559

روزایی که هیچ حال و حوصله ندارم، می دونم که تا بلند نشم و یه کاری انجام ندم حالم سر جاش نمیاد! 

اینه که بعد چند روز تنبلی، بالاخره امروز یه تکونی به خودم دادم. علی رغم خمیازه کشیدن های مکرر و بی حوصلگی شدید صبح، وقتی صدای وانت میوه فروش محل تو کوچه اومد، بلند شدم چادرمو سر کردم و رفتم دم در، یه کم  خرید کردم و با شستن و جابجا کردن میوه ها و مرتب کردن آشپزخونه شروع کردم و در آخر رسیدم به دوختن چادر مشکیم که تازه پارچه اش رو خریدم. 

خیلی وقت بود که می خواستم یه چادر مشکی با طرح چهارخونه های ریز و محو داشته باشم،تا پنج شنبه هفته ی پیش که برای کاری بیرون  بودم، سر از یکی از شعبات فروشگاه خانه ی ایرانی درآوردم. _فروشگاهی که همه ی اجناسش تولید داخله و چندین شعبه تو تهران و از بعضی شهرهای بزرگ داره._ تو سال های اخیر تلاشم این بوده که در جهت اقتصاد مقاومتی، چیزهایی که می خرم تا حد ممکن ایرانی باشه. امسال هم تصمیم گرفتم چادر مشکی ایرانی از تولیدات کارخانه نساجی شهرکرد که تنها تولید کننده ی پارچه چادرمشکی در ایرانه، بخرم. خوشبختانه جنس و طرح  مورد نظرم رو تو فروشگاه مزبور پیدا کردم و یه قواره ازش خریدم. امروز هم دوختمش. همین کار ساده کلی حالم رو سر جا آورد!

یه پارچه هم باید برای لباس عید خانم کوچولو بخرم. پارسال زمستون یه کت قلاب بافی رو براش شروع کردم که عید بپوشه اما رسید به عید امسال و از کت به جلیقه تبدیل شد! حالا برای زیرش یه پیراهن آبی آستین دار لازمه که باید بدوزمش، بلکه این پروژه ی طولانی که از پارسال کش اومده به  عید امسالش برسه و منم بیشتر از بی حال و حوصلگی در بیارم!