ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سی و چهار ساله شدم.
تولدهای بعد از سی سالگی به نظرم یه جورایی به هم شبیهن. نه شور و هیجان تولدهای سال های قبلش رو دارن و نه بی تفاوتی. با این حال دوست داشتنین، یاد آور این که سال به سال کامل تر می شی ، عاقل تر و عمیق تر.
بعد از سی سالگی رو دوست دارم. اون جنگیدن و جدال سال های بیست سالگی رو نداره، موقعی که می خواستم همه چیزو به نفع خودم تغییر بدم، می خواستم بهترین ها رو داشته باشم. بعد سی سالگی انگار با خودم به صلح رسیدم، یه جور آرامش درونی، به درک پذیرش خیلی از چیزایی که قابل عوض شدن نیستن و یه جور بلوغ دوباره و شکوفایی زنانگی های پنهان...
برای خودم کیک رد ولوت (مخمل قرمزی) درست کردم. خانوم کوچولو کلی ذوق کرده و خواسته این کیک مال اون باشه! چای دم کردم که دور هم کیک تولد و چای بخوریم برای عصرونه. به همین سادگی به همین خوشمزگی!
تولدتون مبارک عزیزم
خیلی ممنونم از لطفتون.
تولدت مبارک
برات از خدا حال خو و لحظه های خوب میخوام
خیلی ممنون. چه دعای قشنگی!