ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چند وقتی بود دلم می خواست گل پسر یه روز بره جایی و من و شازده خودمون با هم تنها باشیم مثل روزهای قبل بچه دار شدن!!! خصوصا که می دیدم چند تا از فامیلای شازده که با هم رفت و آمد داریم خیلیاز روزا بچه هاشونو می ذارن خونه مامانشون حتی برای خواب شب و برای خودشون راحتن! تازه مامانم هم هفته ای یکی دو شب سه قولوهای برادرمو میاره خونه خودشون که پدر و مادرشون برن بگردن و شب راحت بخوابن! (خدا شانس بده!) (آیکون یه خواهر شوهر بدجنس!
) ولی این گل پسر قند عسل من تا حالا یه شب هم از من جدا نبوده! اینه که حسودیم به شدت گل کرده بود! امروز صبح کار داشتم، قرار بود شازده گل پسر رو ببره مهد. ولی زنگ زد و گفت گل پسر سرما خورده و سرفه می کنه. رفتن دکتر بعد هم می بردش خونه مامانش. تو راه برگشت بودم که زنگ زد و گفت حالش زیاد خوب نیست. ناهار میاد خونه. منم برم خونه و کباب هم بگیرم، عصری با هم بریم دنبال گل پسر. منم خوشحال که بالاخره یه فرصتی شد ما یه روز مثل قدیما با هم باشیم! با هم ناهار خوردیم، فیلم دیدیم... اما اشتباه می کردم! امرز فهمیدم بدون پسرم اصلا به من خوش نمی گذره. انگار یه گوشه دلم آویزون بود! چند بار به شازده گفتم من پسرمو می خوام دلم براش تنگ شده. شازده گفت منم همین طور! ولی لطف کرد و بعد از ظهر یه خواب مبسوطی کرد و تا بلند شد و رفتیم خونه مامانش شب شد! وقتی گل پسرو دیدم انگار دنیا رو بهم دادن! دلم نمی خواست از بغلم بیرن بیاد. این قدر فشارش دادم و بوسش کردم که کلافه شد!
حالا دیگه اصلا دوست ندارم گل پسرم بره جایی بمونه! دلم می خواد همیشه پیش خودم باشه! بحث حسادت و این صحبت ها هم کاملا منتفیه!!!
خوب شد زود فهمیدم! آخه میخواستم بیام زن گل پسر بشم.
اینطوری اصلا نمیصرفه!
خوب که شما که از هر نظر برازنده ای. هم کمالات داری هم جمالات! فقط مشکل اینه که چند سالی از پسر من بزرگتری! اینه که نمیشه دیگه!!!
اول هم بودم!
تبریگ میگم!
منم وقتی دخترم رو چند ساعت نبینم دلم براش یه ذره میشه.تا حالا فقط یه شب پیشم نبوده که فردا صبحش که بیدار شدم گریه ام گرفته بود.
اما اینجوری اصلا خوب نیستا!
هم برای خودت هم برای اون
اینهمه وابستگی رو از الان باید تعدیل کرد وگرنه بعده ها خیلی سخت میشه
یهو میبینی از اون مادر شوهر لوسا شدی
خدایی اصلا هم بهت نمیاد
دست خودم نیست! می دونم هم بهم نمیاد!قبلا وابستگیم کمتر بود. اما الان هردو مون وابسته تر شدیم.
البته من سعی می کنم مادرشوهر نمونه ای بشم!!!
محبت مادرانه خیلی ناب و عمیقه ولی بهتره بتدریج گل پسرو عادت بدین به استفلال بیشتری برسه و بهترین روش هم موندن خونه مادربزرگهای مهربونه که حسابی مواظب نوه هاشونن و به بچه ها هم با وجود دور بودن از مادر سخت نمیگذره.
یادش بخبر پدرم همیشه می گفت: بچه بادومه ، نوه مغز بادوم
بدم نمیاد گاهی بمونه ولی خودش اصلا قبل نمی کنه!!! میگه می خوام برم خونه خودمون پیش مامانم!!!
گلاب جان من هم با گیسو موافقم برای خاطر خودت هم شده(هر چند که به نفع پیرت هم هست) اجازه بده چندوقت یکبار شب رو پیش مامانت بخوابه.
کلا با وابستگی زیاد استقلال بچه زیر سوال میره همیشه و اولو از خودش نامطمئن میکنه که حتی در بزرگسالی هم نیاز و وابستگی به مادر اون رو در تصمیمات متزلزل میکنه.
این رو من از نزدیک تجربه کردم.متاسفانه شوهر من تا مدتها اینطور بود حتی حالا هم یواشکی در مورد بعضی چیزها که از نظر من کاملا خصوصیه از مامانش مشورت میگیره!
(البته من و همینطور گیسوی عزیز مادر نیستیم.در عمل واقعا نمیدونم چقدر میشه به تکست بوک و علم اعتماد کرد.)
