر فرو بری و با خودت لبخند بزنی...

خدا رو شاکرم که گذاشت یک بار دیگه این حس رو تجربه کنم.




جیقیل ما تقریبا هفت هفته شه و گویا اندازه یک تمشک! با این حال تونسته بدجوری تمام سیستم من به این بزرگی رو به هم بریزه!

پول منو بده!

بزرگترین معضل یک وکیل اینه که بعد مدت ها دوندگی و پی گیری تو دادگاه و دادسرا و ادارات مختلف و ... به نتیجه رسوندن کار, تازه باید بدوئه دنبال حق الوکاله اش! که گاهی گرفتنش از گرفتن حکم موافق دادگاه هم سخت تره!

اولش که طرف میاد و قرارداد می بنده کلی چونه می زنه و تخفیف می گیره. می گی نصف حق الوکاله رو به عنوان پیش پرداخت بده که مسلما نداره و نمی تونه و می رسوندش به یک سوم یا یک چهارم و در مواردی هم که طرف آشنا باشه اصلا هیچی! بعد کارو به یه مرحله ای می رسونی و می گی یه مقدار از حق الوکاله رو بده که معمولا میگن حالا بذارین کار تموم شه از خجالتتون درمیایم و تسویه می کنیم و این صحبت ها! بعد از اتمام کار هم خبری از موکل نمی شه! اگر هم بشه خبری از حق الوکاله نمی شه! و این قدر باید تماس بگیری و پی گیر بشی تا بعد چند ماه شاید چیزی دستتو بگیره! یعنی پولی رو که حقته بعی وقتا مجبور می شی تقریبا گدایی کنی!

امروز دیگه رودربایستی رو گذاشتم کنار و به دو تا از موکلام که کارشون مدت هاس تموم شده و قرار بوده حق الوکاله ام رو بدن و خبری ازشون نشده بود, زنگ زدم. یکیشون که خودش می خواسته بهم زنگ بزنه و حالا بعدا باهام قرار می ذاره تا پولمو بده! یکیشون هم که کلا هم شماره موبایلمو گم کرده بوده و هم شماره کارت بانکیمو و سعی می کنه طی چند روز آینده پول رو واریز کنه!!! اینه وضع کار و کاسبی ما! اون وقت نمی دونم چرا اکثر مردم فکر می کنن وضع وکلا خیلی خوبه و خیلی پولدارن! اینا مال وکلای قدیمی و سرشناسه نه مال ما تازه کارها! این قدر وضع کار خرابه که حد نداره. قبل شروع کار بخوای سر حق الوکاله سخت بگیری که طرف ول می کنه می ره. بعدش هم که معمولا این جوری می شه!

اینا رو که می ذارم کنار کم کارآمدی و فساد سیستم ق ضا یی, کلا از کار کردن پشیمون میشم. یه موقع ها هم عجیب به سرم می زنه برم پروانه وکالتم رو به کانون وکلا مسترد کنم!


پ.ن: جیمیل من هفته هاس باز نمی شه. چند نفر پیغام گذاشته بودن که برام ایمیل زدن و جواب می خواستن که متاسفانه نتونستم جوابشون رو بدم. برای همین آدرس ایمیلم رو تغییر دادم. پایین قسمت معرفی وبلاگ هست.


بعدا نوشت: گویا این قدر همه به خاطر سخت شدن کد امنیتی بخش نظردهی شکایت کردن که درست شد! حروف انگلیسی رو برداشتن و مثل قبل فقط عدده. ازسرعت عمل مدیران بلاگ اسکای واقعا متشکرم. دیگه نبینم تو کامنت گذاشتن تنبلی کنید!!!

اندر باب نسخه جدید

 بالاخره  نسخه جدید بلاگ اسکای بعد مدت ها نصب شد و ما را بسی هیجان زده کرد!

اولا تشکر فراوان از مدیران سایت که هم برای تهیه این نسخه که خیلی نسبت به قبلی کامل تره بسیار زحمت کشیدن, هم خیلی محترمانه از چند روز قبل عدم دسترسی به مدیریت وبلاگ رو طی مدت نصب اطلاع رسانی کردن و هم این که کار نصب رو سریع انجام دادن و ما رو زیاد بی وبلاگ نذاشتن!

دوما این نسخه جدید اصلا به گوگولیت و خوش آب و رنگی نسخه قبلی نیست متاسفانه و یه کم هم کار کرن باهاش سخت شده! که خوب البته باید زمان بگذره تا بهش عادت کرد.


سوما از تمام دوستان بلاگ اسکایی درخواست دارم منو یاری بدن تا با نسخه جدید وبلاگ داری کنم! مثلا شما فهمیدین این داستان بخش ابزارک ها چیه؟! قالب های فعلی بیشتر ابزارک های مفیدی که من کلی به خاطرشون ذوق داشتم مثل کد اختصاصی رو پشتیبانی نمی کنن. قالب های خود بلاگ اسکای رو هم امتحان کردم فرقی نکرد! این امکان انتقال مطالبش هم که می خواستم باهاش آرشیو وبلاگ قبلیمو منتقل کنم اینجا, فعال نیست! باید چه کرد حالا؟ قراره بعدا درست بشه آیا؟


بعدا نوشت: کد امنیتی بخش نظردهی سخت شده ولی لطفا شکیبا باشید و از گذاشتن کامنت منصرف نشوید!

