ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
قرآنم رسیده به آیات ابتدایی سوره ی مریم و چه قدر این سوره دوست داشتنیه، نرم و آهنگین، آرامش بخش و امیدوار کننده.
خدا در دو جای این سوره فرموده: « هو علیّ هیّن: این بر من آسان است.» و این آسانی رو در مورد دو امر محال بشری به کار برده. اول فرزند دار شدن یک پیرمرد و همسر نازاش، یعنی تولد حضرت یحیی (ع) و دوم فرزند دار شدن زنی بدون وجود مرد، یعنی تولد حضرت عیسی (ع).
و این پر از امیده، امید به خدایی که انجام کار محال رو برای خودش آسون می دونه و یادمون میاره عملی شدن تمام چیزهایی که ما دور و سخت و ناممکن می دونیم برای خدا هیچ کاری نداره...
حالم به کلی دلیل ناموجه و هیچ دلیل موجهی خوش نیست! دلم می خواد حداقل یه امروز رو فقط و فقط به حال خودم باشم. نه سر و صدا و دعواها و خرده فرمایشای بچه ها باشه، نه کارای تموم نشدنی خونه. من باشم و سکوت و کارایی که دلم می خواد انجام بدم نه کارایی که مجبورم انجام بدم.
اما نه سکوتی هست و نه دلبخواهی! مثل همیشه...
بعد یه دعوای خواهر و برادری که حسابی اشک خانوم کوچولو رو درآورده، می گیرمش تو بغلم، ناز و نوازشش می کنم و براش شعر می خونم:
« یه دختر دارم شاه نداره
صورتی داره ماه نداره
....
شاه بیاد با لشکرش
شاهزاده ها دور و برش
واسه پسر کوچیکترش
آیا بدم ؟ آیا ندم؟»
خانوم کوچولو با هیجان و تکون دادن سر می گه:«بده، بده!!!» کلی خوشحال می شه و همه غصه هاش از یادش می ره!
شهریور که می شه همه چی میافته رو دور تند، خصوصا مهمونی ها و دور همی ها. همه می خوان از آخرین فرصت های قبل باز شدن مدرسه ها و کوتاه شدن روزها استفاده کنن. هفته ی پیش خونه ی یکی از دوستای قدیمی دعوت بودم، این هفته ی خونه یکی دیگه شون، از یه طرف دوستای تلگرامی می خوان قرار پارک بانوان بذارن و از اون طرف چند تا دوست نازنین که حس می کنن اگه تابستون تموم بشه و خونه ی من نیان تابستونشون تابستون نمی شه، تلاش دارن هر جوری هست طی روزهای آینده خودشونو دعوت کنن خونه مون!
حالا جلسه ی معارفه ی مدرسه ی گل پسر هم هست تو همین هفته و بعدخرید لوازم التحریر طبق لیست مدرسه. آخر همین ماه هم که تولدشه و روزشمار براش گرفته و هیچ رقمه امید پیچوندن گرفتن جشن نمی ره!
از اول تعطیلات تابستونی تو خونه سماق می مکیدیم و منتظر بودیم یه جایی جور بشه بریم که نمی شد، حالا این چند هفته رو فقط باید بدو بدو کنیم!!!