ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
از این که در مهارت های لازم برای مادری مهارتی به نام مهارت اجازه دادن هم وجود داره اطلاع نداشتم تا امشب، وقتی که خانوم کوچولو خواست کارتون تماشا کنه و من اجازه ندادم چون می خواستم بساط شام رو بیارم. اون وقت بود که با نگاه عاقل اندر سفیهی فرمودن: «مامان یه کم رو مهارت اجازه دادنت کار کن!!!»
رانندگی آخر شب، تو اتوبان های خلوت تهران، با صدای ملایم موزیک از اون چیزایی که ذهنم رو آروم می کنه. هر چند که امشب دلم میخواست فقط از غرب به شرق تهران نرونم، اون قدر برم و برم که صدای دنگ دنگ تو مغزم آروم بشه...
اصلش اینه که بزرگترا باید تکیه گاه باشن، مایه آرامش و دل خوشی، کمک حال و غمخوار، و وای به وقتی که همه این ها بر عکس بشه! اون وقت انگار دنیا زیر و رو شده و هر کاری میکنی هیچ چی سر جای خودش نیست...
خوبی دنیا به اینه که هیچ کدوم از مشکلات و ناراحتی هاش موندگار نیست و همه مصیبت هاش یا بالاخره یه روزی تموم میشه یا دردش آروم تر. این چیزیه که این تو روزا که آمار مبتلایان و درگذشتگان از کرونا، قیمت ها، مشکلات اقتصادی و ناراحتی های خانوادگی همین جور بیشتر و بیشتر می ره، مدام تو ذهنم میارم، بهش فکر می کنم، براش شاهد مثال ردیف می کنم و به خودم می گم این نیز بگذرد!
ننوشتن این مدت برای اینه که چندین ساعت در روز به به خاطر کلاس ها و تکالیف بچه ها گوشیم در اختیارم نیست و از اون مهم تر این قدر همه چیز تکراری شده که معمولا چیز جالبی که بهم انگیزه نوشتن بده و حالت غر زدن نداشته باشه، پیدا نمی کنم!