استکان نعلبکی ها و پیش دستی ها رو خشک کردم و سر جاهاشون گذاشتم، میزها رو دستمال کشیدم و همه خونه رو جارو برقی زدم. بعد نگاهم رو دور تا دور خونه تمیز و خالی از مهمون چرخوندم و بر خلاف همیشه این بار به جای حس آسودگی خیال حس دل گرفتگی اومد سراغم. دلم گرفت که سه روز مجلس روضه خونگی مون چه زود تموم شد و کاش چند روز دیگه هم ادامه داشت...
از اول محرم که از این مجلس به اون مجلس می رفتم خودم قصد برگزاری مراسم نداشتم اما خدا توفیق داد و امام حسین یاری کرد تا خونه ما هم عزاخونه بشه و این بس برای رزق و برکت محرم امسال که داره به آخر می رسه و خدا کنه محرم های بعد هم روزی مون بشه...
خیلی التماس دعا دارم رفقای نازنین!
هر سال تا محرم نیاد و پرچم های عزا رو نبینی و صدای روضه رو نشنوی، نمی فهمی دلت چه قدر مرده، چه جوری سرگردون و گم شدی تو روزمرگی ها و تکرار ها، که چه اندازه بد حالی. گوشه ی مجلس عزای امام حسین که می شینی، «السلام علیک یا ابا عبدالله» که می گی، روضه که گوش می کنی و اشک می ریزی، تازه می تونی خود گم شده ات رو پیدا کنی، سنگات رو با خودت وابکنی و ببینی کجای این دنیا وایستادی. اشک ها سیاهی های دلت رو می بره و سلام دادن هایی که حتما پاسخی هم داره، حالت رو خوب می کنه و پشتت رو گرم. دهه ی اول هر محرم که می گذره، انگار یه خود تازه درونت متولد می شه. خودی که پاک و مهربون و قرص و محکمه و باید مراقبش باشی که همین طور بمونه، به مدد امام حسین (ع)...
این پنج روز اول محرم که تو خونه ی پدری مراسمه، ساک بستم و اومدیم این جا موندیم که کمک حال مامان باشم. پنج روز فارغ از روز مره های معمول در خدمت مجلس امام حسین (ع).
هر شب بعد از تموم شدن مراسم همه ی خانواده دور هم جمعیم. برادرها میان و شام رو دور هم می خوریم. شب ها با بچه ها تو اتاق داداش وسطی که بعد از عروسیش خالی مونده می خوابیم. پنجره ی بزرگش رو باز می دارم، باد خنک میاد و صدای آواز جیرجیرک که یه حس رهایی و آرامش داره برام! از برکات و حس های خوش جانبی روضه ی امام حسین!
دعا می کنم مامان و بابا سال های سال زنده و سلامت باشن و مجلس اهل بیت تو خونه شون برقرار، ان شاءالله.