560

دیشب گل پسر با سرفه های شدید از خواب پرید و وقتی با خوردن شربت و شیر نشاسته و کلی قربون صدقه دوباره خوابید، اعلام کرد حالش خوب نیست و فردا مدرسه نمی ره. صبح هم علی رغم این که حالش اون قدرا بد نبود که نتونه سر کلاس حاضر بشه، با ناله گفت که خیلی مریضه و نمی تونه بره مدرسه! منم که احساس کردم بیشتر خسته اس تا مریض و عملکرد درسیش هم تو این مدت خوب بوده، با قول گرفتن ازش که حالش واقعا بده، یه آوانس برای استراحت بهش دادم. البته که با قطعیت اعلام کردم اگه ببینم به جای خوابیدن بلند شده و مشغول بازیه، می فرستمش مدرسه! بعد هم خودم با سر شیرجه رفتم تو تختخواب!

خانوم کوچولو هم که امروز زودتر از روزای قبل بیدار شد، تا چشمش به برادرش افتاد گل از گلش شکفت و خواهر برادر برای خودشون خوراکی خوردن و تلویزیون دیدن و بازی کردن. در نتیجه به من کاری نداشتن و بعد مدت ها یه خواب مبسوط صبح گاهی داشتم و کلی خوش خوشانم شد!

اما خب از اون جا که عمر این همه خوب رفتار کردن بچه ها اصولا کوتاهه، یه کم بعد بیدار شدن من دعوا مرافعه هاشون شروع شد و مکرارا صدای جیغ و گریه ی خانوم کوچولو شنیده!


نظرات 1 + ارسال نظر
Amir سه‌شنبه 15 اسفند 1396 ساعت 04:13 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com/

سلام - خب بعدش که دعواشون شد گل بسر رو میبردین دکتر و خانم کوچولو رو هم همراش که اگه شلوغ کردین به اقای دکتر میگم امبول بنویسه براتون ها! تا دیگه دعوا نکنن

سلام
دعواهای این دوتا اصولا تمومی نداره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد