604

سر ظهر موقع اذان، صدای زنگ خونه اومد و وقتی تصویر آقای پستچی رو از صفحه ی آیفون دیدم، کلی خوشحال شدم. از اول هفته منتظر اومدنش بودم! گوشی رو برداشتم و گفتم الان میام. چادرم رو سر کردم و زود رفتم دم در! حالا نه که فکر کنین قرار بوده هدیه ای چیزی برام بیاد. نه خیر! از این مدل اتفاقات هیجان انگیز در زندگی من نیافتاده و نخواهد افتاد! منتظر گواهی نامه رانندگیم بودم که حدودا یک ماه پیش برای تمدیدش اقدام کرده بودم و اصلا فکر نمی کردم رسیدنش این همه طولانی بشه! آخر هفته ی پیش برام پیامک اومده بود که گواهی نامه ی جدید صادر و فرستاده شده و این هفته همه اش منتظر بودم برسه. 

آقای پستچی رو از اون جا که برای شازده زیاد بسته میاره می شناسم. ایشون هم منو می شناسه و هر بار که بسته های شازده رو تحویل می گیرم خودش مشخصاتم رو می نویسه و من فقط امضا می کنم! هر چند امروز از در کلاس گذاشتن دراومده بود و کلی ناز کرد و گفت :«من دیروزم ساعت یک و نیم اومدم و نبودین. (خب دیروز تا نزدیک ساعت یک خونه بودم، اون دیر اومده بود!) می خواستم روی پستچی بد بودن رو نشون بدم و برگشت بزنم برین از شهرک آزمایش بگیرینش، اما امروز برای همسایه تون نامه آوردم، گفتم اینم دوباره بیارم!» تشکر کردم  و گواهی نامه مو گرفتم ،در حالی که تو دلم می گفتم خب حالا انجام وظیفه منت گذاشتن نداره! اصلا مگه قاعده اش این نیست که پستچی دوبار باید بسته ی پستی رو بیاره و اگر صاحبش هر دوبار  نبود، یه برگه ی اطلاع رسانی  با آدرس جایی که برای تحویل گرفتن محموله ی پستی باید بهش مراجعه کنه، براش بذاره؟! اما حوصله ی بحث کردن با پستچی رو سرظهری و تو گرما نداشتم!  پاکت رو گرفتم و اومدم بالا بازش کردم ، گواهی نامه ام رو _که اصلا عکسم  روش خوب نشده و این قدر روشنش کردن که بیشتر شبیه یه روح سرگردانه تا یه خانم متشخص!_ درآوردم گذاشتم تو کیف مدارک ماشین کنار بیمه نامه. از این پس بدون ترس و لرز اعتبار نداشتن گواهی نامه و با خیال راحت رانندگی خواهیم نمود!