شاد باشی عزیزم
قبول دارم ولی خود گل پسر چند وقته وابستگیش خیلی زیاد شده و اصلا نمی خواد از من جدا بشه! منم اصلا از پسر لوس خوشم نمیاد. باید روش کارکنم! شاید هم اقتضای سنشه.
الهیییییییییییییییی تیرت به سنگ دلت خورد پس
می دونید
دارم به این فکر می کنم که حس مادرانه چه قدر قشنگ و زیباست .
مطمئنی شرح همه ماوقع نبود گل پسر رو نوشتی ؟
مشکوکه ها! همینا بود فقط؟!!
اتفاقاْ منم برنامه ریزی کردم چن وقته دیگه محسنو بسپارم دست مامانم اونم یه شهر دیگه به نظرت دوووم میارم البته همسرم اصن زیر بار نمیره خودمم فک کنم تا مرحله اجرا پشیمون بشم
من که فکر نکنم دووم بیاری!
سلام
به جاش من بدون عذاب وجدان می تونم پسرک را خونه مادر یا مادرشوهرم بگذارم ولی حیف که این جا نیستند.
اولین بار پسرک حدود 2 سال داشت رفت خونه مادرشوهرم. من کمی براش دلواپس بودم ولی گویا یک بار هم سراغ مادرش را نگرفته بوده نامرد!!!!
اونی که عذاب وجدانش را نداره امکاناتش را نداره و اونی که امکانش را داره عذاب وجدان داره!
می بینی قسمت را؟!
آخه پسر من خودش حاضر نیست شب جایی غیر خونه بمونه! وگرنه من بدم نمیاد یه شب راحت بخوابم! خیلی اهل عذاب وجدان نیستم. فقط فکر می کردم خیلی بهم خوش میگذره ولی نگذشت!!!
ببین اون وقت میگی مادر بدی هستی مادر به این خوبی کی داره
دور بودن از بچه خیلی سخته. به نظر میاد مادرها به بچه هاشون وابسته تر هستند تا بچه ها به مادر.
در کل این مربوط به شخصیت افراد میشه. یکی از همکارهای من بچه شیرخوارش رو پیش مادرش میذاشت با شوهرش میرفت مسافرت. ولی خود من هیجوقت بیشتر از یک شب از بچه ام دور نبودم که اون هم به علتهای خاص بوده.
البته ما هر دو به هم ابسته ایم. پسرم بیشتر. البته خودم بچه وابسته دوست ندارم ولی فعلا یه مدته این جوری شده!
آخی چه حس مادرونه خوشمزه ای
فعلا که تجربه ای ندارم و نمیدونم چطور مادری خواهم شد.
اما حس مادرانه زیبایی داری.
همیشه شاد باشین
سلام کاش یه چیز دیگه از خدا می خواستی
خوش بحال گل پسر که همچین مامانی د اره
منم دوست ندارم بچه هام ازم دور باشن هر جور باشه با اونا بیشتر بهم خوش میگذره
اصلا دوست ندارم بدون اونا تفریح برم یا سفر
نمیدونم چه جوری بعضی ها دلشون میاد بچه رو میذارن خودشون میرن سفر
دقیقا از همین وابستگیش میترسم که بخاطرش بقیه بلاهایی که سرم نیومده رو سرم بیارن(شوهر و اینا) وگرنه خیلی حس قشنگیه مادر بودن و دوست داشتن یک موجود بی گناه
تا گلابتون باشه دیگه ازین هوسا نکنههه! چه معنی داره کودکو بفرستی یه جای دیگههه!!!
خوب خداروشکر این فرصت پیش اومد که دیگه هیچ وقت نخوایی یه روز تنهایی بمونین
ای جان
چقدر خوبه این چند ساعت دوری بعضی از ذهن مشغولیاتو حل کرد و دیگه حسرتش رو نمیخوری ...
بازم خوبه که تجربش کردی و الان فهمیدی که بدون گل پسر نمیتونی! اینجوری دیگه حسودیتم درد نمی گیره مادر مهربون
من که دوتا پسری رو گذاشتم خانه پدری و با شوهری داریم میریم دور ایران در یک ماه!
واقعا؟ یک ماه؟!!!
بزن دست قشنگه رو به افتخار مامان صادق و مهربون
افرین
واقعا
هم خودت نمونه ای هم مامانت چون واقعا از نظر منه دوقلو دار این یک شاهکار وبزرگی محسوب میشه که مامان
سه قلوها رو یکی دو شب تو هفته نگه می داره که عروس خانوم برن راحت بخوابن من میدونم چه حالی داره
تازه کاش من یه خواهر یا دختر داشتم غالب مامانت یا خودت می کردم این قده دوز مهربنیتون بالاست
نظر لطفته عزیزم.
