ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
شب عید خود را چگونه گذراندید؟
کل روز مشغول بودم. علی رغم ضد حال هایی که خورده بودم، همه ی خونه رو تمیز و مرتب کردم، جارو، گردگیری...، شام پختم، سالاد آماده کردم، تارت پرتقالی درست کردم، خوشگلاسیون کردم... بعد چندین بار که با شازده تماس گرفتم و جواب نداد، نزدیک نه شب خودش زنگ زد و گفت تو راهه. کِی رسید؟ ده و نیم شب! بچه ها نق زنان و گریه کنان از گرسنگی، من خسته و کلافه و ته دیگ نازنین لوبیا پلوم سیاه شده! غر هم نباید بزنم که شب عیدی واسه چی این قدر دیر اومده و اصلا چرا یه مسیر چهل دقیقه ای بیشتر از یک ساعت و نیم طول کشیده؟! چون همسرم دنبال تفریح که نبوده، کار می کرده! منم می خوام از هفته ی آینده این کارگرایی که همه ی کارام رو انجام می دن و مدام بادم می زنن و خوراکی دستم می دن رو بفرستم برای شازده!!!
حالا از همه ی این حرفا که بگذریم، عیدتون مبارک رفقا!
شاد باشید!