کتاب های درسی و کمک درسی خانوم کوچولو یکی یکی دارن به آخر می رسن. حالا فقط مونده علوم و قرآن و کمک درسی ریاضی تا همه شون تموم بشن. تموم بشن و یه نفس راحت بکشیم از گذروندن کلاس اول به شکل مجازی که با تمام نگرانی های که از قبل در موردش داشتم، شکر خدا خیلی بهتر از حد انتظارم بود و دخترم به کمک معلم با تجربه و دلسوزش درست و حسابی باسواد شد!
بعد بشینیم و لذت ببریم از خواب صبح، پی گیری نکردن انجام تکالیف، رهایی از انواع ترفند برای نشوندن خانوم کوچولو سر درس و مشقش و مسایلی از این قبیل!
هفت سال پیش تو همچین روزی، یازدهمین روز از یازدهمین ماه سال، دخترم به دنیا اومد! به دنیا اومد و به معنی واقعی کلمه کلی رنگ و نور به زندگی مون پاشید! همون دخترکی که حالا کلاس اولی شده و برام نامه تشکر می نویسه بابت به دنیا آوردنش، قبول نمی کنه کیک تولدش رو خودم درست کنم و دلش یه کیک شیک کارتونی می خواد، قشنگ ترین لبخندهاش رو موقع عکس گرفتن می زنه و یادم میاره که چه قدر خوشبختم به خاطر داشتن اون و برادرش! حالا زندگی هر چه قدر هم که می خواد ساز مخالف بزنه!
از این که در مهارت های لازم برای مادری مهارتی به نام مهارت اجازه دادن هم وجود داره اطلاع نداشتم تا امشب، وقتی که خانوم کوچولو خواست کارتون تماشا کنه و من اجازه ندادم چون می خواستم بساط شام رو بیارم. اون وقت بود که با نگاه عاقل اندر سفیهی فرمودن: «مامان یه کم رو مهارت اجازه دادنت کار کن!!!»
بعد ماه ها و ماه ها، دیشب دو تایی حوالی ساعت نه شب خوابیدن، در واقع بعد از چند روز کم خوابی و مقاومت در برابر خوابیدن بیهوش شدن! آشپزخونه رو که جمع و جور کردم، یه فیلم سینمایی که دیدم، یک مقدار کتاب خوندم و یک کم هم تو اینستاگرام چرخیدم شده دوازده شب که اونم یه دفعه با عقب کشیده شدن ساعت ها شده یازده! یک شب پربار و پر از وقت فراغت که بعد انجام کلی کار نسبت به شب های قبل زودتر هم خوابیدم و صبح مجبور نبودم مثل کتک خورده ها خودم رو از تخت خواب بیرون بکشم! هم چنین مجبور نبودم کلی وقت با بچه ها سر و کله بزنم و نازشون رو بکشم تا از خواب بیدارشون کنم چون خودشون قبل از من بیدار شده و مشغول بازی بودن!
به این مدل شب های در آرامش و سکوت و فراغت خیلی نیاز دارم و اصولا باید برنامه زندگی به همین ترتیب پیش بره و پیش هم می رفت اگه بچه ها درست و حسابی می رفتن مدرسه و انرژی شون اون جا تخلیه می شد!
خیر نبینی کرونا!!!