خوب یه دختر بیار!!!
سلام!
خدا حفظش کنه برات!!
منم که اوایل متنت رو خوندم با خودم گفتم اگر این فرصت پیش بیاد گلابتون عمرا دووم بیاره !! و نمیتونه دوری گل پسر رو تحمل کنه! حتی یک شب!
و تا اخرش که خوندم دیدم حدسم درست بوده!!
سلام
ممنونم.
چه جالب!!!
رنگ وبلاگت تیره شده یا برا من بد باز شده؟
آخی
خانومی...خیلی تناقض جالبی بود
سینیور میگه ما تا 10 سال بچه دار نشیم عشق و حال دنیا رو بکنیم
اونوقت من برعکس بچه میخام الان
نه تیره نیست.
تناقض شما که جالب تره! ولی نه این نه اون.
عزیزززززززززززززززززم
مامان ِ خوشگل ِ مهربون
یه سر به وبلاگم بزن.
الهی هیچ وقت دور نشه ازت و دلواپسش نشی گلی عزیزم.
ولی گلی جان منم موافقم که گهگاهی بچه ها از پدر ومادر دور باشن. خیلی مزایای ویژه داره. ...
آره قبول دارم ولی گل پسر مدتیه خیلی بهم وابسته شده و قبول نمی کنه شب جایی بمونه.
ما یه فامیلی داریم که خیلی نذر و نیاز و دوا درمون کرد که بچه دار شه حالا طفلی ۶ماهشه از شیر گرفتتش میگه میخوام خرید برم اینور اونور برم دلم خون بود اینجوری میمونه پیش مادر شوهرم!!!!!!!!
میدونم تو مادر خیلی مهربون و با محبتی هستی.مگه میشه آدم دلش واسه بچش تنگ نشه...من که اگه نیوشام بیاد دنیا۲سال شیرش میدم بعدش هنوز نیومده عاشقشم.دعا کن بیاد....
وا! پس چرا بچه دار شد؟ هدفش چی بود؟
مادر بودن اول همه یعنی از خود گذشتگی.بالاخره زحمت و سختی داره.
انشاالله که زودتر بیاد.
چه مامان خوبی :*
منم ی وقت هایی دلم میخواد با هم تنها باشیم . درست وقتی دخترم نیست خونه انگار هیچه سوتو کوره ولی هر بارم پیش اومده با هم باشیم هی فکرم پیش دخترست ولی میخوام ی برنامه بریزم تا چهار تا نشدیم این کارو کنم عقده ایی ی وقت نشم .
حتما برنامه ریزی کن. گاهی دو نفره بودن لازمه.
نازی
منم هیچ وقت دخترم ازم جدا نشده، تو اتاق خودشم نمیخوابه میاد بغل ما میخوابه ، نمیدونم تا کی میخواد انقد وابسته باشه!
پسر منم همین جوره!!!
خدا برات نگهش داره
عزییییییزم... جان.. واقعا حس مادری حس عجیبیه... هستن یه جور نگرانیم نیستن یه جور دیگه نگرانیم...
فکر کن وقتایی که ریحانه پیش باباشه و من میدونم که اونا بچه داری بلد نیستن یا حداقل قلق بچه منو بلد نیستن چه حالی دارم!!!!
خدا گل پسری بو و دخملی منو برامون حفظ کنه.. نه اصلا خدا همه بچه ها رو برای مادارشون حفظ کنه...
راستی رمز رو برات فرستادم ..
آره پر از احساسات متناقض!!!

الهی باید خیلی سخت باشه...
انشاالله.
ممنون
بالایی من بودم.. به اسم قبلیم واست کامنت گذاشتم...
سلام خوبی خوشی چه خبر؟
عزیزم من شمارو با افتخار لینک کردم اگه دوست داشتی ما رو با نام "ماجراهای دوران نامزدی ما زیر یک سقف" لینک کنین.ممنون
سلام. وقتشه که یه خواهر برای گل پسر بیاری تا اون قدر سرت شلوغ بشه که از خدات باشه یکی یه ساعت بچه ها رو نگهداره.
راستش وقتی کوچیکتر بود خیلی دلم می خواست یکی چند ساعتی نگهش داره که بتونم استراحت کنم و به کارام برسم. ولی حالا که بزرگتر و مستقل تر شده و فوق العاده شیرین زبون زیاد طاقت دوریشو ندارم!!!
سلام! الهی! الان این عکس چقدر شبیه خودتونه با گُل پسر! خیلی شبیهه، به خدا! :)
آره مخصوصا عکس بچه خیلی شبیه گل پسره برای همین خوشم اومد و گذاشتمش.
تو چرا این قدر کم پیدا شدی؟؟؟
چه جالب
ولی به نظرم گاهی لازمه زن و شوهر تنها باشن
به یاد قدیم
خدا حفظش کنه برات