574

از  بعد عروسی برادر جان، برای خانوم کوچولو سؤال مطرح شده بود که من لباس عروس دارم یا نه! بعد که فهمید دارم، کلی خوشحال شد و خواست که نشونش بدم. منم چون خیلی دم دست نبود، گفتم بعدا بهت نشون می دم و انداختم پشت گوش. 

داشتم کتاب می خوندم که خانوم کوچولو از بازی کردن فارغ شد، اومد بالا سرم و اصرار به اصرار که به خدا (همون تو رو خدای خودمون!) لباس عروست رو بیار من ببینم! هر چی هم خواستم از زیرش در برم نشد. کتاب رو گذاشتم کنار و رفتم سر کمد لباس ها، لباس عروس رو از تهش بیرون آوردم، بازش کردم و گرفتم جلوی خودم تا دخترم ببینه. چشماش از هیجان برق می زد، بالا و پایین می پرید و پشت هم می گفت چه قدر خوشگله! بعدم خواست که تورم رو بیاندازم روی سرم، وقتی انداختم هیجانش بیشتر هم شد! دست زد و لی لی کرد و چند بار گفت: مامان چه قدر خوشگل شدی!!!

دنیای شیرین دختر بچه ها!

نظرات 1 + ارسال نظر
کیانا جمعه 7 اردیبهشت 1397 ساعت 12:56 ق.ظ

من دقیقا ب این خاطر لباس عروس خریدم. بخاطر دختر آیندم

وای چه عشقولانه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد