610

یه تعطیلی عیدانه بیافته چهارشنبه که دور روز بعدش هم تعطیلی آخر هفته باشه، جون می ده برای سفر رفتن یا حداقل یه گردش درست و حسابی درون شهری. ما؟ تو همچین فرصتی نشستیم توی خونه بی هیچ برنامه ی خاص و جالبی! حالا جدا از بحث این که بخوای پاتو از در خونه بیرون بذاری پول فراوونیه که ناچاری خرج کنی، تمام این روزهای ما درگیر معامله ای شده که شازده می خواد انجام بده و داره زمین و زمان رو به خاطرش به هم می دوزه. بلکه بشه و این همه بدبیاری و گرفتاری های مالی سال های اخیر کمی جبران. روزمون با دیدن قیافه ی مضطرب شازده و تماس های تلفنی مکررش و جلسه های پشت سر همی که می ره به شب می رسه، حتی تو همین روز عید که قرار بود خونه باشه تا اقلا کنار هم یه فیلم ببینیم ولی نشد! 

حسابش از دستم خارجه که چند بار ازم خواسته یه دعای سفت و سخت کنم تا کارش جور بشه و یه جورایی شاکیه از این که مدل دعا کردن من برای این کار، به محکمی دعا کردن های خودش نیست! منی که بعد از کلی تلاش و جنگیدن، مدت هاس بین همه چیز زندگی، آرامش رو انتخاب کردم و توی خونه موندم، چسبیدم به خوندن و بافتن و نوشتن و دور خیلی از آرزوهای رنگارنگ رو خط کشیدم! 

حالا هم اگه دعا می کنم و از خدا جور شدن این معامله رو  می خوام، به خاطر همین آرامشه که دوست دارم شازده هم بعد مدت های طولانی استرس و نگرانی و بدبیاری تجربه اش کنه، بلکه زندگی مون شاد تر و رنگی تر بشه...