 امکان استفاده از شکلک در پاسخ به کامنت ها رو  هم دیگه نداریم.

لبخند می زنیم!

1.پروژه دندون پزشکیم بعد از یک ماه و اندی بالاخره به اتمام رسید. کلا سه جلسه بود ولی چون  وقتام چند بار جابجا شد, این قدر طول کشید. این دندون پزشکی همه چیزش خوب بود الا نظم و انضباطش! به جز یه دندون که روکش شد, دکتر لبه دندونای جلوییم رو هم صاف و صوف کرد و دیگه دلم می خواد هی برم جلوی آیینه به خودم لبخند بزنم و خوش خوشانم بشه که دندونام ردیف و مرتبه!!!


2.چند روز پیش نزدیک بود یکی از سه قلوها رو بدزدم و بیارم خونه خودمون! چون داداشم می خواست موهای فرفری منگوله ایشو که من دلم ضعف می ره براشون, کوتاه کنه!
این قدر به سرش دست کشیدم و قربون صدقه موهای فرفریش رفتم تا داداش خان رو مجاب کردم حیف این منگوله هاس که نباشه! ببین چه جوری با احساسات آدم بازی می کنن!

3.صفحه مدیریت وبلاگمو که باز کردم دیدم از بلاگ اسکای پیامی اومده با این مضمون که از سه شنبه حداقل به مدت دو روز امکان دسترسی به مدیریت وبلاگ نیست. خواننده ها هم نمی تونن کامنت بذارن. زیرا نسخه جدید قرار است نصب شود بالاخره!!! دیگه ناامید شده بودم از کار کردن با نسخه ای که از یک سال و اندی پیش وعده اش داده شده بود! یعنی الان می تونم امیدوار باشم؟! یعنی می شه  آرزوی نسخه جدید با اون همه امکانات درست و درمون وعده داده شده به دلم نمونه؟! می شه واقعا؟؟؟!!!
خلاصه اگر چند روزی از ما خبری نشد بدونید ماجرا از این قراره گویا!

روزهای سپید

بین روزای خدا که همه شون خوبن و با برکت, یه روزایی خاص ترن. روزایی که خدا می خواد لطف و مهربونی شو بیشتر نثار بنده هاش کنه, بیشتر خواسته هاشونو اجابت کنه, بیشتر از تقصیراتشون چشم بپوشه... روزایی که انگار آسمون نزدیک تره به زمین...

روزایی مثل دیروز و امروز و فردا, روزای سفید خدا.


خدایا تو این روزای سفیدت, دلای ما رو هم سفید کن, بدون یک لکه سیاهی... و عطا کن به ما چیزهایی که خواست توست برای ما و خیر و صلاح ما در اون ها و چیزهایی که خواست ماست و رضایت تو در اون ها...


 

تو این روزای قشنگ خدا در دعاهای خیرمون به یاد هم باشیم...

چاق ها هم قشنگند!

درگیری من با اضافه وزنم چیز جدیدی نیست ولی این روزا که فعالیتم بیشتر شده و غذام اضافه نشده, اما بعضی از لباسام بهم تنگ شده, این درگیری به اوج خودش رسیده! اما علی رغم دلخوری از وضع ظاهریم به خودم دلداری می دم که اصلا یه مدت بی خیال بشو, روش تمرکز نکن. درست می شه! بعد هم همه کمدمو ریختم بیرون و لباسایی که برام تنگه و مدت هاست به امید استفاده مجدد بعد از لاغری نگهشون داشتم و لباسایی که جدیدا برام تنگ شده, ریختم تو دو تا کیسه بزرگ تا ببخشمشون و با دیدنشون اعصابم به هم نریزه!

به شازده هم گفتم:" من نمی دونم چیه که جدیدا مد شده همه لاغر باشن و لاغرا رو خوش هیکل می دونن. قدیم خوب بود که همه دوست داشتن چاق باشن! اصلا مردای جدید بی سلیقه شدن که زن چاق دوست ندارن!!!"

و البته منکر این نیستم که نوشتن این پست, یه سال و اندی بعد از این پست می تونه خیلی غم انگیز باشه!

برای توضیح بگم که من با قد 165, 75 کیلو هستم.



 عیدتون مبارک.

دلم می خواست یه پست عشقولانه بنویسم و تقدیم کنم به شازده, اما الان تو مودش نیستم. بعد هم فکر کردم شاید وبلاگستان جای این رمانتیک بازیا نباشه!!!

و از اون جایی که من طبق معمول تو مناسبت ها بی پولم و کلی حق الوکاله طلب دارم که هنوز موفق به گرفتنشون نشدم, نتونستم برای شازده هدیه روز مرد بخرم! البته دیروز که رفتیم برای باباهامون هدیه بخریم, یه بلوز و شلوار هم شازده برای خودش خرید و منم گفتم:"اینو به عنوان هدیه من قبول کن! جیب من و تو نداره که!!!"


و

روح شهدای خرمشهر شاد و همه پدران شهید...


بعدا نوشت: پرشین بلاگ چرا ترکیده؟؟؟!!!