ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دوران بچگی، مواقعی که با داداش اولی دعوا می کردیم _که اصلا هم تعداشون کم نبود!_ یکی از کارامون این بود که بی وقفه به هم بگیم دیوونه و اصلا کم نیاریم! بعد مامان طفلکی که سرسام می گرفت از سر و صدای ما، با یه لحن کلافه می گفت: «دیوونه منم که شما رو زاییدم!»
حالِ اون موقع مامان رو الان موقع دعواهای تموم نشدنی گل پسر و خانم کوچولو درک می کنم! مثل دعوای طولانی و پر سر و صدا و البته خون بار امروزشون! بله خون بار چون در اثر ضربه ی خانم کوچولو، دماغ گل پسر خون اومد و من کلی وقت مشغول تمیز کردن و آب کشیدن لکه های خون از روی زمین بودم!!!
خسته ام!
سلام - جدنی ؟ خون بار ؟ حالا سر چی بود ؟ بعدش که خانم کوچولو خون دید واکنش خاصی نشون نداد ؟
+ ما خونه داییم اینا دعوت بودیم ، اونا هم یه دختر کوچولویی هم سن و سال دختر شما دارن ، خانم کوچولوی ما داشت تخم مرغ میخورد ، بعد خواهرم که رو مبل نشسته بود دچار حمله آسم شد و نفس تنگی و اینا ، البته اینجور موقع ها اسپری میزنه ولی این خانم کوچولو یه جوری خواهری رو نگاه میکرد که من یادم نمیره ، تخم مرغ دستش بود و دستش رو دراز کرده بود سمت خواهری که بده بهش بخوره خوب شه تا دیگه اونطوری نفس نکشه!
سلام. هیچی! از همین دعواهای بی بهانه خواهر و برادری بود! واکنش خاصی هم نشون نداد. فقط اعلام کرد زمین خونی شده.
چه جالب!