536

زمستون اومده و هوا تازه یادش افتاده پاییزی بشه! این بارون نم نم امروز و هوای لطیف و زمینِ پر از برگ های پاییزی، هوس خیابون گردی رو می اندازه تو سرم، بلکه یه کم از کلافگی ها و ناراحتی های این روزام، با بارون شسته بشه و بره. لباس گرم می پوشیم و دست بچه ها رو می گیرم میریم بیرون. حالا نه که این قدرا هم سرخوش باشم، گل پسر تو مسجد محل کلاس  قرآن داشت و به این بهانه زدیم بیرون! بچه ها حسابی از دیدن بارون و اون همه برگی که روی زمین بود ذوق زده شده بودن، عین مامانشون! 

به مسجد که رسیدیم دیگه برنگشتم، با خانوم کوچولو تو قسمت زنونه منتظر نشستیم تا کلاس تموم بشه و دوباره پیاده بر گردیم سمت خونه.طبق قولی که از قبل به بچه ها داده بودم اول رفتیم لبنیاتی روبروی مسجد تا از بستنی قیفی های خوش طعمش بخریم و بعد آروم و قدم زنون برگشتیم خونه. حالم خیلی بهتر شده بود و با یه دوش آب گرم و لاک و رژ قرمز بعدش بهترم شد!

نتیجه ی این برگشتن تقریبی حال و حوصله ام، این شد که بیافتم به جون خونه! یه جارو و تی اساسی بکشم، رومبلی ها رو بشورم و تغییر دکوراسیون بدم و عود روشن کنم تا حال و هوای خونه هم عوض بشه.


535

تا همین چند سال پیش که گوشی های هوشمند نبودن تا به راحتی  بشه باهاشون تو اینترنت و شبکه های اجتماعی چرخ زد، فایل صوتی گوش داد  و کتاب الکترونیک خوند، شبایی که آدم بی حوصله و غصه دار می شد یا فکرش درگیر مساله ای بود، به نظرم خیلی سخت تر از حالا می گذشت. غلت زدن های مداوم تو رختخواب بود و فکر و خیال های تموم نشدنی و احیانا قطره اشکی! اما حالا در چنین شرایطی می تونی خودتو  غرق کنی تو عوالم موجود در گوشی ، تا اون جا که دیگه رمقی باقی نمونه و خواب خوش خوشک بیاد سراغت...

کی می گه تکنولوژی خوب نیست؟!