قدیم ها این جوری بود که ویار خانم باردار بعد از اتمام سه ماهگی خیلی بهتر میشد یا کلا برطرف می شد. زمان بارداری گل پسر هم همین طور بود و تهوع های وحشتناکم بعد سه ماه خیلی کم تر شد اما حالا از وقتی وارد ماه چهارم شدم حالم بدتره! بیشتر روزا با حالت تهوع از خواب بیدار می شم, نمی تونم چیز زیادی بخورم...سر درد هم به مشکلاتم اضافه شده و گاهی تمام روز سردرد دارم که با هیچی هم خوب نمی شه.
حالا با این احوال چند روزه بند کردم به تمیزی خونه! ظرف ها رو دیگه تو ماشین ظرفشویی نمی ذارم و خودم تند تند می شورمشون. هر روز هم گیر می دم به یه جا و تمیزش می کنم. دیروز افتاده بودم به جون حموم و دستشویی و حسابی سابیدمشون. خصوصا حموم رو چون حس می کردم محیطش دل انگیز نیست! صدف هایی رو که از قبل عید خریده بودم و یه گوشه افتاده بود, آوردم و جلوی آینه حموم رو باهاشون تزیین کردم که حسابی خوشگل شد! بعد هم مشغول جارو برقی کشیدن شدم و در تمام این مدت هم شازده با کمال آرامش رو مبل ولو شده بود و مراسم تح لیف رو نگاه می کرد! بهش گفتم:"اگر بلند شی این جارو رو از دست من بگیری و بگی عزیزم تو خسته شدی و خودت جارو کنی طوری نمیشه ها!" که ایشون هم با خونسردی تمام گفتن:"تمیزه که!!!"
امروز هم که دیگه بدحالیم به اوج رسیده و از شانس بدم بر خلاف روزهای قبل که از مهمونی های افطاری که رفته بودیم غذا آورده بودیم, هیچ غذای آماده ای تو یخچال نداشتیم. رستوران ها و تهیه غذاها هم که ظهرهای ماه رمضان تعطیلن و مجبور شدم برم خرید و آشپزی کنم که عذابی بود برای خودش! آخرش هم یه ذره بیشتر نتونستم بخورم اون هم فقط جهت جلوگیری از غش کردن!
چند روزه تکون های خفیف جیقیل رو حس می کنم. اولین بار هفته پیش بود, شب احیای اول. خیلی لذت بخشه و دارم بیشتر بهش علاقه مند می شم!
قبل باردار شدنم جنسیت بچه خیلی برام مهم بود ولی حالا نه! فقط می خوام صحیح و سلامت به دنیا بیاد و بچه خوب و بی آزاری باشه! مدتیه حس می کنم جیقیل پسره. قبلش احساسم متغیر بود بین دختر و پسر, اما حالا قطعی شده. برای همینم اون عجله ای که اوایل برای سونوگرافی تعیین جنسیت داشتم از بین رفته! زمان بارداری گل پسر هم از ماه چهارم احساس می کردم که پسره. یعنی این بار هم حسم درسته؟!
+ یکی دو هفته دیگه بیشتر فرصت ندارم برای طاقباز خوابیدن! بعدش فقط باید به پهلو بخوابم. حالا به جای این که تو این مدت تمرین به پهلو خوابیدن کنم, دوست دارم از آخرین فرصت هام استفاده کنم و طاقباز بخوابم! با خوابیدن به پهلو مشکلی ندارم ها ولی خوب آدم از هر چی منع بشه بهش حریص می شه دیگه!!!
بعدا نوشت: به دوست خوبم ساغر تسلیت می گم به خاطر درگذشت پدر عزیزش و از خدا برای خودش و خانواده اش صبر و برای روح پدرش آمرزش و آرامش درخواست می کنم.
افتادن به جون خونه و جارو و طی و دستمال کشیدن, خیلی وقتا یه جور درمانه! درمان بی حوصلگی, کلافگی, آشفتگی... بعد که همه جا تمیز و مرتب می شه و خونه انگار نفس می کشه, راه نفس آدم رو هم باز می کنه! اینه که از بی حال و حوصلگی پناه میارم به نظافت خونه, بی خیال کمردردی که تازه یه کم بهتر شده, که البته اثر این هم چندان طولانی نیست روی منِِ بداخلاقِ کلافه ی بی حالِ این روزها!!!
