622

خانوم کوچولو رفته مهد کودک، اولین روزیه که رفته. هفته پیش بعد گشت و گذار بین مهد کودک های منطقه مون، این جا رو پسندیدم و  اول هفته برای پسش دبستانی یک ثبت نامش کردم. از اون روز کلی شوق و ذوق داشت برای اومدن چهارشنبه که روز جشن و شروع پیش دبستانیش بود. صبح تا صداش کردم با خنده بیدار شد، صبحانه اش رو خورد و لباس فرم صورتی رنگش رو پوشید. آماده برای شروع یک تجربه جدید!

خانوم کوچولو رو که تا امروز از من جدا شده نبود، رسوندم و برگشتم خونه. خونه ای که خالی از وجود بچه ها و کاملا ساکته. حالتی که سال هاست خونه ما به خودش ندیده! نشستم پای چرخ خیاطی تا تو این سکوت بی سابقه یه پیرهن گل گلی برای دخترم بدوزم و تو دلم دعا می کنم تو جشن بهش خوش بگذره!