846

اوایل پاییز بعد از تحویل دادن دو تا سفارش بافتی که داشتم، از گل پسر و خانوم کوچولو پرسیدم چی دوست دارین برای امسالتون ببافم؟ چون طی دو سال اخیر به خاطر خونه نشینی براشون نه لباس زمستونی بافته و نه خریده بودم و به لباس گرم جدید نیاز داشتن. گل پسر که از همون اول با اخم های نیمه در هم اعلام کرد هیچ خوشش نمیاد دست بافت های منو بپوشه! _خیلی هم دلش بخواد!_ خانم کوچولو هم که قصد داشتم یه پانچو با قلاب براش ببافم، بعد کلی زیر و رو کردن مدل ها در اینستاگرام آخرش گفت من اصلا نمی دونم، اصلا نمی خواد هیچی ببافی! این شد که فصل سرد امسال رو من بعد سال ها بیشتر برای خودم بافتم! 

جرقه اولین بافت رو یکی از دوستان زد که عکس یه اشارپ خیلی خوشگل تو اینستاگرام برام فرستاد و پرسید این مدل رو بلدم و می تونم بهش یاد بدم که برای خودش ببافه؟ بعد از جواب مثبت من و کلی حرف راجع به بافت و نوع کاموا و غیره، دوستم اون اشارپ رو برای خودش نبافت! اما هوسش به دل من افتاد که یکی ازش برای خودم ببافم و بافتم! 

تا بافت اشارپ نازنینم تموم شد، تو خرازی محل یه سری کامواهای چند رنگ خیلی خوشگل دیدم که عاشقشون شدم و فکر کردم هر جوری هست باید یه چیزی با این ها ببافم! اولش می‌خواستم یه ژاکت برای خانم کوچولو ببافم اما چون استقبال نکرد فکر کردم اصلا چرا برای خودم نبافم؟ من که چند ساله دلم یه ژاکت بافتنی می خواد! خصوصا که آموزش یه مدل ژاکت خوشگل و نسبتا سریع رو‌ هم تازگی تو اینستاگرام دیده بودم و هم‌ زمانی پیدا شدن یه مدل جذاب و یه کاموای خوشرنگ یعنی که حتما باید دست به کار بافت بشی! این یکی خیلی سریع و زودتر از حد انتظارم بافته شد، یعنی در حدود تقریبا یک هفته که روز و شب مشغولش بودم و نتیجه کار هم بسیار زیبا و دوست داشتنی از کار در اومد!

این دو تا بافت هم خیلی حس و حال خوبی بهم داد، هم دستم رو که چند وقتی بود سمت بافتن نمی رفت دوباره حسابی گرم کرد، طوری که دوباره 

دنبال یه مدل خوب دیگه بودم تا برای خودم ببافم و مدل رو هم پیدا کردم اما خانوم کوچولو هم بالاخره این مدل رو پسندید و خواست برای اون ببافم اونم با رنگ بنفش و صورتی! دوباره با همدیگه راهی خرازی محل شدیم و از بین کامواهای رنگی رنگی یه بنفش تیره، یه صورتی روشن و یه صورتی تیره رو با هم انتخاب کردیم تا یک پالتوی موتیفی خوشگل و خوشرنگ  براش ببافم و چند روزی هست که مشغول بافت موتیفم. امیدوارم نتیجه این یکی هم مثل کارهای قبلی خوب و دلچسب از کار دربیاد!


+تصویر بافت ها در صفحه اینستاگرام و کانال تلگرام موجوده. لینک هر دو  رو هم در قسمت پیوندهای روزانه می تونین ببینین.

