505

پارسال همین موقع ها، یکی از دوره های اوج بد حالی بابا بود. همین روزای دهه ی اول محرم که تو خونه شون مجلس روضه برقرار بود. 

هر مجلسی که می رفتم واسه بهبود حال بابا مخصوص دعا می کردم و بعد انگار یکی به سرم انداخت که نذر کنم. من چندان اهل نذر کردن نیستم. یعنی این طوری که نذر کنم اگه حاجتم برآورده شد فلان کارو انجام بدم. معمولا بر عکس این عمل می کنم، یعنی یه کاری رو انجام می دم تا حاجتمو بگیرم. اما این بار به دلم افتاد که نذر کنم اگه تا پایان ماه صفر حال بابا بهتر شد، سال بعدش برای بچه هایی که میان روضه، یه چیزی بگیرم و بهشون بدم. خوراکی هم نه! یه چیزی که موندگار باشه و  بشه یادگاری مجلس روضه.

شکر خدا بعد چند وقت حال بابا خیلی بهتر شد و نزدیک محرم که رسید این مسأله ی ادای نذر پارسالی، همین جور یه گوشه ی ذهن من بود تا روزی که با جاری جان رفتیم پارچه فروشی برای خرید پارچه مشکی لباس محرم خانوم کوچولو. سر راه از جلوی یه فروشگاه بزرگ کتاب و لوازم التحریر رد شدیم و جاری جان گفت این جا تازه باز شده و خیلی چیز میز داره و این شد که بعد خرید پارچه، رفتیم اون جا و کلی وقت بین کتابا و لوازم التحریر و ... گشت زدیم و منم همه چی رو دقیق وارسی می کردم تا یه چیز مناسب پیدا کنم  برای هدیه دادن به بچه هایی که میان مجلس روضه ی خونه مامان اینا.

بالاخره بعد کلی بررسی، یه سری دفتر نقاشی گرفتم برای بچه های کوچیک و یه سری کتاب داستان پیامبران برای بچه مدرسه ای ها. دیروز کاغذ کادو گرفتم و کتابا رو کادو پیچ کردم تا برای امروز که شروع مجلسه با این نیت که عنایت امام حسین (ع) بیشتر شامل حالمون باشه.


خیلی ازتون التماس دعا دارم رفقای نازنین.