گاهی دلم می خواد خودمو خفه کنم بس که بی حوصله ام! کلی کار دوست دارم انجام بدم که حسش نیست! مهم ترینش خیاطی. دلم می خواد الگو بکشم و پارچه بخرم و بعد مدتها بشینم برای خودم لباس بدوزم, یه سارافون و شلوار بارداری اما امان از این حس مفقوده! حالا بگذریم از رقیق شدن شدید احساسات و الکی دلخور شدن ها و زود در اومدن اشکام و دلداری دادن های خودم که طبیعیه و بهتر می شی و این جوری نمی مونی!
دو کیلو چاق شدم و شکمم طی هفته اخیر به طرز محسوسی برجسته شده و هر کس یه کم دقت می کنه می فهمه حامله ام! مثل دو تا از مربی های مهد گل پسر که تو مانتو و چادر بارداریمو تشخیص دادن یا خانومی که چند روز پیش تو مترو جاشو بهم داد!
+" لینکدونی جوگیریات" راه حلی برای معتادین به گودر! توضیحات تکمیلی در این جا.
مدتی قبل تو یه مقاله خوندم که افسردگی زایمان فقط برای مادرها نیست و خیلی از پدرها هم بهش دچار می شن. چون شرایط زندگیشون تغییر زیادی می کنه, توجه همسرشون تا حد زیادی معطوف به موجود دیگه ای می شه و ... حالا چند روزه به این نتیجه رسیدم آقایون علاوه بر افسردگی زایمان قادر به گرفتن افسردگی بارداری هم هستن! شاهد مثالش هم شازده که چند روزه عمیقا گرفته و بی حوصله اس! و صد البته که حق داره. همسر جانش که مدتی حسابی کدبانو شده بود, خونه رو همیشه مثل دسته گل نگه می داشت, غذاهای خوشمزه و جدید می پخت, خریدهای خونه رو انجام می داد و حواسش بود چیزی کم و کسر نباشه, حالا هیچ حال و حوصله نداره! مدام خسته اس, یه گوشه ولو شده و از کمردرد و تهوع شاکیه, اوضاع خونه در هم و برهمه, گاهی از غذا هم خبری نیست... خوب آدم افسرده می شه دیگه!
خودم هم البته از این بی حال و حوصلگیم و به هم ریختگی اوضاع خونه به شدت کلافه ام, اونم در شرایطی که تا همین چند وقت قبل همه چی سر جاش بود و زندگیمون یه نظم مطبوعی گرفته بود!
دلم می خواد این سه ماهه اول, ماه های ویار و خستگی زودتر تموم بشه و برسم به ماه های شیرین بارداری! به برجسته شدن شکم, حس کردن تکون های بچه, پوشیدن لباس حاملگی و اون انرژی و شادابی ماه های میانی! اون پایین زیر آمارگیر وبلاگ, روزشمار بارداریمو گذاشتم. از وبلاگ مستطاب مادری پیداش کردم. خیلی برام جالبه! از دیشب هر بار صفحه وبمو باز می کنم زل می زنم به اون تصویر جنین و با خودم می گم یعنی واقعا الان چنین موجودی در منه؟!
دقیقا 19 روزه, از بامداد اولین روز خرداد که اون دو تا خط پررنگ رو دیدم تا امروز که تو مانیتور سونوگرافی دیدمش و پر شدم از آرامش وقتی خانم دکتر گفت:"سالمه, قلب داره, قلبش هم خوب می زنه, حالش خوبه, سر و مر و گنده!!!"دیگه انگار باورم شد که واقعا هست, هر چند اون قدر کوچیک که به زحمت می شد تو مانیتور تشخیصش داد!
وجود یک زندگی دیگه درون آدم حس بی نظیری داره, حسی که باعث می شه دنیا رو رنگی تر ببینی, که هی به فکر فرو بری و با خودت لبخند بزنی...
خدا رو شاکرم که گذاشت یک بار دیگه این حس رو تجربه کنم.