837

شب ها بعد از پروسه طولانی و نفس گیر نشوندن خانوم کوچولو سر تکالیفش، کمک برای انجام تکالیف، عکس گرفتن و فرستادن برای معلمش، حس جنگجویی رو دارم که با تمام قوا جنگیده و همه توان و رمقش رو از دست داده!
با این که همیشه با مسأله همراهی مادرها برای انجام تکالیف بچه ها مشکل داشتم و معتقد بودم بچه باید خودش این قدر مسئولیت پذیر باشه که بدون نیاز به تذکر تکالیفش رو درست و کامل انجام بده و تا حد زیادی تو سال های دبستان گل پسر هم به همین شیوه پیش رفتم، اما دست روزگار با کرونا و آموزش مجازی و دختری با خلق و خوی خاص مستقل خودش، وضع من رو به این روز انداخته! بماند که با وجود همه تلاش هام باز هم هفته پیش برای صحبت با معلم کلاس دوم به مدرسه خانوم کوچولو احضار شدم تا پاسخگوی شکایت های خانم معلم از دل ندادن دخترم به کلاس های مجازی، حواس پرتی، تاخیر در وصل کردن میکروفون و دوربین و مسایلی از این قبیل باشم!
فکر می کردم چه قدر خوبه که با گل پسر ازاین مسایل نداشتم که اول هفته هم توسط مشاور دبیرستان، همراه خود گل پسر به مدرسه دعوت شدیم تا هم ما در جریان کم کاری هاش قرار بگیریم و هم با خودش صحبت کنن و ازش قول بگیرن که با دقت و نظم بیشتری پیگیر کلاس ها و تکالیفش باشه!
حس یک جنگجوی خسته رو دارم. جنگجویی که جنگش زیادی طول کشیده، سربازها ازش تبعیت نمی کنن، امیدش برای پیروزی کمه و به شدت بی رمق و ناتوان شده...

785

مواقعی که خانوم کوچولو از همیشه ناراحت تر و عصبانی تره و تا سر حد امکان اخم هاش توی هم، موقعی که بهش می گم مشق هاش رو بنویسه! با کلی کلنجار و بحث نیمه فلسفی بر سر این که چرا باید مشق بنویسه می نشونمش پای دفتر و کتاب و درست همون وقته که گل پسر شروع می کنه به سر به سر گذاشتن با خانوم کوچولو و پرت کردن حواسش و صد البته درآوردن جیغ و دادش! در بیشتر موارد هم خواهش و نصیحت جواب نمی ده!
گل پسر که کلاس اول می رفت، خانوم کوچولو یه بچه نوپا بود که دوست داشت هر جور شده وسط بساط درس و مشق برادرش وول بخوره و کار به جایی رسیده بود که گل پسر برای در امان موندن از دست خواهرش رو پیشخوان آشپزخونه تکالیفش رو انجام می داد! اون موقع فکر می کردم وقتی خانوم کوچولو کلاس اولی بشه این مشکلات رو ندارم و حتی گل پسر خودش‌ می تونه کمک حال من برای درس های خانوم کوچولو باشه، اما خب معلومه که روزگار اصولا طبق خواست ما پیش نمی ره!
امشب سر نماز بودم که گل پسر با مهر و محبت اومد سراغ خانوم کوچولو که امروز من می خوام بهت دیکته بگم. کتاب دیکته شب که مال کلاس اول خودش بود و رو پیدا کرد، آورد و مشغول شدن‌. نصف صفحه به خیر و خوشی نوشته شد و منم خوشحال و خندان بودم که چه بچه های گل دسته ای دارم که جنگ شد! خانوم کوچولو شاکی بود که گل پسر کلمات رو خیلی تکرار می کنه و گل پسر هم گیر داده بود که خانوم کوچولو درشت می نویسه! در نتیجه مجبور شدم از خیالات خام خوشم بیرون بیام، برای ایجاد آتش بس خودم کار دیکته گفتن رو تموم کنم م دیگه هم امیدی به انجام همکاری این دو تا برای امور درسی نداشته باشم!

775

امروز در بلاتکلیف ترین و متفاوت ترین حالت ممکن سال تحصیلی رو شروع کردیم! خانوم کوچولوی کلاس اولی ذوق زده رو با دعای خیر راهی مدرسه کردم و گل پسر کلاس ششمی رو‌ نشوندم پای لپ تاپ، سر کلاس مجازی!
بر عکس سال های قبل نه هنوز خرید لوازم مدرسه رفتیم، نه برنامه ای برای ساعت های نبودن بچه ها تو خونه دارم! همین وضعیت نیم بند هم معلوم نیست تا کی ادامه داشته باشه و تغییر بکنه یا نه!
بله! فکر نمی کردیم سال تحصیلی نود و نه این شکلی باشه، مثل خیلی چیزهای دیگه که فکرش رو نمی کردیم و شد و این غیر قابل پیش بینی بودن هم جزیی از زندگیه که باید باهاش کنار اومد!
و البته که سلامتی بچه هام برام مهمه! اما چاره رو‌ تو تعطیلی مدارس یا آموزش کاملا مجازی برای بچه کلاس اولی ام نمی دونم! با وجود امکانات بهداشتی کامل و فضای مناسب مدرسه خانوم کوچولو و مهم‌تر از همه سلامت روح و روان بچه ام، ترجیحم اینه چند ساعتی رو که مدرسه در نظر گرفته تو کلاس حاضر بشه تا ببینیم بعد از این وضعیت چه طور خواهد بود.  

762

صبح تازه بیدار شده و مشغول کش و قوس دادن بدنم بودنم که دو تایی اومدن تو اتاق، پریدن روی تخت و خزیدن تو بغلم! از هر دو طرف غرق بوسه ام کردن و کلی ابراز عشق! درست صبح همون روزی که شب قبلش به خودم قول داده بودم با انرژی و نشاط از خواب بیدار بشم، بی حوصلگی رو بذارم کنار و یه روز خوب بسازم! و روزی که این قدر قشنگ شروع بشه ناشکریه اگه قشنگ تمومش نکنی! پس به وضع ظاهرم می رسم و از به هم ریختگی درش میارم، می رم پیاده روی و سر راه چند تا چیز حال خوب کن برای خودم می خرم، یه شام خوشمزه می پزم، مدام لبخند می زنم و خدا رو شکر می کنم!


746

یه جور بی سابقه ای خونه مون سوت و کور و بی سر و صداس. خانوم کوچولو از هفته پیش که یهو هوس خونه مادربزرگ موندن به سرش زد و با مامان شازده قرار گذاشتن و روز تعیین کردن که یه شب خونه شون بمونه، حسابی منتظر بود. دیشب هم وسایلش رو آماده کرد، گذاشت تو کوله پشتی اش و با باباش راهی شد. دیشب اولین شبی بود که خانوم کوچولو بدون من و تنها جایی موند! بر عکس گل پسر که قبل ها زیاد خونه مادربزرگاش می موند، خانوم کوچولو از وابستگی زیاد حاضر نبود از من جدا بشه. البته شرایط زمان بچگی گل پسر هم به خاطر سرکار رفتن من متفاوت بود و پسرم به دوری از من و بودن با مادربزرگاش عادت داشت. 
طی چند تماس تلفنی مون خانوم کوچولو اعلام کرده خیلی داره بهش خوش می گذره و تصمیم گرفته امشب رو هم بمونه! گل پسر هم که انگار دیگه طاقت دوری خواهرش رو نداشت گفت می خواد بره خونه مادربزرگش که با هم اون جا باشن و اونم راهی شد. حالا من موندم و یه خونه زیادی ساکت و دلتنگی برای بچه ها... 

736

رفتن از بین سجاده های تو کمد برای خودشون انتخاب کردن، آوردن گذاشتن دم دست و چند روزه خیلی پیگیر و منظم نماز می خونن. خصوصا گل پسر که مدام راجع به احکام نماز سوال می کنه و نماز قضا هم می خونه! این قدر هم خوشگل نماز می خونن که چشمام قلبی قلبی می شه!
خانوم کوچولو اجازه گرفته، یکی از روسریای منو برای خودش برداشته و گذاشته تو اتاقش که هر وقت خواست بره بیرون سرش کنه!
به قول شازده عبادت و معنویت تو فضای خونه مون موج می زنه! 

