ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ژاکت پوشیده و پتو پیچ شده نشستم جلوی تلویزیون که سریال ببینم! هر چند حس می کنم گرمای پتوی مخملی و نرم بنفش رنگ خانوم کوچولو در حد مطلوب جواب گو نیست. دلم گرمای شوفاژ رو می خواد که بچسبم بهش و ذره ذره گرما بشینه تو تنم و سرما رو بفرسته بیرون. این در کنار خرمالوی رسیده و درشتی که تو پیش دستی کنارمه یعنی حسابی پاییز شده!
تجربه حال و هوای پاییزی رو از صبح امروز با یه پیاده روی طولانی در پارک بزرگ نزدیک مدرسه خانوم کوچولو و خرد کردن برگ های زرد و خشک زیر پام شروع کردم. بعد این قدر هوا و منظره دلچسب بود که دیدم هیچ جوره دلم نمی خواد برگردم خونه! یه گوشه دنج روی چمن ها پیدا کردم، تکیه دادم به درخت و مشغول گوش کردن یکی از کلاس های مجازیم شدم تا زمان تعطیل شدن خانوم کوچولو رسید و با هم برگشتیم خونه.
حالا بدون گرمای شوفاژ و بخاری و مواردی از این دست، دل خوش کردم به گرمای چایی که بعد شام با گلاب دم کردم. به این امید که در این شب سرد پاییزی تن و دلم رو با هم گرم کنه!
تصور نوشته هاتون قشنگ بود![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
حس و حال خوبی بهم داد
ممنون از محبتتون خدا رو شکر.
گرمای لذت بخش فقط بخاری و نهایت لذت نوستالژی کرسی و بازدم همراه بخار در حالی که زیر کرسی داغ داغ هستش![](//www.blogsky.com/images/smileys/125.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/125.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/125.png)
اون که حرف نداره!