خانوم کوچولو
روز جمعه 11/11/1392
ساعت 12:40 بعد از ظهر
متولد شد.
بافتش خیلی ساده اس حتی برای مبتدی ها:
ادامه مطلب ...باید به عوارض ناشی از بارداری که تو کتاب ها و سایت های مختلف اومده, عارضه ای که مبتلا به این روزهای منه و هیج جا هم بهش اشاره ای نشده رو اضافه کرد: وسواس تمیزی! یعنی الان آرامش روحی روانی من تا حد زیادی به تمیز و مرتب بودن خونه ارتباط داره و هیج جوره هم نمی تونم بی خیال بشم! تا چند تا تکه لباس جمع می شه باید ماشین لباسشویی رو روشن کنم, تا یه جا لکه می بینم باید دستمال بیارم پاکش کنم, تا ... خل شدم رسما! قبلا همیشه منع آدمای وسواسی رو می کردم که چرا این قدر خودشون رو اذیت می کنن و تمیزی خونه این قدرها هم مهم نیست, حالا خودم بهش دچار شدم!
سه هفته اس آماده باش کاملم. مدام می شورم و تمیز می کنم و جمع می کنم تا موقع زایمانم همه چی مرتب و آماده باشه. اونم با وجود گل پسر!!! اما می ترسم آخرش هم موقعی که می رم برای زایمان خونه کثیف و نا مرتب باشه!
یه هفته ای تقریبا بی خیال شده بودم, اما امروز باز وسواسم عود کرد و افتادم به جون خونه با بی اعصابی و غرغر فراوان! نمی دونم چی کار کنم با این مرض لاعلاج!!! غبطه می خورم به حالا خانومای بارداری که با آرامش تمام استراحت می کنن و اصلا هم خودشون رو بابت این چیزا اذیت نمی کن! مثل دوستم که قرار بود یه هفته بعد من زایمان کنه اما جمعه بچه اش به دنیا اومده و دو هفته قبل که باهاش تماس گرفته بودم, طبق معمول یه دوره جدید استراحت رو شروع کرده بود به خاطر یه شک کاذب در مورد سوراخ شدن کیسه آبش و مامانش خونه شون بود. وقتی پرسیدم خونه تکونی کردی یا نه, با خونسردی گفت:"نه بابا! ولش کن. دوباره کثیف می شه!!!" اون وقت دیروز که باهاش حرف می زدم می خندید و می گفت:"من که تمام مدت حاملگیم تو استراحت بودم رفتم راحت زایمان کردم, اون وقت تو که این همه کار و نرمش می کنی و تاریخ زایمانت هم جلوتر از من بود, چرا هنوز هیچ خبری نیست؟!" (آیکون کوبیدن سر به دیوار!)
نبودن شازده هم خیلی کلافه ام کرده. این هفته خونه خودمون موندم و داداشم اومده پیشم. بهش زنگ زدم و اتمام حجت کردم که اگر امشب برنگشتی دیگه اصلا نیا! کلی کارمند و بازاریاب استخدام کرده و آموزش داده, اون وقت می گه من کارشون رو قبول ندارم و فروششون خوب نبوده و این طوری پیش بره چک هام برگشت می خوره و ... خودش راه افتاده دنبالشون از این شهر به اون شهر, تو این وضعیت آماده باش من!
+ قرار نبود این پست این شکلی باشه!!! می خواستم عکس بافتنی های جدیدمو بذارم و یه مدل پاپوش خیلی راحت یادتون بدم, اما کابل گوشیم خراب شده و نتونستم عکسا رو بریزم تو لپ تاپ. تو روحش! این شد که اومدم غر زدم!
منم عکسایی رو که چند وقت پیش تو آتلیه گرفته بودیم, با خودم برده بودم. نتیجه دیده شدن این عکسا این شد که چند نفر گفتن هوس کردیم دوباره حامله بشیم که بریم آتلیه عکس بیاندازیم!!!
آخرسر که خداحافظی می کردیم همه گفتن موقع زایمان خیلی دعامون کن, منم گفتم:"باشه, اول شما دعا کنین من بزام اون وقت براتون دعا می کنم!"
