روز مادر

  اول از همه عید ولادت حضرت فاطمه زهرا ^(س) رو به همه دوستان و خوانندگان تبریک می گم.

و یک تبریک ویژه به همه مادران عزیز.

و یک تبریک ویژه تر به دوستان عزیزی که تازه مادر شدن. دوستانی که این روزا روال عادی زندگیشون به هم ریخته, سر رشته خیلی از امور از دستشون خارج شده, کارشون زیاد شده و استراحتشون کم, کلافه ان, سردرگمن, بی نشاطن, چشماشون گاه و بی گاه بارونی می شه, چندان از جانب اطرافیان درک نمی شن, گاهی حس می کنن کم آوردن...

هم چنین به دوستانی که دارن مادر می شن و این روزا با عوارض سخت دوران بارداری درگیرن. با ویار, تهوع, درد های مختلف, تنگی نفس, بی خوابی...

خوبی زندگی اینه که می گذره, زود هم می گذره حتی این مدل روزهای سختش! انشاالله روز مادر سال آینده اوضاع خیلی بهتر خواهد بود!

با تشکر از جناب اماسیس که این عکس زیبا رو برام فرستاد.

 + یه فاتحه هدیه کنیم به همه مادران آسمانی. خصوصا مادران دوستان عزیزمون: بانوی بهار, دارچین, مینا, پروانه, لاله, منجوق و نازنین.

 

دیروز مامان طبق رسم هر ساله, برای ولادت حضرت فاطمه^(س) مولودی داشت. بعد از ظهر بعد چند ماه کنار گذاشتن رانندگی, از شازده خواستم که ماشین رو نبره و نشستم پشتش و راهی شدم. اول رفتم دنبال مامان بزرگ و خاله ام, بعد هم دنبال عروس عمه ام و همه با هم رفتیم خونه مامانم. امسال شلوغ بود و همه جا پر شده بود. به سختی می شد بین جمعیت راه رفت و پذیرایی کرد! چند تا مهمون ویژه هم داشتیم. خانواده خواستگار خاله ام اومده بودن! مامان داماد چند روز قبلش به مامانم تلفن کرده بود که اگه اجازه بدین ما یه روز زنونه بیایم چون عروسام می خوان خواهرتون رو ببینن. (دیگه حالا که یه کم قضیه جدی شده, عروس های بزرگ تر می خواستن با عروس جدید احتمالی آشنا بشن!) امامانم هم گفته بود ما مولودی داریم و اگه دوست دارین با عروس هاتون تشریف بیارین. منم البته دوست داشتم ببینمشون! کنجکاویه دیگه!

شام هم همه اون جا بودیم و بعد شام مراسم کادو دادن بود! شازده برای مامانم یه ادکلن خیلی خوب و خوشبو به سلیقه خودش گرفته بود. داداش بزرگه یه بلوز و دو تا داداش دیگه ام هم روسری کادو دادن. موقع شام داداش وسطیه ازم پرسید:" روز زن برای خواهرها هم کادو می گیرن؟!" گفتم:"اگه کسی خیلی خواهرش رو دوست داشته باشه شاید براش کادو بگیره!" اون وقت بعد این که کادوهای مامانم رو دادن, یهو داداش وسطیه با کلی ادا و اطوار که حالا یه هدیه ویژه داریم, یه بسته کادو پیچ شده از تو کیسه درآورد و اومد سمت من و داد دستم!!! من با ناباوری گفتم: "این مال منه؟!" گفت:بله!" این قدر هیجان زده شدم. اصلا انتظارشو نداشتم! بازش کردم و دیدم یه کیف سنتی خوشگله! بوسیدمش و  کلی تشکر کردم. واقعا بهم مزه داد!!! در ادامه پست قبل باید بگم یه همچین برادری هم دارم من!

و برای این که شازده مثل چند سال اخیر کادوی روز زنم رو بی خیال نشه, خودم گفتم منو ببره فروشگاه تندرست که به مناسبت روز زن تخفیف گذاشته و برام مانتو بخره. آخه اوضاع از نظر مانتو اسف باره! مانتوهام یا بهم تنگ شدن یا جلو بسته ان و فعلا غیر قابل استفاده! برای عید هم با کت و دامن رفتم عید دیدنی!

توضیح نوشت: وقتی می گم خاله ام, یه دختر سن و سال دار رو تصور نکنین! خاله ام هشت سال از من کوچیک تره! حالا باید یه بار جریان تولدش رو براتون تعریف کنم! این خواستگار جدیدش رو یکی از دوستان خانوادگیمون که همسایه داماد هم هست معرفی کرده. اولین بار تو تعطیلات عید اومدن خواستگاری و چند بار با هم بیرون رفتن و صحبت کردن و پیش مشاور رفتن. داماد و خانواده اش خیلی پسندیدن و عجله دارن برای بله برون! ولی خاله ام نه! هنوز هیچ تصمیمی نداره و می خواد بیشتر همدیگه رو بشناسن. ما هم نظرمون همینه که حالا خیلی زوده برای بله برون! تا ببینیم چی می شه!