731

شب تازه از نیمه گذشته، شازده که از صبح زود بیرون بوده و چشماش از خستگی قرمزه با اصرار من راهی رختخواب شده، می رم تو آشپزخونه و مشغول درست کردن سحری می شم، گل پسر و خانوم کوچولو میان و طی یه اقدام هماهنگ اعلام می کنن می خوان شب رو بیدار بمونن! همون طور که پیازها رو خرد می کنم و اشک از چشمام سرازیره فکر می کنم حالا یه کم بیدار بمونن چیزی نمی شه و می گم فقط یه ساعت! بدون دعوا و سر و صدا! خانوم کوچولو تلویزیون رو روشن میکنه و می شینه پای شبکه پویا، گل پسر کتاب خوندنش رو می ذاره کنار، میاد تو آشپزخونه کنار من و با لحن مهربونش می گه: من اومدم کمکت مامان! ساقه های سیر تازه رو می ذارم رو تخته آشپزخونه و می گم: ممنون کاری ندارم! می ره سراغ لیوان ها و می چیند‌شون تو ماشین ظرفشویی. سیرها رو خرد می کنم و یه گوجه درشت از یخچال درمیارم و ریز ریزش می کنم. پیاز و سیر و گوجه رو می ریزم کف ماهیتابه و تکه های مرغ رو می چینم روش، یه روش من درآوردی یهویی واسه پخت مرغ! واسه افطار هم یه سوپ جدید با دال عدس پخته بودم که مثل همیشه نباشه! زیر ماهیتابه رو روشن می کنم با شعله خیلی کم که آروم آروم تا سحر بپزه، برنج رو خیس می کنم، وضو می گیرم و قرآنم رو بر می دارم که بخونم. گل پسر هم میاد می شینه کنارم با قرآن خودش و می پرسه: مامان! تو ماه رمضان چه دعاهایی خوبه بخونیم؟! فکر می کنم خود من چند ساله دعاهای مخصوص ماه رمضان رو می خونم؟ بچه های امروزی چه قدر تو همه چی از ما جلوترن حتی تو شروع دعا خوندن! جواب می دم: یکیش دعای افتتاحه. 
بوی غذا بلند می شه، گوش می کنم به زمزمه قرآن خوندن گل پسر، نگاه می کنم به خانوم کوچولو که زل زده به صفحه تلویزیون و وقتی متوجه نگاه من می شه لبخند می زنه و خدا رو شکر می کنم به خاطر حال خوب امشب، به خاطر نعمت وجود بچه ها، به خاطر اومدن ماه مبارک...


722

از تفریحات سالم و ایمن روزهای قرنطینه ما بازی کردن خانوادگی با تیزبینه*. کارت ها رو می ریزیم وسط و با تلاش برای برنده شدن و قوی ظاهر شدن، با سرو صدا و هیاهوی زیاد بازی می کنیم! گل پسر و خانوم کوچولو خیلی سعی می کنن من و شازده رو شکست بدن، وقتی موفق می شن دست می زنن و می خونن بازنده ها! بازنده ها! و حس می کنن بزرگ ترین برنده های دنیان! همدیگه رو بغل می کنن و بالا و پایین می پرن. ما هم از خنده غش می کنیم! البته ما هم داریم حرفه ای می شیم و خیلی وقتا می بریم! 


*تیزبین یه بازی فکری با کارت های دایره ایه که روشون یه سری شکل داره و می شه چند نوع مختلف باهاشون بازی کرد. اساس همه بازی ها هم پیدا کردن شکل های مشابه روی کارت هاست. تو خونه ما که خیلی طرفدار داره!



711

به بچه ها گفته بودم ماه رجبه و امشب خدا دعاها رو مستجاب می کنه. گفتم خیلی دعا کنین! خانوم کوچولو پرسید چه دعایی؟ جواب دادم دعاهای خوب، از خدا چیزای خوب بخواین و برای همه دعا کنین. یه کم بعد صداشون رو از تو اتاقشون شنیدم. خانوم کوچولو دعا می کرد و گل پسر آمین می گفت:

خدایا دعا می کنم امام زمان زود بیاد.

خدایا دعا می کنم دوستام مریض نشن.

کرونا بمیره!

داداشم زودتر بره دانشگاه!

من زودتر برم کلاس اول!

آدم بدا خوب بشن و دزدی رو فراموش کنن!!! ...


دلم رفت واسه دلای پاک و ساده شون! 


امشب از اون شب های خاص خداس، شب نزدیکی فاصله آسمون و زمین و شب استجابت دعا. روزای متفاوتی رو می گذرونیم با نگرانی از یه بیماری همه گیر، با خونه نشینی و دوری از جمع، با شستن و ضدعفونی کردن های مداوم. حالا فهمیدیم تا قبل این هفته با وجود تمام مشکلات چه قدر راحت و خوش بخت بودیم! امشب برای هم دیگه، برای آرامشمون، دور شدن مریضی، حل گرفتاری و مشکلات و برای همه چیزهای خوب در حق هم دعا کنیم.