524

طی هفته ی گذشته برنامه  گذاشتم برای قورت دادن یه قورباغه ی گنده که اصلا هم زشت و بی ریخت نبود اما نمی دونم چرا طی چند ماه اخیر با این که مدام از یه گوشه بهم چشمک می زد، اصلا جذبم نمی کرد که برام سراغش!

مرداد ماه بود که رفتم و برای جشن نامزدی برادر وسطی که قرار بود شهریور برگزار بشه، پارچه خریدم که برای خانوم کوچولو لباس بدوزم. اولش قصد داشتم پارچه ی سفید بگیرم و لباس عروس بدوزم اما تو پارچه فروشی یه پارچه ی حریر شیشه ای خامه دوزی شده ی گلبهی با طرح گل های ریز دیدم و عاشقش شدم و چون قیمتش هم مناسب بود شک نکردم و همراه آستری و تور ارگانزا خریدمش. چند روز بعدش یه شب که شازده خونه نبود و بچه ها هم زود خوابیده بودن، پارچه ها رو پهن کردم وسط هال و الگو انداختم و بریدم. بعدتر چند تا درزش رو هم دوختم، اما خورد به فوت آقا جون و جشن نامزدی کنسل شد و منم کلا انگیزه مو از دست دادم برای تموم کردنش! چند وقتی روی چرخ خیاطی بود ولی برای این که رو اعصابم نره، تا کردم گذاشتمش توی میز چرخ. 

تا این که دوباره قرار شد بعد ماه صفر جشن نامزدی برقرار بشه و خانوم کوچولو هم جز همون لباسی که قرار بود براش بدوزم و کلی تو ذهنم مدل برام در نظر گرفته بودم، لباس مناسب دیگه ای نداشت و می دونستم باید بنشینم و تمومش کنم. پارچه های بریده شده رو درآوردم و دوباره گذاشتم روی چرخ خیاطی، اما مگه حوصله ی دوختنش می اومد؟! و وای از کاری که حس و حال انجامش بره و برنگرده!

هفته ی پیش یه روز بعد ازظهر که بی حوصله و کلافه بودم و تو رختخواب غلت می زدم و خوابم نمی برد، یهو یه حسی درونم غلیان کرد. از جا بلند شدم و نشستم پای چرخ خیاطی! بعد همین جور خرده خرده طی چند روز قسمت های مختلف لباس رو دوختم و تمومش کردم. با این که خیلی هیجان زده بودم از تموم کردنش اما به نظرم می اومد با وجود پارچه ی قشنگش زیادی ساده اس و باید جینگولی تر بشه. آویزونش کردم تو کمد تا بعد یه فکری به حالش بکنم. اما نذاشتم دوباره فاصله بیافته و بمونه! از تو نت درست کردن گل پارچه ای رو سرچ کردم و طی دو روز سه تا گل پارچه ای قشنگ درست کردم و با مروارید دوختم به بالای دامن پیراهن. یه ژیفون پف پفی هم براش دوختم و بالاخره دیروز، بعد چندین ماه پروژه ی کش دار لباس مجلسی دخترکمون به سر انجام رسید شکر خدا!

خانوم کوچولو که کلی براش ذوق کرد و اصلا راضی نمی شد بعد پرو آخر از تنش دربیاره! همون جور پیراهن به تن بازی می کرد و دراز و کوتاه می شد _ با پیراهنی که من اون همه براش زحمت کشیدم!_ بالاخره موقع غذا خوردن راضیش کردم درش بیاره تا کثیف نشه.

حالا یه پیراهن دخترونه دوختن کار خیلی فوق العاده ای نیست، اما این جور کارا باعث می شه حس بهتری به خودم پیدا کنم و امیدوار بشم به خودم! برای شازده هم یه سخنرانی کردم در باب این که خیلی هنرمندم و اگر هم چین پیراهنی رو می خواستیم آماده بخریم چند برابر باید هزینه می کردیم!!! بله خب بالاخره گاهی هم لازمه آدم از خودش تعریف کنه!