+شازده دوباره تو این هفته چند روز می خواد بره سفر. نمی شه هم که نره. دلخورم و هیچ چاره ای نیست جز این که سعی کنم ظاهرا مثل آدمای متمدن با این قضیه برخورد کنم! می ترسم آخرش خانم کوچولو بدون حضور باباش به دنیا بیاد.
به خانم کوچولو گفتیم فعلا سرجاش تشریف داشته باشه تا باباش برگرده! پریروز که دکتر بودم با اطمینان گفت این هفته به دنیا نمیاد! شازده هم گفته اگه اتفاقی افتاد بهش زنگ بزنم سریع خودشو می رسونه.
علی رغم این که اولش خیلی دلخور بودم از این قضیه ولی بد هم نشد! یه توفیق اجباری برای استراحت!
یک روز جمعه کسل کننده, بدون هیچ برنامه تفریحی جالب توجه, بدون هیچ گونه حال و حوصله ای برای انجام هر کار مفیدی, بدون ارائه هیچ پیشنهاد به دردبخوری برای گذران اوقات:
به گل پسر می گم که چرا همه اسباب بازیاشو تو هال ولو کرده و نمی ره تو اتاق خودش بازی کنه, شازده می گه چرا گیر الکی می دی به بچه!
شازده می گه چته بی حال و حوصله ای, منم قاطی می کنم که تو نمی فهمی ماه آخر حاملگی یعنی چی و ...! گل پسر با اخم می گه:"مامان! چرا بی ادب می شی؟! آدم با شوهرش این جوری حرف می زنه؟!!!"
پدر و پسر خوب هوای همو دارن! این دختره هم سفت و محکم سر جاش وایستاده نمیاد مدافع مادرش باشه!
معلومه اعصاب ندارم؟! اینم صرفا جهت آپ کردن بود و لاغیر!
صبح فکر می کردم یعنی می شه این آخرین جمعه سه نفره مون باشه و جمعه بعد خانم کوچولو اومده باشه؟! ولی الان امید چندانی ندارم!
حالا محض تفریح و عوض شدن فضا بریم ببینیم ملت با سرچ چه کلمه ها و جمله هایی سر از وبلاگ من در آوردن. توضیحات بنده رو هم در کنارش ببینین!
_ از رنگ مشم خوشم نمیاد چی کار کنم؟: رنگساژش کن امیدوارم بهتر بشه و خوشت بیاد!
_ از کجا مطمئن شم باردارم: آزمایش بده جانم!
_ فسقلی ها: اطراف من زیادن!
_ باقالی پاک کرده: چیز خوبیه!
_ آغوشت: آغوش کی؟ من؟!
_ آدرس وکیل برای مهریه: فعلا قصد کار کردن ندارم!
_ اومدم از راه دور کاش بشه: آره خدا کنه بشه!
_ بار اول با هم خوابیدن: خاک عالم! من کی از این بی ناموسی ها این جا نوشتم؟!
_ آهنگ های راجع به خیانت: من که دوست ندارم و گوش نمی دم!
_ بچه ام سرما خورده چی کار کنم؟: اگه شدیده حتما ببرش دکتر.
_ باز هم اومد سراغم: کی یا چی دقیقا؟!
_ پسر اندامی: این جا دنبالش نگرد!
_ چی کار کنم زنم خونه رو مرتب کنه؟: باید خودش بخواد. از دست شما کاری برنمیاد! بهتره خودت دست به کار بشی!
_ خانم کاسب در شمال: جل الخالق! وبلاگ من و این حرفا؟!
_ چی کار کنم بچه ام سه قلو بشه؟: این در تخصص زن برادرمه!!! حالا سه قلو می خوای چی کار؟ خوشحالی ها! می دونی چه قدر زحمت و دردسر داره؟
_ خواهرشوهر بدجنس من: من که نه خواهر شوهرم بدجنسه نه خودم خواهرشوهر بدجنسیم! اینو از کجا آوردی؟!
_ داستان های جاسوسی: دوست دارم!
_ درس یا شغل آزاد؟: شک نکن شغل آزاد!!!
_ خوش اندامی: ما که در رسیدن بهش ناکام موندیم. انشاالله شما نمونی!
_ دلم یه خونه با یه بالکن می خواد: من نیز!
_ دوست پسر من بلاگ اسکای: جان؟!
_ زن دوم شوهرمو دیدم: خدا صبرت بده.
_ سختی رانندگی یاد گرفتن: من که خیلی سخت یاد گرفتم. انشاالله شما راحت یاد بگیری!
_ زایمان در بیمارستان دادگستری: من اون جا زایمان نکردم و قصدش رو هم ندارم. این جا نمی تونی اطلاعاتی در موردش پیدا کنی!
_ سرکارم ولی پر خوابم: بهتر بود مرخصی می گرفتی و می موندی خونه می خوابیدی!
_ بانو دنگی: کی هست؟! اون سریال کره ایه رو می گی؟ من اصلا ندیدم!
...
قضیه این بود که چهارشنبه صبح که بیدار شدم حس کردم زایمانم زودتر از هفته چهلمه و باید زودتر کارای باقی مونده مو انجام بدم.مشغول امور خوشگلاسیونی خودم شدم تا از حالت هپلی دربیام و خوش تیپ برم برای زایمان! بعد از ظهر هم علامتی دیدم که تو کلاس های آمادگی زایمان و سرچ های اینترنتیم گفته بودن نشون دهنده شروع دردهای زایمان به زودیه. همون روز مشاور طب سنتی ای که چند باری پیشش رفته بودم تماس گرفت که حالمو بپرسه و وقتی براش گفتم چی شده, گفت آماده باش که به احتمال خیلی زیاد فردا یا پس فردا دردات شروع می شه و یک سری توصیه کرد. منم دلم شور افتاد و تند و تند مشغول جمع و جور کردن خونه و گذاشتن وسایل باقی مونده تو ساک بیمارستان شدم و موندم منتظر! شازده هم پنج شنبه سر کار نرفت. خرید کردیم و کارای خونه رو انجام دادیم...
اما هنوز که هنوزه خبری نیست! امروز با منشی دکترم هماهنگ کردم که وقت ویزیتمو بیاندازه برای امروز. اما خانم دکتر در کمال خونسردی گفت دلیلی نداره حتما دردات به زودی شروع بشه و ممکنه تا چند هفته دیگه هم طول بکشه! فقط به خواست خودم برام سونوگرافی نوشت.
دیگه منم بر خلاف چند روز گذشته که مدام تو فکر و خیال بودم و منتظر, از دیشب زدم به خیالی! حالا که همه کارام انجام شده, می خوام روزهای باقی مونده رو به استراحت بگذرونم و انرژی ذخیره کنم. البته شازده بر خلاف من خیلی بی طاقت و کلافه شده و می گه خدا کنه زودتر زایمان کنی تا من خیالم راحت بشه و از بلاتکلیفی دربیام!
از شگفتی های مادر شدن اینه که منتظر باشی و مشتاق برای شروع شدن دردهایی که خیلی سخت و جانکاهه! بر خلاف شرایط عادی که از درد گریزونی...
از کامنت های پر محبت دوستان برای پست قبل خیلی خیلی ممنون. همچنان محتاج دعای خیرتون هستم.
انگار دارم بزرگ تر می شم, مثل کرم ابریشمی که داره پروانه می شه. حس می کنم پایان انتظار خیلی نزدیکه و بیشتر از دلهره و نگرانی, آرامش دارم. خودمو کامل سپردم دست خدایی که منو واسطه خلقت یکی از بنده هاش کرده و اشک تو چشمام جمع می شه از تصور مهربونیش نسبت به من وقتی می دونم فقط یه ذره کوچیک از این مهربونی رو تو وجود من نسبت به بچه هام گذاشته...
اگه طی چند روز آینده خبری از من نشد بدونین رفتم برای زایمان.
خیلی خیلی برای من و خانم کوچولو دعا کنین.