598

اومدم لباس های تا شده رو بذارم تو کمد، که دوباره چشمم افتاد به لباس های در هم برهم شده ای که بیش تر از یه هفته اس مرتب کردنشون رو پشت گوش انداخته بودم! می خواستم هم چنان به این پشت گوش اندازی ادامه بدم، لباس ها رو بذارم، در کمد رو ببندم و برم که کدبانوی درونم سقلمه زد که هیییی! تنبلی بسه دیگه! این کمد آشفته رو مرتب کن دیگه!  منم که حرف گوش، سریعا اطاعت امر کردم و دونه دونه طبقه های کمد رو ریختم بیرون، لباس ها رو صاف و قشنگ تا کردم، دسته بندی کردم و دوباره مرتب چیدم توی کمد. یه سری لباس اضافه و به درنخور هم بود که پاکسازی شدن.

اما مگه این کدبانوی درون منو ول کرد! بعد پروژه ی کمد فرستادم سراغ یخچال! گوجه فرنگی ها رو اگه به دادشون نمی رسیدم طی چند روز آینده خراب می شدن رو درآوردم، خرد کردم و ریختم توی خرد کن تا پوره بشن،  بعد بسته بندی شون کردم و گذاشتم تو فریزر تا در مواقع لزوم بریزم تو غذا. بعد اون نوبت موزهای تغییر رنگ پیدا کرده بود که خرد بشن و برن تو فریزر برای شیرموز. یه کاسه بزرگ هم آبدوغ خیار درست کردم گذاشتم تو یخچال خنک بشه برای شام شب. یه کم خرده کاری دیگه هم انجام دادم تا عصر شد و بالاخره از دست کدبانوی درون فرار کردم و با بچه ها اومدیم پارک یه کم استراحت کنم!

نظرات 1 + ارسال نظر
متین چهارشنبه 17 مرداد 1397 ساعت 02:12 ب.ظ

امان از این کدبانو درون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد