655

دیشب دلم نمیخواست بخوابم، یکی از اون شبای کلافگیم بود که ذهنم شلوغ شده بود و از خواب فراری. گل پسر از سر و صدای خانوم کوچولو بد خواب شده بود، شازده تهران نبود و خانوم کوچولو هم که شب ها خواب نداره! نیمه شب رد شده بود که گل پسر گفت مامان یه کارتون بذارم با هم ببینیم تا خوابمون ببره؟ گفتم باشه! لپ تاپ رو آوردم، جدیدترین کارتون فیلیمو رو باز کردم و وصلش کردم به تلویزیون. سه تایی جلوی تلویزیون ولو شدیم به کارتون تماشا کردن. سر خانوم کوچولو روی شونه ام بود و سر گل پسر روی پام. بچه ها محو کارتون شدن و من محو بچه ها! موهای خانوم کوچولو رو بو می کشیدم و موهای گل پسر رو نوازش می کردم، موهایی که هنوز یه ته رنگی از طلایی بچگی هاشو داره. این جور وقتا کنار همه کیف و لذتی که کنار بچه ها بودن داره، یه غم عجیب غریبی هم می شینه کنج دلم. فکر این که تا چند سال دیگه بزرگ می شن، خصوصا گل پسر، و دیگه این‌جوری نمیان تو بغلم و نمی تونم از نوازش کردنشون کیفور بشم. اون وقت سعی می کنم بوی تنشون و لطافت پوستشون رو با تمام وجود ببلعم و ذخیره کنم برای سال های پیش رو...


نظرات 3 + ارسال نظر
متین جمعه 24 خرداد 1398 ساعت 10:10 ق.ظ http://matinzandy.blogsky.com/

چه زیبا ، کنار هم شاد و سالم باشید خانمی

ممنون از نظر لطفتون. سلامت باشین.

فری خانوم یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 04:06 ب.ظ http://656892.blogsky.com

ای جانم
خداحفظشون کنه

ممنونم

Amir شنبه 8 تیر 1398 ساعت 01:30 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

کاش اونها رو با کتاب صوتی های کودکان هم آشنا کنید.ذهن رو قوی میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد